شعر اشعار قاسم حسن نژاد

  • شروع کننده موضوع Diba
  • بازدیدها 5,747
  • پاسخ ها 425
  • تاریخ شروع

*parisa*

کاربر نگاه دانلود
کاربر نگاه دانلود
عضویت
2013/12/18
ارسالی ها
1,760
امتیاز واکنش
2,649
امتیاز
506
سن
25
محل سکونت
Khz_ahw
مطالعه


در باز ما را در معرض قضاوت عشق آبی قرار می دهد
مطالعه؛ درخت شکفته در برابر چشمان روز است
زندگی چقدر شیرین در انعکاس آینده می اندیشد
وقتیکه آزادانه کتابی با تو حرف می زند
و کلمات عطر دل انگیز خود را می پراکنند
در که بسته شد
ما از قضاوت عمیق روحانی خارج می شویم
تنها درخت چنار مطالعه است که خیابان دلم را شاد نگه می دارد
و مهتابی روشن سکوت را بر سقف چشمانم می آویزد
ما می دانیم بهشت انعکاس وسیع روز است
قلب سرخ انتظار همواره مارا می پاید
 
  • پیشنهادات
  • *parisa*

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2013/12/18
    ارسالی ها
    1,760
    امتیاز واکنش
    2,649
    امتیاز
    506
    سن
    25
    محل سکونت
    Khz_ahw
    نیمه زمستان


    زمستان خوشرنگ عاطفه ی پرنیان به نیمه می رسد
    امروز ما مهمان آفتاب عـریـان سخاوتیم
    بعد از ظهر بود
    چشمان سایه های بلند می درخشیدند
    برف تنک بر شانه ی بلند کوهها آهنگ آسمانی می نواخت
    سکوت مانند همیشه چنار بسیار پهناور بلند محله بود
    درخت نگاهم در چهارچوب حصار؛ امنیت می یافت
    جای اشغالی تازه ی زرد رنگ در انتظاری زرد پلک می زد
    اثری از آواز یاور همیشگی ما؛ باد نبود
    ؛؛؛؛؛؛؛؛
    غروب از بطن سنگ مهربان بعد از ظهر متولد می شد
    لبخند تیک تاک ساعت دیواری بر قلب سکوت خراش می رویاند
    لامپ روشن اندیشه ؛ آواز دل انگیز غروب می خواند
    برگهای سبز امروز در آرامش سکوت شیرین ورق می خورد
    دل من خیابان خلوت غروب را تداعی می کرد
    که از جلو آپارتمان ها می پیچید و به خیابان های دیگر غروب می پیوست
    آسمان یکپارچه برنگ چشمانش بود
    چشمانی با راز های طلائی در گردن تبسم
     

    *parisa*

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2013/12/18
    ارسالی ها
    1,760
    امتیاز واکنش
    2,649
    امتیاز
    506
    سن
    25
    محل سکونت
    Khz_ahw
    نگاه زیبای تو


    دشمن وقتی برایم اسم ناگوار می تراشد
    دوستان چرا باور می کنند؟
    تا من بخوانم
    در جاده جنگلی باران
    امیدی برای رهائی وجود داشت
    می درخشم
    مانند باران ستارگان
    تو دوست من باش در اقالیم ظاهر و باطن
    چون هوائی که تنفس می کنیم
    دشمن وقتی برایم اسم ناگوار می تراشد
    دوستان چرا باور می کنند ؟
    همه ی کوهستان را در آغـ*ـوش می گیرم
    و تمام خیابان را زیر و رو می کنم
    اما برای نگاه زیبای تو نگاه مستمر می روید
    دریا را زیر پا می نهم
    و شعله های سرکش امواج را به شهادت می گیرم
    تا تو با منی
    ترسی غریب درقلبم نطفه نمی بندد
    من ترا دوست دارم
    چون گذرگاه باد در عبور از زمستان عاشق
    چون رویش گندم از دل دانه ی گندم
    چون استقلال سنگ در کناره های رودخانه
    تو دوستم باش
    به حرف و سخن دیگران گوش مکن
    پاهای من برای قلب تو در خیابان صیقل می خورند
    در اداره زندگی هم تو تنها با منی
    که زندگی با من است
    که نقش چشمان آسمان با من است
    که گوهر بی فریب نگاه تو با من است
    دشمن وقتی برایم اسم ناگوار می گذارد
    دوستان چرا باور می کنند ؟
     

    *parisa*

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2013/12/18
    ارسالی ها
    1,760
    امتیاز واکنش
    2,649
    امتیاز
    506
    سن
    25
    محل سکونت
    Khz_ahw
    نگاه مواج




    من دراز کشیده ام
    آرام و بی ریا
    بی تکلف
    روی عقیده سرخ شعله های نگاه بی ریا
    چونان سنگی صاف بر روی قالی تپه سبز آفتاب
    روبروی قامت یک آپارتمان زندگی
    یک پنجره آسمان و ابر آشنا
    در فضای قلب ارتفاع
    ابرها چون خونم در حرکتند
    من عاشق ابرها هستم
    عاشق تداوم حرکت
    حرکتی لطیف و رویائی
    سنگی که به ابرها می اندیشد
    و درونش آتشفشانی بر پا ست
    موجی در پی موجی
    قلبی امیدوار و پر تپش
    و چشمانی با نگاه مواج
     

    *parisa*

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2013/12/18
    ارسالی ها
    1,760
    امتیاز واکنش
    2,649
    امتیاز
    506
    سن
    25
    محل سکونت
    Khz_ahw
    هر روز


    صخره های تیره ی ابر در سحر بیدار بودند
    ستاره ی درشت سحری افق تنهائی را می شکست
    مرکز دلهایمان در اندیشه ماشین سرویس صبح بود
    همه ی جلوه های دو طرف جاده با سرعت تغییر می کرد
    آسمان تغییر می کرد
    ما به آرامی پیر می شدیم
    هنوز زمین به فکر گردش بدور خود و خورشید بود
    دقایقی بعد آفتاب چون سینی زرین طلوع کرد
    خیابان ها غلغله شد
    روز در آ غاز تولدش سبز میشد
    و زندگی جلوه های نوین خود را جستجو می کرد
    جلوه های دل انگیز با صعود خو رشید در آسمان خود نمائی می کرد
    صبح در قلب خیابان ها می تپید
    اداره در تفکرات تنهائی خو د پرسه میزد
    ما ناخودآگاه تغییر کرده بودیم
    داستان دوازدهم بهمن آغاز شد
    هر کسی هرروز داستانی دارد
    تلخ وشیرین
     

    *parisa*

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2013/12/18
    ارسالی ها
    1,760
    امتیاز واکنش
    2,649
    امتیاز
    506
    سن
    25
    محل سکونت
    Khz_ahw
    هوای آزادی


    برخلاف خاک پاک انتظار؛ در هوای اوضاع نامناسب ؛ چشمه شدم
    خیابان روز ؛ در نظرم بخوشی در خشید
    نسیم اتاق کار روزانه ؛ مامن امنی شد که اضطرابم را خنثی کرد
    صخره ی ایمان صندلی ؛ مکانی دلارام و آسایش بخش به نظر رسید
    نور فتوت لامپهای مهتابی ؛ خنده بر لب داشتند
    نفس عمیقی از دروازه اطمینان عبور کرد
    و دیدم که آنها نیز آرام و با تانی مشغول کارند
    صندلی های طراوت ؛ هوای نوازش بخشی می پراکندند
    حرفها و صحبت ها برنگ دلپسند ارغوانی شفافیت یافتند
    من در این لحظه ی گرم آسمانی ؛ احساس صمیمی آرامش کردم
    و در شعری صبحکاهی ؛ شیرین و دلچسب لغزیدم
    آه ؛ باران شبنم های در باز ؛ هوای آزادی می پراکنند
    و درنگ آبی لحظه های اندیشیدنم بوی لطیف باران می دهند
    دستان خاکی ذهنم را باز می کنم
    و هوای جان بخش لبخند را در چهره ی اتاق بسته می نشانم
    دیوارهای آسمانی خاک دیگر دلگیر نیستند
    .و لحظه های سرودن دلبر شعر را با قلب تپنده رایانه ای
    که ساکت و آرام بر برج میز نشسته است آغاز می کنم
    چون لبخند سرخ خاک بر سیطره ی شنزار چشم
    چون مروارید درشت بر گردن شاخه های مهربان درخت آفتاب
    نشسته بر سنگ مرمر صندلی
    آرام و با وقار
    در اوج پروازی دلنشین
    آزادی بسیار ارزشمندتر از طلاست
     

    *parisa*

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2013/12/18
    ارسالی ها
    1,760
    امتیاز واکنش
    2,649
    امتیاز
    506
    سن
    25
    محل سکونت
    Khz_ahw
    هوای شعر


    دلم هوای بلوار شعر دل انگیز ندارد
    جائی که بنا چار در مسیر اجبار قدم بر می داری
    دل و دست و زبانت یارای زمزمه ندارند
    و اندیشه بزور در مسیر نا هماهنگ گام بر می دارد
    من این را بارها دیده ام
    آنجا روحم اندوهگین می گردد
    و دستانم را یارای گام نهادن برمسیر نا مراد نیست
    ؛؛؛؛؛
    از ترانه و باران سخن بران
    از ترانه و باران
    حتی در مسیری که عاشق نیستی؛
    ؛؛؛؛؛
    کار کردن در مسیر فریب
    ملالت اندوه را به ارمغان می آورد
    و هیبت بشاشیت را در هم می شکند
    کمی ز گرمی عشق صحبت کن
    از دوستی بی ریا
    از گلهای سرسبز محبت
    ؛؛؛؛؛
    من اندوهگینم
    از اینهمه اجباری که معلوم نیست چه کسی بر ما تحمیل کرده است
    چه دستهائی در کار است؟
    تا مسیر شکوفای عشق را پی نگیریم
    و همواره در مسیرهای آوارگی و سر گردانی پرسه بزنیم
    چه دشمنی ای در اندیشه کار است
    که باران را ستاره نخوانیم
    و دریا را تپه های متغیر مواج
    و جان را در مسیری غیر علاقه روشن داریم
    اینهمه وارونه نگری ما را به راههای پر پیچ و خم بطالت سوق می دهد
    و هر روز بیش از پیش سرود پرواز را از ما می گیرد
    درد خیلی بزرگ است؛ دوست من
    تو هم شاید از قبیله ی کبوتر و عشقی
    چه می توان گفت:
    چرا در این مسیر نا مراد افتاده ایم
    از اصرار تو بر این مسیرما یو سم و دست بر هر سوئی دراز میکنم
    مملو از تراکم شقاوت و بی دردی است
    ؛؛؛؛
    من کجا کارم بدین کوچکی و ابتذال بوده است؟
    مرا که ترانه خوان عشقم
    نیز به گل مالی دعوت می کنند
    ؛؛؛؛؛
    در این هوای دلگیر
    کجا دلم هوای شعر دل انگیز دارد
     

    *parisa*

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2013/12/18
    ارسالی ها
    1,760
    امتیاز واکنش
    2,649
    امتیاز
    506
    سن
    25
    محل سکونت
    Khz_ahw
    وسعت دل


    همه جا به دنبال زمرد شعر
    خدایا به من درک و فهمی آسمانی عطا کن
    من پرنده را شعر می دانم
    در سنگ درخت
    سکوت شیرین آنقدر ادا مه می یابد
    تا قالی شعرم را ببافم
    و آنرا زیر پای آ فتاب درخشان پهن کنم
    اینجا منفصل از فصول سال در خود می تپد
    بادی نمی وزد
    درختی در کار نیست
    خیابانی بچشم نمی خورد
    تنها تو هستی وزندان انسان
    میزها و صندلی ها
    آسمان نگاه زیبا یش را بر تو نمی دوزد
    خورشید لبخند طلائی اش را بر تو نمی شکوفاند
    پنجره ای رو به وسعت دل نیست
    تنها سکوت است و شعری برای تو
    که آرام کنار تو می نشیند
    و با کلمات زیبا با تو سخن می گوید
    مستخدم از راهرو می گذرد و نقطه ی پایانی بر شعر تو می نهد
    یک نقطه ی سیاه درشت مانند تپه ی زمستان
     

    *parisa*

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2013/12/18
    ارسالی ها
    1,760
    امتیاز واکنش
    2,649
    امتیاز
    506
    سن
    25
    محل سکونت
    Khz_ahw
    پایتخت نشین


    اسب ماشین در شیهه میرقصد
    که بر جاده های تبسم می راند
    از خیابانهای معرفت عبور میکند
    دستم را در خیابان کنار درختان چنار می کارم
    وصدای رویش انگشتانم را می شنوم
    که دیروز بر قلب خاک فرو بارید
    من اکنون می توانم بگویم
    هم قامت مردمان عابرم
    که از خیابانها و میدانهای شلوغ فقر عبور می کنند
    و می توانند مشت هایشان را به حکم اعتراضی بر حق بلند کنند
    و برای رهائی که قرآن نوید بخش آن است فریاد بکشند
    من می توانم بر آلودگی هوا بشورم
    و ماسک آسمانی خویش را با تابلوی اعتراض در خیا بان بگردانم
    من دیگر جنگلی نمی بینم که برای فرصت فراغت خویش بدان پناه ببرم
    جنگلم پارکی است جنگلی در حا شیه های امنیت
    خون من در رگهای اداره می جو شد
    رگهای اداره خونی در دست رنج من می ریزد
    که کفاف زندگی کوچک مرا نمی کند
    سالهاست که از شهرک کوچک خویش با همه صفا و صمیمیتش بریده ام
    پایتخت نشین
    توقع دارم که هم قامت زحمت خویش آسمان و آ فتاب بر من بخندند
    از مواهب پایتخت بهره مند شوم
    لبخند شیرین مدیر لبخند در ختان سرو باشد
    خیابان می گذرد
    جاده می گذرد
    ما به حاشیه رانده می شویم
    همه چیزمان به حاشیه رانده می شود
    زندگی مان به حاشیه رانده می شود
    از پایتخت نشینی تنها عبور سریع بی تا مل باقی مانده است
    بارانی که سریع می بارد
    و در خاک فرو می رود
    بادی که بسرعت می وزد
    و تنها خاطره ای از خود بر جای می گذارد
    در حقیفت از آنجا رانده و از این جا مانده ایم
     

    *parisa*

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2013/12/18
    ارسالی ها
    1,760
    امتیاز واکنش
    2,649
    امتیاز
    506
    سن
    25
    محل سکونت
    Khz_ahw
    پسر من


    یک دقیقه آرام و قرار ندارد
    مانند پرندگان آواز خوان بهاری
    مانند دریای مواج
    هر جائی را زیر و رو میکند
    گلهای ساعت ؛ ضبط صوت
    مجسمه ی کوچک سگ ؛ لاک پشت و …
    با همه چیز بازی می کند
    از پنجره ی صادق دلش به بیرون می نگرد
    به همه ی اطاقها سر می زند
    همه چیز را لمس می کند
    به این طرف و آن طرف می دود
    به اینجا و آنجا می پرد
    زیباترین غزل صلح است
    ؛؛؛؛؛
    مادرش مرتب نهال تعلیم را در وجودش می کارد
    گلهای سرخ محبت از چشمانش فوران میکند
    من او را چون کبوتران دوست دارم
    چون خاک پاک کوهستان
    چون سنگ های رودخانه
    چون زندگی خودم
    ؛؛؛؛؛
    زندگی در چشمانش زمستان سپید پوش عاشق است
    برف لبریز زمستان در کو هستان
    زیبائی بی قرار و لبریز بهار
    رنگارنگی دل انگیز تابستان
    ؛؛؛؛؛
    من اورا دوست دارم
    چونان شب آرامش بخش مهتابی
    منزل دلفریب رویای باران
    من او را دوست دارم
    مانند خیابان ساکتی که دل عاشقم از آن عبور می کند
    چون زنبوران پاک سرشت و عاقل عسل
    چون پنجره ای که مرا به آفتاب معرفی می کند
     

    برخی موضوعات مشابه

    بالا