شعر اشعار عمران صلاحی

  • شروع کننده موضوع Diba
  • بازدیدها 1,253
  • پاسخ ها 34
  • تاریخ شروع

Diba

کاربر نگاه دانلود
کاربر نگاه دانلود
عضویت
2015/04/15
ارسالی ها
86,552
امتیاز واکنش
46,640
امتیاز
1,242
اون روزا خوب یادمه
یه روزی بابام اومد
مادرمو کتک زدش
بعدشم فرشامونو برد و فروخت
مادرم گریه می کرد
من میخواستم بابامو نفله کنم
من هنوز بچه بودم
خبر نداشتم که باید
یه نفر پیدا می شد "فقر" و می زد



---------------------------------------------------------------------------------------------------------------------
 
  • پیشنهادات
  • Diba

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2015/04/15
    ارسالی ها
    86,552
    امتیاز واکنش
    46,640
    امتیاز
    1,242
    کمک کنین هلش بدیم چرخ ستاره پنچره
    رو آسمون شهری که ستاره برق خنجره
    گلدون سرد و خالی رو بذار کنار پنجره
    بلکه با دیدنش یه شب وا بشه چن تا حنجره
    به ما که خسته ایم بگه خونه باهار کدوم وره ؟!
    تو شهرمون آخ بمیرم چشم ستاره کور شده
    برگ درخت باغمون زباله سپور شده
    مسافر امیدمون رفته از اینجا دور شده
    کاش تو فضای چشممون پیدا بشه یه شاپره
    به ما که خسته ایم بگه خونه باهار کدوم وره ؟!
    کنار تنگ ماهیا گربه رو نازش می کنن
    سنگ سیاه حقه رو مهر نمازش می کنن
    آخر خط که می رسیم خطو درازش می کنن
    آهای فلک که گردنت از همه مون بلن تره
    به ما که خسته ایم بگو خونه باهار کدوم وره ؟!



    -----------
     

    Diba

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2015/04/15
    ارسالی ها
    86,552
    امتیاز واکنش
    46,640
    امتیاز
    1,242
    در کنج پیاده رو درختی
    با دست دراز و قامت خم
    می گفت به عابری شتابان:
    ـ در راه خدا به من کمک کن



    ---------------------------------------------------------------------------------------------------------------------
     

    Diba

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2015/04/15
    ارسالی ها
    86,552
    امتیاز واکنش
    46,640
    امتیاز
    1,242
    عطر سبز

    باد با پارچه نازک مه زخم شقایق هارا می بندد
    -مصرعی ساقه به منقارش-از سمت افق توکایی
    می آید
    می رود لانه بسازد بغـ*ـل خانه نیما شاید
    گل نشسته لب رود
    دفتر شعرش-پروانه زیبایی-را می خواند
    نغمه ای می ریزد
    عطر سبزی دارد

    شاخه ها مکتبشان روئیدن
    رود ها مکتبشان جوش و خروش
    مرغ ها مکتبشان پرواز است

    لاله ها از سبزه نمی پرسد
    تو چرا سبزی
    خزه پوشان بلند
    بوته را دست نمی اندازند

    مکتب من،عشق است

    تنکابن-60.3.12

    ---------------------------------------------------------------------------------------------------------------------
     

    Diba

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2015/04/15
    ارسالی ها
    86,552
    امتیاز واکنش
    46,640
    امتیاز
    1,242
    یا کریم
    دوباره آمد و آهسته بر دریچه نشست
    و بر دریچه نهاد
    کمی علف-علف خشک-خار و خس،پوشال
    کمی صدای خودش را
    و باز پر زد و رفت


    تهران-1361

    ----------
     

    برخی موضوعات مشابه

    بالا