شعر اشعار قاسم حسن نژاد

  • شروع کننده موضوع Diba
  • بازدیدها 5,771
  • پاسخ ها 425
  • تاریخ شروع

Diba

کاربر نگاه دانلود
کاربر نگاه دانلود
عضویت
2015/04/15
ارسالی ها
86,552
امتیاز واکنش
46,640
امتیاز
1,242
قاسم حسن نژاد > آواز نغز آسمان > ایمان دارم

.......
ایمان دارم


مرتع شاداب دلم لبخند سبز زد
اینک دراطاقی سرشا ر تنهائی خا ک
بر موج نوری که می مرد قدم گذاشتم
از راهی دورآ مده ام
با ترانه ای به شادابی بهار و رنج جوان
می دانی چگونه دلم یک مرتبه فروریخت ؟
و آفتا ب اندوه بر موج نگاهم چگونه سوار گشت ؟
اینک می دانم که ترا دوست دارم
ویقین دارم که گل بزرگی در لابلای قلبم رویید ه است
تو باید این را با تمام عشقت ایما ن بیاوری
نگاه روزهمین را می گوید
و شب که با انبوهی اززیبائی فرا می رسد
همچنان می سراید
دارم دو باره و دوباره قلبم را به امتحان می کشم
و ایمان دارم که هنوز عشق در انتهای قلبم سرود می خواند
ترانه های مرا دست کم نگیرای یا ر
که جاودانه بر فرق زمان خواهد تا بید
و داستان اندوه بیکرانم را در هر جائی خواهد کاشت
من این را بی هیچگونه ادعائی بر زبان راندم
و می دانم که تو نیزآ نرا با عشقی آ تشین پراکنده خواهی کرد
روزی که شاید از من هیچ نشانی نماند
و آ فتاب بی حضوریارت همچنان به عشـ*ـق بـازی با زمین زمان بگذراند
دلت را به قلبم بسپار و برو
ایمان دارم که همچنان شادابش نگاه دارم
ایمان دارم



--------------
 
  • پیشنهادات
  • Diba

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2015/04/15
    ارسالی ها
    86,552
    امتیاز واکنش
    46,640
    امتیاز
    1,242
    قاسم حسن نژاد > آواز نغز آسمان > ایمان درخشان

    ...........

    ایمان درخشان


    اسطوره ی ترنم سبزشعر دیگری سرودم
    داستان فرازو نشیب عمرناپایدارغروب را دیدم
    می آمد با چشمانی خاکستری و زیبا
    بر نگاه رویائی مروارید قلبم می نشست
    وآرام از کنارصدف چشمانم به آنسوی پنجره آزادی می پرید
    هنوزمی دیدمش
    ودستانم را برای آوازطلائی نگاهش به اهتزاز در می آوردم
    وقتی که چشمانم را بر آوازخاک بستم
    اورا در فراخنای گودالی بسیاربزرگ یافتم
    ولی شادمان بود
    ومی آمد با کوله باری از ترنم شادی
    وکوله باری از نوردر انتهای نگاهش
    در انتهای نگاهش صبحی درخشان می درخشید
    ومن بدین گفته ایمان داشتم
    ایمان داشتم و یقین می کردم که می آید
    با کوله باری از درخت و سبزه وآسمان
    با کوله باری بوسعت دنیای زیبائی


    ---------------------------------------------------------------------------------------------------------------------
     

    Diba

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2015/04/15
    ارسالی ها
    86,552
    امتیاز واکنش
    46,640
    امتیاز
    1,242
    قاسم حسن نژاد > آواز نغز آسمان > با هم اما دور

    ........

    با هم اما دور


    ما با همیم
    در منطق خشک اداری
    راز های مان دور
    خانه هایمان دورتر
    تکرار کسل صبح را با هم قسمت می کنیم
    از احوال باد سبز عاطفه می پرسیم
    از سخن های شیرین لبخند فضا های بسته سراغ می گیریم
    روی دو میز شمشاد قصه گو می نشینیم
    روبروی هم با پنجره ی لطیف آسما ن نجوا می کنیم
    یکی به باغ آ رزو دخیل می بندد
    دیگری با خیابان جستجو گفتگو می کند
    ما با همیم
    ولی امادور
    دورتر از ستاره تا سنگ تاریک زمین
    دورتر از خط خا ک تا سفیرابر
    دور تر از نشیب دره تا فرازقله
    ما با همیم
    ولی اما از هم خیلی دور



    -----------
     

    Diba

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2015/04/15
    ارسالی ها
    86,552
    امتیاز واکنش
    46,640
    امتیاز
    1,242
    قاسم حسن نژاد > آواز نغز آسمان > باد دلیر جرات

    ...........

    باد دلیر جرات


    دو خیابان موازی درسراب یک نقطه می ریزند
    در دست کدامیک در حقیقت می درخشد؟
    غواص سر درگم خود را به هر موجی می کوبد
    سرانجام ستاره ای می درخشد
    موج پر صلابت حقیقت در انحنای گرداب قامت ستبر
    درخت کاج اسطوره می رویاند
    هیچکس منکر باد دلیر جرات نیست


    ---------------------------------------------------------------------------------------------------------------------
     

    Diba

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2015/04/15
    ارسالی ها
    86,552
    امتیاز واکنش
    46,640
    امتیاز
    1,242
    قاسم حسن نژاد > آواز نغز آسمان > بردباری

    .......

    بردباری


    برصندلی لطف سبزمی نشینم
    روبروی صبحی دلارام و شنگرفی
    بر یاد میز سبز بلورین خیره می نگرم
    در آفتاب روزی پرسکوت
    می آید آن فنجان ساده پر از چای آسمان
    می خواند در من مرغ درختی پر از نسیم
    شعر مرا قندان پر محبت ؛ لبریز شادمانی می سازد
    آری ؛ از دشتهای بردباری می آیم
    ازدشتهای عاشق باران
    باران روح افزا
    نه سیلی که می برد شعر مرا درعمق ترسناک مغاکی فسرده دل
    بر صندلی شنگرف شعر می نشینم آرام و بی ریا
    این در نها یت من سخن می گوید



    ---------------------------------------------------------------------------------------------------------------------
     

    Diba

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2015/04/15
    ارسالی ها
    86,552
    امتیاز واکنش
    46,640
    امتیاز
    1,242
    قاسم حسن نژاد > آواز نغز آسمان > بعد از ظهر

    ..........

    بعد از ظهر



    بعد از ظهر ترانه زرد پاییز را می سرایم
    در اوج خلوت مهربان نگاه گرم آ فتا ب
    اندکی در عمق سبز تامل بیند یش
    و آنگاه در پرواز جستجو به سرسرای دلگشای قلبم فرود آی
    من نگاهم را به دوردستهای چشم انداز پروردگارمی دوزم
    و برایت یک گل نیلوفرشادمانی به ارمغان می آورم
    در نگاه پنجره ی من کبوتری وحشی جولان می دهد
    و درختان خشک بی برگ امیدوار تمنای باران را دارند
    باد به آ رامی برگهای زرد پاییزبومی را تکان می دهد
    و قلبم را در شعف ارغوانی به اهتزاز در می آورد
    من هنوز در تمنای آسمانی پرواز کبوترم
    ولبهای خشک خویش را به مهمانی باران مراودت دعوت می کنم
    بیا در نگاه بی دریغم زندگی را شستشو کن
    ای یاور شبهای بی کسی
    بیا با توسخنها ازعمق دل دارم


    -------------
     

    Diba

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2015/04/15
    ارسالی ها
    86,552
    امتیاز واکنش
    46,640
    امتیاز
    1,242
    قاسم حسن نژاد > آواز نغز آسمان > به مناسبت بمباران افغانستان

    ........
    به مناسبت بمباران افغانستان


    شعر من در عطش خشکسالی در انتظار رویید
    دل من صدای سوزش باد را می پیمود
    و آسمان بغض صبح را در ابرها می ریخت
    وقتیکه برگشتم
    باران می بارید
    در ایستگاه مهربان صف ؛
    بی سر پناهی را
    درتجربه خیس و سرد لمس کردم
    ؛؛؛
    اتوبوس صبح خیال جای امنی می گشود
    عطش زمین فرو نشستنی نبود
    ما راه مان را گرفتیم ودرمسیرسرخ رضا یت فرو رفتیم
    چه می توانستیم کرد؟
    حسرت چتربی شک یک سر سوزن بیش نبود
    ؛؛؛؛
    زیرا داستان تنها همین نبود
    در پشت کوهها و دره های عمیق همسایه
    پیر و جوان و کودک را می کشتند
    و من دلم در بی کسی و آ وارگی ؛ نی لبک انسان گریه را می نواخت





    ------------
     

    Diba

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2015/04/15
    ارسالی ها
    86,552
    امتیاز واکنش
    46,640
    امتیاز
    1,242
    قاسم حسن نژاد > آواز نغز آسمان > ترانه ی روز اول دیدار

    ..........

    ترانه ی روز اول دیدار


    امروز پنجره های سخاوت نجوا می کردند
    در برابرشکوفائی آنهمه آهن و آجر و سیمان
    روز اول دیدارپاک سرمه ای
    روز بروز تازگی علف ها و اتاق ها
    ما سراغ لحظات بکر بزرگراه را گرفتیم
    ترافیک سنگین خودرو ها در قلب خستگی می تپید
    و باد علف های کنارجاده را می رقصاند
    آسمان در قاب پنجره ها زندانی می شد
    تنها روکش رفتارها سخن می گفتند
    در آنسوی رفتارها حقایقی دیگر نهفته بود
    در پی آن همه بگو مگو
    تنها به دشت سبز مهربانی فکر می کردم
    در پی آ ن همه رفتارهای متفاوت و متنا قض
    ابرهای دلتنگی از کنارنگاه مان می گذشتند
    ابرهائی برنگ راهروی پشت ساختمان بلند
    ما اسیر دیوارهای تیره تو در توی فقربودیم
    تنها پنجره های گشوده ی دلها رنگ دیوارها را
    هاشور محبت می زدند
    و آفتاب ازپشت دیوارهای ضخیم رنج
    نوید یک روز زیبا را می داد
    روزی که از درون پنجره ها ی عبرت فوران می کرد
    و نوید یک عالم روشنائی بود
    دیدارشنزارها تا آبی بزرگراه یکپارچه زیبا بود
    و شبنم نگاه آسمان را در قلب جاده می کاشت
    ما تا آخرین ایستگاه خودروها ؛ بیقراری آبی را می جستیم
    واین می بایست رویه ی هر روز باشد
    نگاه همواره در شتاب
    امروز یکی از آن روزهای چشم انداز نوین خاک و آب بود
    یک روز پاییزی دلپذیر
    که ترانه های زرد رنگ نسیم را در گوشها زمزمه می کرد
    امروز باد ترانه ی نوی در آن طرف ساختمان می سرود
    امروز روز اول دیداری سترگ و بی آلایش بود
    خفته در چشمان بی حصار زندگی



    ---------------------------------------------------------------------------------------------------------------------
     

    Diba

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2015/04/15
    ارسالی ها
    86,552
    امتیاز واکنش
    46,640
    امتیاز
    1,242


    حال و هوای دل منزل ...


    اوخانه دل عرفان را پر از گلهای طبیعی و مصنوعی کرده است
    هر گوشه ی تنهائی دلکش سالن گلی می درخشد
    و عشق آرام آرام در قلب تمنا می نشیند
    گلهای طبیعی ؛ عشق زنده ی سر سبز او به زندگی است
    گلهای مصنوعی ؛ عشق آ تشین درونی اش را نوید می دهند
    وقتی که درافسون تابستانی چشمانش می نگرم
    طلوع آفتاب آرامش زرد را در نگاهش می بینم
    وقتی که در خانه جنگل انبوهش قدم می زنم
    صدای پای قلبش را می شنوم که بالای هر در و دیوارآ ویخته شده است
    و چهار فصل را به زیبائی آواز می خواند
    امروزپاییز شاداب نگاهش لبخندمی زند
    و مرا به مهمانی خورشت قارچ می برد
    همسرم هر صبح با ملاطفت بی دریغ آفتاب طلوع می کند
    هر صبح با خورشید عشقی نوو کوه وش
    و چشمانش را به سقف قلبم می آویزد
    مرا با خود به صحراهای پر گل می برد
    درخشش سخاوت خانه از هنردستان اوست
    که آ فتاب بلند رهائی را به مهمانی فرا می خواند
    لبخند شیرین حیاط خانه بوی عطر نگاهش را می دهد
    وخیابان روبرو مملو از رویش پاییزی است
    که او به خیا بان می بخشد
    لبریز و دل انگیز و رویائی




    -----------------
     

    Diba

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2015/04/15
    ارسالی ها
    86,552
    امتیاز واکنش
    46,640
    امتیاز
    1,242
    قاسم حسن نژاد > آواز نغز آسمان > خاطره تلخ

    ..........

    خاطره تلخ

    دیگرباربود که از آن کوچه ی آشنای لبخند وزندگی می گذشتم
    بی خبرازتلخ کامی ایام
    کوچه فریادی غمناک در گلو داشت
    مرگ در چهره ی مجسم خویش ایستاده بود
    و هر دو را به دیارابدی بـرده بود
    مرا کوه نجیب خاطرات ستاره بر لب داشت
    تنها نیستی با آرامش پشت این حصار نشسته بود
    و انتظاری ابدی !
    خاطراتی از ترانه ی روزهای رنگارنگ
    خاطراتی کمتر تلخ و بیشتر شیرین
    کتاب های نانوشته خاطرات
    همه چون ورق هائی باطل در مسیرباد ایام پراکنده بودند
    کوچه سراسر در اندوه غوطه می خورد
    اندوهی برنگ تابستان
    تمامی دیوارها انگار پر از صدای پای اعلامیه های داغدار بود
    هر وجب از کوچه را مرگ تسخیر کرده بود
    پیرمرد و پیر زن در قلب خاطرات افسانه می شدند
    با کوچه یکی شدم
    در درونم قطراتی از اشکی ارغوانی فرو ریخت
    با کوچه ؛ اندوه یکی شده بود
    در قلب پاییز
    آ سمانش ملول و حیران
    و شب هایش مملو از خاطراتی شیرین
    باید عبور کرد
     

    برخی موضوعات مشابه

    بالا