شعر اشعار صنم نافع

Es_shima

کاربر نگاه دانلود
کاربر نگاه دانلود
عضویت
2017/06/13
ارسالی ها
2,751
امتیاز واکنش
29,248
امتیاز
846
سن
27
محل سکونت
ناکجا
صنم نافع از شاعران معاصر ایرانی‌ست
او شعر را به صورت جدی از سال ۱۳۸۹ و با چهارپاره آغاز کرد و در ۱۳۹۰ به غزل روی آورد
در سال ۱۳۹۲ اولین مجموعه غزل خود به نام " حقوق ماهیانه " را توسط انتشارات نصیرا و سپس مایا منتشر کرد. همچنین آلبوم صوتی ما اگر انتخاب می‌کردیم با صدای او در سال ۱۳۹۲ در فضای اینترنتی منتشر شد.
در سال ۱۳۹۳ دومین مجموعه شعری در قالب غزل و چهارپاره تحت عنوان: ما اگر انتخاب می‌کردیم منتشر شد و علی‌رغم اینکه پیش بینی‌ها مبنی بر فروش خوب این کتاب بود در روز دوم نمایشگاه کتاب ممنوع‌الفروش شد.
باز تاب ممنوعیت این کتاب در نشریات و خبر گزاری‌ها گسترده بود و فعالیت شاعر را در روزهای اوج با بحران مواجه کرد.
و...
 
  • پیشنهادات
  • Es_shima

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2017/06/13
    ارسالی ها
    2,751
    امتیاز واکنش
    29,248
    امتیاز
    846
    سن
    27
    محل سکونت
    ناکجا
    آمدی قصه ببافی که موجه بروی
    در نزن رفته ام خویش.... کسی منزل نیست

    نا ندارم که برای خودم اقرار کنم
    ترک تو کردن و آواره شدن مشکل نیست

    لوطیان خال بکوبید به بازوهاتان
    ته دریای غم کهنه من ساحل نیست

    اشک میریختم آنروز که بی رحم شدی
    تا نشانم بدهی هیچ کسی کامل نیست

    علتی در پسِ این سلسله ی باطل نیست
    تا نشانم بدهی عشق جنونی آنیست .

    که کسی ارزشِ ناچیز به آن قائل نیست

    آمدی قصه ببافی ... که موجه بروی
    در نزن، رفته ام از خویش، کسی منزل نیست!
     

    Es_shima

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2017/06/13
    ارسالی ها
    2,751
    امتیاز واکنش
    29,248
    امتیاز
    846
    سن
    27
    محل سکونت
    ناکجا
    بگذار دانه دانه بشمارم
    تعداد موهای سفیدم را
    شبهای دلگیری که جان دادم
    آن روزهایی که ندیدم را


    هر بار با فریاد ها سمت
    آغـ*ـوش سرد چاه می رفتم
    بی آینه،بی مهر ،بی لبخند
    در تخت خواب شاه می رفتم


    دنبال رویای تو می گشتم
    در اندرونی های بی روزن
    در اسم های کشتگان جنگ
    در زیر پای لشگر دشمن


    غم دست احساس مرا می خواند
    از دست می دادم خدایم را
    صندوقخانه خوب می فهمید
    معنی بغض بی صدایم را


    دنبال رویای تو می گشتم
    در التماس گنگ اندامم
    وقتی تو را تحـریـ*ک می کردم
    با خنده و چشمان آرامم


    در روزهای خیس پاییزی
    وقتی که قلب آسمان می ریخت
    وقتی که سبز و زرد و نارنجی
    با ازدحام شهر می آمیخت


    وقتی که زن تبعیض را فهمید
    وقتی برابر با خودت بودم
    فریاد می کردم که مدت هاست
    در مرزهای جسم، محدودم


    وقتی که مـسـ*ـتی از سرم می رفت
    بی اختیار آواز می خواندم
    با گریه از تقدیر می گفتم
    پابند آغـ*ـوش تو می ماندم


    دیگر برایم شهر بیگانه ست
    راه تو را انگار گم کردم
    صد مرتبه دور خودم گشتم
    از زندگی ،از عشق دلسردم


    یادم نیاور سرگذشتم را
    روز تولد،لحظه ی مرگم
    بغض سجلّم زیر قالیچه
    دفترچه ی کاهی صد برگم


    یادم نیاور اینکه جا ماندم
    زیر حریر و تور و ابریشم
    با چادر بختی که می پوشاند
    جسم مرا از چشم نا محرم


    یادم نیاور اینکه خوابیدم
    یکعمر در آغـ*ـوش بی رحمی
    فرقی ندارد کاخ و بیغوله
    وقتی مرا هرگز نمی فهمی

    یادم نیاور عمر زیبایی
    کوتاه بود و زود می میرم
    یادم نیاور انقضایم را
    یادم نیاور اینهمه پیرم


    تاریخ رویاها به سر آمد
    دارد تمامم می کند تکرار
    دیگر کسی با من نمی خوابد
    من نیستم ،زن نیستم انگار
     

    Es_shima

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2017/06/13
    ارسالی ها
    2,751
    امتیاز واکنش
    29,248
    امتیاز
    846
    سن
    27
    محل سکونت
    ناکجا
    عنقریب است بخواهد که دلم را ببرد

    دست من را بکشد تا ته دنیا ببرد

    پشت ویرانه ی شب خانه ی امنی دارد

    آمده تا که مرا هم به همانجا ببرد

    حرف هایی بزند بند بیاید نفسم

    قصد دارد که مرا باز به رویا ببرد

    با نوای نی وتنبور به رقـ*ـص آوردم

    با نگاهش به همان عالم معنا ببرد

    به نظر می رسد او حال مرا می فهمد

    قصد دارد که به آینده ی زیبا ببرد

    او همانست، خدا می چکد از چشمانش

    آمده تا که مرا معجزه آسا ...ببرد
     

    Es_shima

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2017/06/13
    ارسالی ها
    2,751
    امتیاز واکنش
    29,248
    امتیاز
    846
    سن
    27
    محل سکونت
    ناکجا
    توی این مدت کسی از حال و روز من نگفت؟

    از کسی که انتهای داستان از دست رفت

    مبداء تاریخ رویایش خیالات تو بود

    پا به پایت تا به وحشت های سال شصت رفت



    فکر می کردی که عشق و عاشقی در فیلم هاست

    توی ذهنت هم نمی گنجید این تصویر ها

    دست من را می گرفتی لا به لای جمعیت

    از خیابان می گذشتیم از میان تیرها



    هیچ از ذهنت گذشتم؟ خواب من را دیده ای ؟

    ناگهان فریاد کردی بی صدا تاریخ را

    رفته ای تا دور دست و با خودت جنگیده ای ؟

    غرق خون دیدی خطوط چهره ی مریخ را ؟



    توی این مدت سکوتت نبض دنیا را گرفت ؟

    با کسی در عشـ*ـق بـازی، کهکشان را دیده ای ؟

    رفته ای گاهی سراغ عکس هجده سالگیم ؟

    لحظه ای با خاطرات خوبمان خندیده ای ؟



    باختم در ترکمانچای نگاهت عشق را

    انقراض آرزوهایم به امضای تو بود

    فتح کردی سرزمین های خیالی مرا

    در گلستانی که مرزش کل دنیای تو بود



    قرن ها در نیمه های شب فراری دادمت

    چپ زدم ، آواز خواندم، ترس را آموختم

    پای اعدامی که صد سالی عقب افتاده بود

    منتظر ماندم ، برای هر دقیقه سوختم



    قرن ها شلاق خوردم ، لو ندادم عشق را

    روی وهمِ شانه های خسته ات افتاده ام

    بازجو می خواست از مغزم تو را بیرون کشد

    گیج می شد در میان حرفهای ساده ام



    یاد من افتاده ای ؟ یاد تمام حرفهام ؟

    دست پخت ناشیانه ، لحن بغض آلوده ام

    انتظار ساده ای تا واکنش هایت که باز

    دیده بودی رنگ دلخواه تو را پوشیده ام



    "در حیاط کوچک زندان "تجسم کردمت

    فکر می کردی که من زیر شکنجه مرده ام

    باخودت می گفتی از آن لحظه های دردناک

    گریه می کردی برای آنچه با خود بـرده ام



    هیچ در دستت گرفتی سازِ مشقیِ مرا؟

    "گُلنراقی" با خیال بـ..وسـ..ـه هایم خوانده ای ؟

    عکس من را دیده ای در چشم های همسرت ؟

    دخترت را هیچ از عاشق شدن ترسانده ای ؟



    محرمانه می نویسم تا بخوانی درد را

    اسم شب هایم درون تک تک این بیت هاست

    رمزها را حفظ کن یک عمر لای دفترت

    ساده بودن ، ساده مردن انتهای ماجراست
     

    Es_shima

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2017/06/13
    ارسالی ها
    2,751
    امتیاز واکنش
    29,248
    امتیاز
    846
    سن
    27
    محل سکونت
    ناکجا
    دختر همسایه توی خاله بازی گفته بود

    می رسد مردی به فریاد عروسک هایمان

    برگهای پله ها را خوب اگر جارو کنیم

    زود تر شاید بیاید قهرمان داستان



    عیدها در انتظارت کوچه پرچم پوش بود

    عطر یاس باورت در خانه ها پیچیده بود

    خواهرم یک بار در ساعات نزدیک اذان

    توی خوابش صورت نورانی ات را دیده بود



    هر اتوبوسی که از خطّ مقدم می رسید

    نامه ای با دست خطت را به مادر می رساند

    هر کسی عاشق که می شد شعرش از جنس تو بود

    ذکر تو از هر گناهی ، هر کسی را می رهاند



    سالها بی بی تو را بر روی نذری ها نوشت

    با امید چشمهایت ختم قرآن می گرفت

    رو به سمت آسمان فریاد می کردم تو را

    گریه می کردم تو را ، وقتی که باران می گرفت



    گفته بودند از مسیر خانه ام رد می شوی

    رنگ بر رخسار غمگین خیالاتم نبود

    تند می زد قلبم و دنیا به آخر می رسید

    مخفیانه عشق ورزیدن نه ، در ذاتم نبود



    گفته بودند از قماش خشکسالی نیستی

    با نفسهایت حیات خانه جان خواهد گرفت

    در دعا پیچیده اندت ، می رسی و آسمان

    تا ابد بوی گلاب و زعفران خواهد گرفت



    چند روزی می شود بد جور حست می کنم

    دوست دارم شب نشینی های پشت بام را

    می شمارم آرزو ها را به سمت آسمان

    می شمارم عشق های تلخ و نا فرجام را



    التماست می کنم یک لحظه نزدیکم شوی

    بشنوی این شعر تلخی را که مضمونش تویی

    قصه هایی از پلاک و استخوان و ضبط صوت

    در هوای داغ اهوازی که کارونش تویی



    گفته اند از آسمان شهر مان رد می شوی

    بچه ها ی کوچه پرواز تو را کِل می کشند

    غرق دریای غمت هستم ولی دستان تو

    خوب می دانم مرا هم سمت ساحل می کشند
     

    Es_shima

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2017/06/13
    ارسالی ها
    2,751
    امتیاز واکنش
    29,248
    امتیاز
    846
    سن
    27
    محل سکونت
    ناکجا
    باید پذیرفت آه، او دیگر نمی آید

    این ماجرای دردناکم، سر نمی آید



    حسی ندارم بعد از او دیگر به آدمها

    عمریست از اعماق قلبم در نمی آید



    با گریه های سجده هایم بر نمی گردد

    حتی خدا هم از پس او برنمی آید



    یک قرن مفقود الاثر شد در پریشانشهر

    صوت اذانش هرگز از سنگر نمی آید



    "فاطی" خودش را کشت و خونش مانده روی خاک

    مادر به من گفت از سفر، "قیصر" نمی آید



    دیگر لباس خواب ساتن را نمی خواهم

    حالا که مرد قصه در بستر نمی آید !



    حافظ شهادت داد با فعلِ " نخواهد شد "

    افسوس که فالی از این بهتر نمی آید !!

    صنم نافع

    پی نوشت :

    مجال من همین باشد که پنهان عشق او ورزم

    کنارو بـ*ـوس و آغوشش چه گویم چون نخواهد شد
    ( حضرت حافظ )
     

    Es_shima

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2017/06/13
    ارسالی ها
    2,751
    امتیاز واکنش
    29,248
    امتیاز
    846
    سن
    27
    محل سکونت
    ناکجا
    مخفیانه فرار خواهم کرد،می کِشم دستهای فردا را


    از زمین که مدام می پاید ، قصه ی آسمانی ما را




    از خدا که جدایمان می کرد،دخترانی که دل به تو بستند


    مردهایی که منتظر بودند : بشکنم این خیال زیبا را




    با همین حال و روز بیمارم، با تو تا آسمان سفر کردم


    قرصهایم اگر بگیرندت ،من نمی خواهم آن مداوا را




    تا چه قرنی حضور خواهی داشت؟!ای قدیمی تر از نزول غزل،


    تا همیشه تو را نمی فهمم، دوست دارم همین معما را




    دوست دارم تمام رنجی را ،که تو آورده ای به دنیایم


    زندگی کن همیشه در ذهنم ،تا بریزم به پات دنیا را




    جاودان کرده ای مرا با عشق، پیش تو تا ابد نمی میرم


    در نگاهت عمیق می فهمم،عالم با شکوه معنا را
     

    Es_shima

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2017/06/13
    ارسالی ها
    2,751
    امتیاز واکنش
    29,248
    امتیاز
    846
    سن
    27
    محل سکونت
    ناکجا
    حس خوبیست در آغـ*ـوش خودت پیر شوم

    اینکه یک عمر به دستان تو زنجیر شوم


    آسمانم شوی و تا به سرم زد بپرم

    با نگاه پر از احساس تو زنجیر شوم


    حس خوبیست نفس های تو را لمس کنم

    آنقدر سیر ببوسم...نکند سیر شوم؟!


    درد اگر از تو به اعماق وجودم برسد

    حاضرم دم نزنم تا که زمینگیر شوم


    باید ابراز کنم نیت رویایم را

    باید از زاویه ی شعر تو تفسیر شوم


    یک غزل باشم و تا مرز جنونت بکشم

    پر از آرایه و اندیشه و تصویر شوم



    اولین تار سفید سر من را دیدی

    حس خوبیست در آغـ*ـوش خودت پیر شوم
     

    Es_shima

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2017/06/13
    ارسالی ها
    2,751
    امتیاز واکنش
    29,248
    امتیاز
    846
    سن
    27
    محل سکونت
    ناکجا
    مستم و روی دوشت افتادم


    حرفهای من از سرِ گیجیست


    بی خیالم شو ، پیش می آید


    این چنین مرگها که تدریجیست




    تا ابد سرنوشت غمگینت


    با خیالات من گره خورده ست


    تا ابد سرزمین رویاهات


    سرزمینی غریب و افسرده ست




    زندگی کن بدون من یک عمر


    تا تو را شاعرانه بشناسم


    تا بگویم چقدر ، جان کندم


    ته کشیده تمام احساسم




    بی خیالم شو ،پیش می آید


    برسم تا به مرز نابودی


    اینکه پنهان کنم به خاطر تو


    اشک را پشت عینک دودی




    زندگی کن بدون من یک عمر


    قصه ام ، قصه ی سیاهی شد


    زخم کهنه ، همیشه می سوزی


    آه بهتر از این نخواهی شد
     

    برخی موضوعات مشابه

    بالا