سلام دوستان...این رمان چهارممه...میرم سر اصل مطلب!
شاید بعضی سوژه هاش تکراری باشه اما تمام سعیمو کردم که متفاوت باشه.داستان فانتزیه و انتظار نداشته باشین این اتفاق حتما توی دنیای واقعی اتفاق افتاده باشه،بعدش..اهممم...چی بود؟آها..قرار نیست همه شخصیت های رمانا عاقل و بالغ باشن...بعضی وقتا یه تصمیم های عجولانه میگیرن...مثل بچه ها لج میکنن و اینا.یه رمانه،داستان زندگی یه فرد که نادونی میکنه،مهربونی میکنه،اشتباه میکنه،پخته میشه،نباید انتظار داشت که همیشه و در هر شرایط تصمیمای درست و منطقی بگیره.انسان است و جایزالخطا!با نوشتن رمان هام اصلا قصد توهین به خواننده های عزیز رو ندارم.یه چیز دیگه که ممکنه توی رمان بهش بربخورین...ممکنه بگین این دختر توی رمان،حجب و حیا نداره.نجابت نداره.اصلا قصد توهین ندارم ولی خب بعضیا هستن که ممکنه اینجوری باشن..ولی خب من توی اطرافیانم ندیدم.آدما دو نوعن خوب یا بد!نمیشه گفت همه خوبن!آدما باهم فرق دارن،شخصیت ها متفاوته و هراتفاقی که برای افراد میفته متفاوت تر...امیدوارم از خوندن رمان لـ*ـذت ببرین و منو همراهی کنین.
ژانر:ملودارم عاشقانه،فانتزی،موزیکاااال!
خلاصه:نگین نجم.دانشجوی رشته موسیقی با خونواده اش مشکل داره.وقتی وارد خونه ی عمه ی پدرش برای مراقبت از اون میشه زندگیش نود درجه تغییر میکنه.اما این تازه اول ماجراست...نگین دختر مهربون و فداکاری نیست!توی فامیل به خشکی و عصبی بودن مشهوره!اینم دلیل داره که همین نمیزاره پسری بهش نزدیک بشه...دوست داره از پسرا انتقام بگیره و چندبار موفق میشه...اما بالاخره به دام عشق میوفته...ولی طی ماجراهایی نگین ازدواج میکنه...وقتی صاحب یک بچه میشن زندگیشون اوج خوشبخیه...اما با اتفاقی که برای بردیا"پسرشون"میوفته تازه بدبخیاش شروع میشه..."پایان خوش"
مقدمه:
وقتی یه بادوم تلخ میخوری سریع بعدش چندتا بادوم شیرین میخوری که تلخیش از بین بره،تو دیگه لذتی از بادوهای شیرین نمی بری،فقط میخوای تلخی رو فراموش کنی،وقتی هم که اون تلخی تموم شد دیگه می ترسی بادوم بخوری که نکنه دوباره تلخ باشه!عشق مثل اون بادوم تلخه!بعدش با آدمای زیادی میری ولی فقط برای فراموش کردن اون،بعدش دیگه می ترسی عاشق شی،در اصل آدما یه بار عاشق میشن،بعدش یا هوسه یا از اجبار تنهایی!
خیلیا باهام راحت نیستن!
چون یکم رُکم
یکم سردم
یکم تُخسم
یکم مغرورم
یکم بی اعصابم
یکم کم حرفم
یکم ناراحتم
اما هرچی هستم یه ریزه احساس دارم که هرکسی نمیتونه ببینتش
هرچی هستم نامرد و بی معرفت نیستم..یه دخترم..یه دختر که بدجور تاوان گناهشو میده...دختری که گناهکاره،یه دخترم که عیب زیاد دارم،نجابتمو نگه نداشتم...یه دختر که به عشق اعتقاد نداره و گرفتارش میشه...یه دختر که روحش آسیب دیده...همه فکر میکنن چقدر خوشحال و سرحاله،ولی کسی از درونش خبر نداره!
شاید بعضی سوژه هاش تکراری باشه اما تمام سعیمو کردم که متفاوت باشه.داستان فانتزیه و انتظار نداشته باشین این اتفاق حتما توی دنیای واقعی اتفاق افتاده باشه،بعدش..اهممم...چی بود؟آها..قرار نیست همه شخصیت های رمانا عاقل و بالغ باشن...بعضی وقتا یه تصمیم های عجولانه میگیرن...مثل بچه ها لج میکنن و اینا.یه رمانه،داستان زندگی یه فرد که نادونی میکنه،مهربونی میکنه،اشتباه میکنه،پخته میشه،نباید انتظار داشت که همیشه و در هر شرایط تصمیمای درست و منطقی بگیره.انسان است و جایزالخطا!با نوشتن رمان هام اصلا قصد توهین به خواننده های عزیز رو ندارم.یه چیز دیگه که ممکنه توی رمان بهش بربخورین...ممکنه بگین این دختر توی رمان،حجب و حیا نداره.نجابت نداره.اصلا قصد توهین ندارم ولی خب بعضیا هستن که ممکنه اینجوری باشن..ولی خب من توی اطرافیانم ندیدم.آدما دو نوعن خوب یا بد!نمیشه گفت همه خوبن!آدما باهم فرق دارن،شخصیت ها متفاوته و هراتفاقی که برای افراد میفته متفاوت تر...امیدوارم از خوندن رمان لـ*ـذت ببرین و منو همراهی کنین.
ژانر:ملودارم عاشقانه،فانتزی،موزیکاااال!
خلاصه:نگین نجم.دانشجوی رشته موسیقی با خونواده اش مشکل داره.وقتی وارد خونه ی عمه ی پدرش برای مراقبت از اون میشه زندگیش نود درجه تغییر میکنه.اما این تازه اول ماجراست...نگین دختر مهربون و فداکاری نیست!توی فامیل به خشکی و عصبی بودن مشهوره!اینم دلیل داره که همین نمیزاره پسری بهش نزدیک بشه...دوست داره از پسرا انتقام بگیره و چندبار موفق میشه...اما بالاخره به دام عشق میوفته...ولی طی ماجراهایی نگین ازدواج میکنه...وقتی صاحب یک بچه میشن زندگیشون اوج خوشبخیه...اما با اتفاقی که برای بردیا"پسرشون"میوفته تازه بدبخیاش شروع میشه..."پایان خوش"
مقدمه:
وقتی یه بادوم تلخ میخوری سریع بعدش چندتا بادوم شیرین میخوری که تلخیش از بین بره،تو دیگه لذتی از بادوهای شیرین نمی بری،فقط میخوای تلخی رو فراموش کنی،وقتی هم که اون تلخی تموم شد دیگه می ترسی بادوم بخوری که نکنه دوباره تلخ باشه!عشق مثل اون بادوم تلخه!بعدش با آدمای زیادی میری ولی فقط برای فراموش کردن اون،بعدش دیگه می ترسی عاشق شی،در اصل آدما یه بار عاشق میشن،بعدش یا هوسه یا از اجبار تنهایی!
خیلیا باهام راحت نیستن!
چون یکم رُکم
یکم سردم
یکم تُخسم
یکم مغرورم
یکم بی اعصابم
یکم کم حرفم
یکم ناراحتم
اما هرچی هستم یه ریزه احساس دارم که هرکسی نمیتونه ببینتش
هرچی هستم نامرد و بی معرفت نیستم..یه دخترم..یه دختر که بدجور تاوان گناهشو میده...دختری که گناهکاره،یه دخترم که عیب زیاد دارم،نجابتمو نگه نداشتم...یه دختر که به عشق اعتقاد نداره و گرفتارش میشه...یه دختر که روحش آسیب دیده...همه فکر میکنن چقدر خوشحال و سرحاله،ولی کسی از درونش خبر نداره!
آخرین ویرایش توسط مدیر: