شعر اشعار قاسم حسن نژاد

  • شروع کننده موضوع Diba
  • بازدیدها 5,744
  • پاسخ ها 425
  • تاریخ شروع

*parisa*

کاربر نگاه دانلود
کاربر نگاه دانلود
عضویت
2013/12/18
ارسالی ها
1,760
امتیاز واکنش
2,649
امتیاز
506
سن
25
محل سکونت
Khz_ahw
سکوت دلنشین


سکوت غوغا می کند

گوئی در بیابانی دور نشسته ایم

نه منظره ای

نه پرواز دلنشین شعف انگیز پرنده ای

باید به داستان سرد شن زار فرو رفت

هر چندگاه یکبار

تلفن در افسانه زنگ می نشیند

و صدای کوچکی مانند باز شدن در کشوئی بگوش می رسد

آه؛ صدای خنده انسان باد می آید

در باز شد

سکوت لحظه ای بخود لرزید

من عاشق سکوتی هستم

که همراه با آسمان و آفتاب و جنگل باشد

یا بیابانی با خارهای انبوه زیبایش

کتابی از شاعری خارجی مرا در ستاره تجربه ابری می کند

بدینسان سکوت برایم دلنشین است

اینجا همه ی روز اینگونه نیست

گاهی سکوت در هم می شکند

آنهم دلنشین است

امواج دلربای سرو صدا ی دوستان

در این برهوت دل را به شعف وا می دارد

نمی دانم هنوز برف می بارد یا نه

روزنامه ها چه نو شته اند

تلویزیون چه می گو ید

رادیو چه برنامه ای دارد

تنها صدای شمارش ملایم دقیق اسکناس می درخشد

آسمان گویا لبخند بره های دیروز را شکفته است

و برف به آرامی لبخند ستاره

بر قلب خیابان و ساختمان ها می نشیند

آه؛ دلم لبریز از شعر است
 
  • پیشنهادات
  • *parisa*

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2013/12/18
    ارسالی ها
    1,760
    امتیاز واکنش
    2,649
    امتیاز
    506
    سن
    25
    محل سکونت
    Khz_ahw
    سکوت رویا


    سکوت شیرین رویا برقراراست
    بیا به جانب دل من
    از تنهائی وافسردگی بگریز
    بیا از شادمانی و مهربانی سخن بگوییم
    از ملاطفت نسیم
    از گرمی لذیذ آفتاب
    از آسمان ابری زمستان
    خیابان قلب بشاش پر تپش بود
    کسی با من نبود
    تنها نیز نبودم
    زیرا کلمات زیبا همراه من بودند
    در راهم می خواستم شعری از کتاب خیابان بخوانم
    سکوت شیرین رویائی آبی با من بود
    می دانم امروز درخت زندگی یک روز پیرتر می شود
    من از چیزی نمی ترسم
    چون قبلا ما را از همه چیز ترسانده اند
    دیگر به عدم ترس از حوادث روزمره عادت کرده ایم
    از تو ممنونم
    که به لطافت نسیم بهاری برمن وزیدی
    بیا با هم روی درخت زندگی بنشینیم
    و جویبار لحظه را تماشا کنیم
     

    *parisa*

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2013/12/18
    ارسالی ها
    1,760
    امتیاز واکنش
    2,649
    امتیاز
    506
    سن
    25
    محل سکونت
    Khz_ahw
    شعر رهایی


    پرنده ام
    لبخند پرواز بر پروانه سفید لب های جادوئی
    در قفسم بیندازید
    وگرنه عاشق رهایی و پروازم
    و از دستتان می گریزم
    به آزادی مانوسم
    اگر می خواهید لمسم کنید
    باید در بندم کنید
    اندیشه ی قلبم را
    اما از بند و قفس بیزارم
    من شعر رهائیم
    به کوه و دشت و جنگل و دریا مانوسم
    به رودخانه
    در آفتاب جنگل به دنیا آمده ام
    و از درخت آغاز می گردم
    از سنگ و گیاه و آب
    از آسمان و شب وستاره
    از خاک مرطوب عاشق
    پرنده ام
    پرواز آبی در قلبم ترانه می خواند
    من عاشق ابر و آسمانم
    در لبخند ستاره شکفته ام
    به ماه مانوسم
    من شعر رهائیم
    هر تکه آسمان در چشم پرنده قلب تپنده ی رهایی است
    بازوان گشوده آزادیست
    پنجره ی گشوده ای است
    به سمت خورشیدو کوهستان
    من شعر بلند رهائیم
     

    *parisa*

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2013/12/18
    ارسالی ها
    1,760
    امتیاز واکنش
    2,649
    امتیاز
    506
    سن
    25
    محل سکونت
    Khz_ahw
    شکرگزار


    برصخره ی شنگرفی سکوت عرق می ریزم
    به دیو تورم کور می اندیشم
    هوای ابری
    برسالهای رفته می اندیشم
    بر روزهای نیامده
    راستی چه باید کرد؟
    بر صخره ی زیبای سکوت می نشینم
    در اعماق اندیشه می ریزم
    این قضیه داستانی تلخ است
    ما فقیر و فقیرتر می شویم
    بی شک همگی میدانند
    داستان روزها و شبها
    حجم سادگی نگاه به درخت گردوی حیاط همسایه
    بر صخره ی شنگرفی نگاه عمیق می نشینم
    ما شکر گذاریم
    و تردیدی به فرا رسیدن مرگ نیست
     

    *parisa*

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2013/12/18
    ارسالی ها
    1,760
    امتیاز واکنش
    2,649
    امتیاز
    506
    سن
    25
    محل سکونت
    Khz_ahw
    صبح سرد زمستانی


    قصه های ابرها به طرف شرق در حرکت بودند
    پاک و بی آلایش
    آن طرف دو آشغالدونی بزرگ آهنی
    در کشاکش دلاور باران انتظاری زرد
    پیر مرد کلاه قبا به دیوار تکیه داده
    دعای گنج العرش را زیر لب زمزمه می کرد
    خیابان از باران دیشب آوای خیسی بر لب داشت
    کرم خاکی زیر پا له شده بود
    می رفت تا به ابدیت بپیوندد
    شعر از آن همه بغض سرد احساس سرما نمی کرد
    و در آرزوی لبخند شیرین آفتاب این پا آن پا می نمود
    خیابان نیز درعطش ترانه ی روح بخش آفتاب می سوخت
    ابرهای خیالم آرام و دلنشین در آسمان زندگی خوابیده بودند
    و در پی آرامش آن پیر مرد روحانی
    به ساعت گل سرخ طلوع خورشید می اندیشیدند
    ساعت مسکوت عمر به قصه هشت و نیم می رسید
    باید زندگی کرد
    در کوه مقاومت ریخت
    و پیش رفت
    مرا جانی برای جانان می درخشد
    شفاف و بی مدعا
     

    *parisa*

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2013/12/18
    ارسالی ها
    1,760
    امتیاز واکنش
    2,649
    امتیاز
    506
    سن
    25
    محل سکونت
    Khz_ahw
    عبوس


    دیدید بدرد شما هم خورد
    نگفتم دور نریزید
    هر چیزی که یک روز بدرد نمی خورد
    ممکن است روزی دیگر بدرد بخورد
    می بینید کلاغ آشیانه اش را خراب نمی کند
    می داند با چه زحمتی آنرا ساخته است
    کاغذ های سفید را دور نریزید
    کاغذ های باطله هم بدرد می خورند
    این را کلاغ و مورچه بخوبی می فهمد
    نگو نه
    درخت و ستاره و کلاغ هم کلماتی هستند
    که بدرد شا عر می خورند
    آنها را دور نریزید
     

    *parisa*

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2013/12/18
    ارسالی ها
    1,760
    امتیاز واکنش
    2,649
    امتیاز
    506
    سن
    25
    محل سکونت
    Khz_ahw
    لیاقت


    شما لیاقت درخت را ندارید
    تو افسانه لیاقت خودت را نشان دادی
    وای بحال ما اگر مدیر شوی
    آنزمان زمین و زمان را قبول نخواهی داشت
    پرواز پرنده را ممنوع خواهی کرد
    خورشید را ممنوع خواهی کرد
    آن وقت ما همه خواهیم گفت:
    صد رحمت به آنکه رفت
    وای بحال ما اگر پستی بگیری
    آن زمان ستاره تار و شب قرق خواهد شد
    آشیانه ی کلاغ ویران
    و صدای بلبل افسرده خواهد شد
    شکر خدا که لیاقت ترا شناختیم
     

    *parisa*

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2013/12/18
    ارسالی ها
    1,760
    امتیاز واکنش
    2,649
    امتیاز
    506
    سن
    25
    محل سکونت
    Khz_ahw
    لیوانی آب صبح


    من روز را می پرستم
    سرشار نور ایمان می درخشد
    شن و ماسه سرشار از صداقتند
    دم جنبانک عاشق آواز می خواند
    کلاغ بهار را صدا می زند
    خیابان لبریز از اندیشه ی عبور است
    عبور درخشان احساساتی بازی سیـاس*ـی
    بر تیرهای برق عکسهای نامزد ها سخن می رانند
    از خیابان نور گذشتم
    نانهای سنگک کنجیدی صدای صلابت ریشه دار سنگ را می شنوند
    لیوانی آب صبح در سخن روز می درخشد
    آنها دیگر شعارهای قدیمی را تکرار نمی کنند
    گلهای آپارتمانی سخنی از آمدن بهار ندارند
    کتاب مقدس زمین در اختیار انسان بود
    و می گفت در این گوشه پیام پاک سبز بهار بتدریج زنده می شود
    یک ماه دیگرمانده بود
    تا مهمان عرفان رویان آفتاب بهار شویم
    قایق امیدوار ساعت دوازده زنگ آمدن مهمان را می نواخت
    دو نفر بیرون مشغول نهال های متبلور صحبت بودند
    و یک نفر در سالن تیره ؛ مضطرب و منتظر ایستاده بود
    آفتاب از پشت پرده ی پنجره گل زرد بزرگ مصنوعی را نوازش می کرد
    روز ؛ خاطرات شنزار و خیابان و مهمان و نان سنگگ را می بافت
    لیوانی آب صبح تا بعد از ظهر پشت پنجره می درخشید
    ما هنوز رهنورد اقلیم دلپذیر اسفند بودیم
    در آبهای تازه کوهستان انتظار
    فریاد سبز بلند لبخند درخت
    یاد خدا در بلورهای حجیم نور شعله ور می شد
    به کوشش عاطفه زمردین خاک بیاویز
     

    *parisa*

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2013/12/18
    ارسالی ها
    1,760
    امتیاز واکنش
    2,649
    امتیاز
    506
    سن
    25
    محل سکونت
    Khz_ahw
    ماهی غروب


    من به بغض تیره آسمان در سرو های غروبی زمستانی از پشت پرده ی پنجره می نگرم
    به انعکاس لطیف آینه های نور لامپ از در خت شیشه ی پنجره
    به آوای دل انگیز اذانی که از تلویزیون غروب پخش می شود
    به گلهای رنگارنگ باغستان قالی ماشینی
    به زیبائی لـ*ـذت بخش نان سنگکی از طرف همسایه مهربان زندگی
    همسرم در ستاره ی چرخ گوشت می وزد
    پسرم خود را به تمامی در من می افکند
    دختر عمه ام در وضوی سبز آسمانی می شود
    چراغ علاالدین در نگاه روشن کبریت زندگی می یابد
    احساس بی ترنم رادیاتور ها به سالن ترنم گرم نمی بخشد
    ماهی ظریف غروب در آبهای شب محو می شود
    باید در عمق آبهای شب گل شادمانی صید کرد
     

    *parisa*

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2013/12/18
    ارسالی ها
    1,760
    امتیاز واکنش
    2,649
    امتیاز
    506
    سن
    25
    محل سکونت
    Khz_ahw
    متانت


    در کسوت سکوت سفید شیشه آلات آزمایشگاهی ؛
    دانش با طراوت محلول سازی؛
    با دقتی در حد وسواس؛
    در یک دخمه به نام آزما یشگاه؛
    صبح بوی محلول ها گرفته است
    کارمندان آزمایشگاه بوی محلول می دهند
    قیافه هایشان در شیشه آلات غوطه ور است
    ؛؛؛؛؛؛
    زن انگار اتم می شکافد!
    ؛؛؛؛
    ( خطر می کند ؛ خطر می کند؛احتیاط نمی کند)
    ؛؛؛
    مرد با تانی و متانت در شیشه پنجره ای سکوت می نشیند
    زن از این ناراحت است که
    چرا در خانه کار می کند
    چرا حقوقش را بمدت سه ماه نداده اند
    مرد در گرداب ناراحتی می نشیند
    و در حالیکه او را تنها گذاشته است
    باز بر میگردد و به زن می گوید ؛ تلفن دارد
    شیشه آلات در هوای مسموم ناراحتی فرو می روند
    محلولها در اختیار خاکستر ناراحتی می شکنند
    محلولها با رنگهای زیبا در روی میز چوبی بهمن می درخشند
    یک رشته ی نامرئی؛ حلقه های حوادث را بهم می پیوندد
     

    برخی موضوعات مشابه

    بالا