شعر اشعار قاسم حسن نژاد

  • شروع کننده موضوع Diba
  • بازدیدها 5,738
  • پاسخ ها 425
  • تاریخ شروع

*parisa*

کاربر نگاه دانلود
کاربر نگاه دانلود
عضویت
2013/12/18
ارسالی ها
1,760
امتیاز واکنش
2,649
امتیاز
506
سن
25
محل سکونت
Khz_ahw
خواب


ما پنج نفر بودیم
درون ا ضطراب سیا ه سراسیمه گی ریختیم
سرویس از تونل دیر رد شد
دل سرما بشدت می تپید
خانم زمستان با چادر سفید از خیابان رد شد
ترافیک قله ی مکا فات بود
زندگی حرکت مورچه وار در ترافیک است
آفتاب در دایره ی قشنگ نارنجی در سرما می درخشید
ما در حوالی کج و معوج سرد دیر رسیدیم
مستخدم در ترانه زندگی عادی می رقصید
راستی زندگی از کجا شروع شد؟
از هنگامیکه از خواب بیدار شدیم؟
یااز هنگامیکه آفتاب طلوع کرد؟
یقین می گوید: خواب مرگ است
 
  • پیشنهادات
  • *parisa*

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2013/12/18
    ارسالی ها
    1,760
    امتیاز واکنش
    2,649
    امتیاز
    506
    سن
    25
    محل سکونت
    Khz_ahw
    رهایی


    باران مرا زندانی می خواهد؟
    با اینکه چتری در بغـ*ـل دارم
    صدای دلنواز کلاغ هم تسلائی است
    در آنجا رنگ خیس آبی لازم آمد
    دل به دریا سپردم
    آسمان آواز مرا می خوا ند
    نان دو باره گرم و لذیذ روییدن آغازید
    و دستان مرا در آغـ*ـوش گرفت
    با هم در فاصله ی بدون باران با ابر های انبوه
    از خیا بان زندگی گذ شتیم
    هنگامیکه به خانه رسیدم
    نه از آواز کلاغ اثری بود
    و نه ازباران
    آفتاب پشت ابر ها ترانه ی مرا می خواند
    باران مرا زندانی نمی خواهد
    نه کلاغ
    نه ابر
    نه آفتاب
    آینه ی بزرگ رنگارنگ روز هم
    وقتیکه دل از زندان گریزان است
    دیوارها و پنجره ها چه نجوا می کنند؟
     

    *parisa*

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2013/12/18
    ارسالی ها
    1,760
    امتیاز واکنش
    2,649
    امتیاز
    506
    سن
    25
    محل سکونت
    Khz_ahw
    زندگی


    خورشید؛پنجره؛ پرده هاوخیابان
    سکوت چون هلوی رسیده کنارخیابان نشسته است
    پرده جلوه گری میکند
    و پنجره آسمان ابری کدر را در عمق چشمان می نشاند
    دیگر ازترانه ی متعفن مگسها خبری نیست
    بوی زمستان می آید
    عطر ماهی؛ درخت مشامم را نوازش میکند
    تلویزیون عطر بعد از ظهر را می پراکند
    آفتاب همه چیز را در سیطره ی خود گرفته
    حیاط خلوت
    ودو پسر که با هم می خندند
    زندگی؛ آپارتمان نشینی است
    که گاهگاهی چون لاک پشت
    سر از لاک خود در می آورد
    و دوباره به آن بر می گردد
    آینه دیوار را امتداد می دهد
    همچون پنجره که روز را ممتدمی کند
    بر می خیزم
    ودر آفتاب شنا می کنم
    روز چون گل مصنوعی کنار من نشسته است
    ما نهار خاطره ی باران میخوریم
    زندگی شعرست که درآفتاب خاموش ادامه دارد
     

    *parisa*

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2013/12/18
    ارسالی ها
    1,760
    امتیاز واکنش
    2,649
    امتیاز
    506
    سن
    25
    محل سکونت
    Khz_ahw
    شبانه


    ما دراین لحظه جانب شب را می گیریم
    بی تردید حقیقت همین است
    روز را با تانی ورق به ورق خواندیم
    از روز بی مهابا حمایت کردیم
    آفتاب را خالصانه ستودیم
    ازخیابان خلوت با سکوت زرد گذشتیم
    آسفالت در قلب چشمان ما درخشید
    بوی لذیذ نان گرم را شادمانه نوشیدیم
    در مسیر چهار راه طعم انتظار را چشیدیم
    خاطرات تلخ و شیرین آسمان را پی گیری نمودیم
    اینک سیطره از آن شب میدرخشد
    ما در این لحظه شب را می نوشیم
    همه ی ما را شب فرا گرفته
    اندوه و شادی ما شبانه است
    ما به شب آغشته ایم
    شب و حقیقت
    بی تردید حقیقت شب در سلولهای ما جاری است
    ستاره در تنگنای شب می درخشد
     

    *parisa*

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2013/12/18
    ارسالی ها
    1,760
    امتیاز واکنش
    2,649
    امتیاز
    506
    سن
    25
    محل سکونت
    Khz_ahw
    گلایه


    چرا از آنهمه خورشید مهربان بهره نجستی
    خود را در سایه سیاه تناقض پنهان کردی
    آسمان با آن همه عظمت پشتیبان تو بود
    از بیراهه نا مانوس؛ علاقه افراختی
    آب و خاک بتو رای دادند
    از توان کامل رویش آب بهره نجستی
    از استعداد عظیم خاک بهره نگرفتی
    خود را در سایه روشن آفتاب و آب و خاک پنهان کردی
    مردم پشتوانه ی قانع صداقت تو شدند
    و ترا در آفتاب رائی روسن برگزیدند
    همانگونه که قهرمانان و شهیدان خود را بر می گزینند
    چرا از آنهمه خورشید بارور بهره نجستی
    و خود را در سایه سنگ تردیدها و گمانها پنهان نمودی
    بی شک از آنهمه آسمان و آفتابروشن مردم
    در مسیررویش قانونمند حرکت نکردی
    ما هنوز در انتظار شکفتن باران اندیشه سیاست قاطعانه صادق توایم
    و به مردم امید شکو فائی در این مسیر خشکسالی می دهیم
    در این تنگنای غم نان
    غم آب
    غم مسکن
    غم بیکاری
    دراین تنگنای غم پرواز
    پرواز روشن آبی
    پرواز دلپذیر بشکوه
    دریا را بخاطر می آورم
    و ساکت می شوم
    دریای خروشان انسان ها را
     

    *parisa*

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2013/12/18
    ارسالی ها
    1,760
    امتیاز واکنش
    2,649
    امتیاز
    506
    سن
    25
    محل سکونت
    Khz_ahw
    آهنگر


    آ هنگر محبت روزی سرد ؛
    دارد درواز آهنی سالها می سازد
    در جسم و روح ماه امنیت
    در پار کینگ نور درخشان در خت خورشید
    من برایش چای گرم دوستی بردم
    ؛؛؛؛؛
    آهنگر دارد دروازه ی آهنی می سازد
    با دست های چرمگو نش
    با کا پشن سیاه چرمی رنگ و رو فته اش
    در زیر نور بعد از ظهر آفتاب درخشان
    پشت لبخند حصارجنوبی
    پرچ خاطره دقیق آهنها با ستاره جاری برق
    ودر بزرگ آهنی در زهدان آرامش متولد میشود
    قطرات نور براده های محل چفت ها ؛ در هنگام پرچ می در خشد
    رگ نور در باغ چشم خوش می نشیند
    ؛؛؛؛
    آهنگر دارد دروازه ی آهنی می سازد
    برای افشا ندن امنیت حصار شمالی
    از دلش چون دستان هنرمند روستائیش مهربانی می چکد
    ـ وگرمای لـ*ـذت بخش چشمانش
    ؛؛؛؛
    آهنگر دارد دروازه ی آهنی می سازد
    با سیگارش بر لب که می سوزد
    گوئی تفاخر گل محبت را
    در اسکلت غفلت جوانی
     

    *parisa*

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2013/12/18
    ارسالی ها
    1,760
    امتیاز واکنش
    2,649
    امتیاز
    506
    سن
    25
    محل سکونت
    Khz_ahw
    برف


    از سه شنبه بازار با در شادمانی به آ پارتمان آمدند
    چای گرم مهربانی نو شیدند
    با دل عاشق شنزار عقیده نشستند
    لطف غنچه های دلربای صحبت شکفت
    شام در آوای کو کو با نان سپری شد
    سالاد دلگشا هم خوردیم
    ماست یکرنگی هم بود
    زیر ریزش ترانه ی لامپ درخشیدیم
    باغ کوچک میوه روان بود
    پسرم به روشنی در مشق می لغزید
    همسرم در باغ پارچه خیاطی می اندیشید
    چهره ی تلویزیون در جویبار فیلمی شبانه جریان می یافت
    شب به خوشی در خاک سپری شدن می لغزید
    لحظه ها ی تاریک به شیرینی لبخند طی می شد
    من هنوز به به و به پرتقالی فکر می کردم
    که با سیب از گذرگاه پر لبخند شب عبور می کردند
    وبوی لذیذ شیر را به آفتاب نگاه آشپز خانه پیوند می زدند
    امشب هم به صداقت ستاره و باد از گلزار چشمانم گذشت
    ستیغ چشمان شب به رویای دریا سفر کرد
    صبح چه برفی می بارید
    چه برفی باریده بود
    همه ی چشم انداز؛ برکه ی سفید پوش بود
    من شب را بخوبی آواز ستاره نخوابیده بودم
    هیجان ریزش برف ؛ سحر را به صحرا برد
    در صحرا پرواز قلب پرنده ای پر نمی زد
    تنها برف بود و برف بود وبرف
     

    *parisa*

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2013/12/18
    ارسالی ها
    1,760
    امتیاز واکنش
    2,649
    امتیاز
    506
    سن
    25
    محل سکونت
    Khz_ahw
    تنهایی


    تنهائی مثل شب سیاه و تاریک و مضطرب است
    آدم نمی تواند جائی را بر بینائی بگشاید
    تنهائی شبی تیره در جلو آینه ی شبی مهتابی است
    که ترا در غم آغازین انتظار سپری می کند
    تنهائی مانند در و پنجره ی بسته در بهاری دل انگیز است
    قلب شکسته آینه
    تنهائی نگاه خشمگین باد در زمستان کم تحرک عمر است
    مشابه فقر
    رنگ خاکستری ابری غمگین
    تنهائی مانند دیوار لخـ*ـتی است که ترا به سالن خالی انتظار اندوهناک معرفی می کند
    مانند صند لی های خسته ی سکوت آینه
    تنهائی سیلی باد بر گونه های شب تاریک در باغ خیال است
    اندیشه ی وا مانده در زیر درخت بید مجنون
    که کلاغی را هم آواز نمی دهد
    تنهائی انتظار سرد و سنگین اندیشه است
    که چشمان شکفته ی مرگ را تداعی می کند
     

    *parisa*

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2013/12/18
    ارسالی ها
    1,760
    امتیاز واکنش
    2,649
    امتیاز
    506
    سن
    25
    محل سکونت
    Khz_ahw
    دوشنبه


    امروز دو شنبه می وزد
    تفاخر خواب به بیداری صبح پیوست
    درک برف اندکی مشکل بود
    ولی پشت پنجره آواز سپیدی می درخشید
    آوازی سبک و ملایم
    پرنیان برف
    آهنگ دلنشین سکوت
    در رخ ناپیدای آسمان
    نگاه چراغ سبز بازی می کرد
    بر سقف نگاه یکریز می بارید
    رقـ*ـص دانه های برف دل انگیز است
    زندگی در کلام بکر برف چتر اندیشه می بافت
    پنجره در خشم استتار دلگیر بود
    ما همواره در زندان محرومیت سپری می شدیم
    ستارگان ریز برف را سر باز ایستادن نبود
    زمستان غرق در فکر جوانی می لغزید
    همه ی درختان سپید پوش دستهای آ سمانی بودند
    تصویر قله ی برفپوش دماوند در اوج تماشا غوطه می خورد
    یک حلقه گل برف کافی بود که چشمانم را در سنگ شادابی غرق کند
    یک حلقه گل برف شکفته بر تاج در خت خیابان عاشق زندگی
    ما در حسرتیم
    در حسرت دیدار رقـ*ـص جذاب دانه های برف درفضای ملکوت خیابان
    در خلوت بی ریا ی محض خویش نشسته ام
    کتاب می خوانم
    کتابی از رودخانه روح بخش ناظم حکمت
    و لامپهای مهتابی دو شنبه مرا از تاریکی نجات داده اند
    ساعت در عمق یک بعد از ظهر شنا می کند
    من صدای وزش تیک تاک ساعت دیواری را می شنوم
    و این سطور خاکستری را بر روی صندلی معنای زمستان می نویسم
    ؛؛؛؛؛
    حوالی خانه ی ما هوای گرگ و میش جریان داشت
    واین نیز نوعی زندگی است
    در چشمان رمز و راز سپید
     

    *parisa*

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2013/12/18
    ارسالی ها
    1,760
    امتیاز واکنش
    2,649
    امتیاز
    506
    سن
    25
    محل سکونت
    Khz_ahw
    رایانه


    رایانه انسان نیست
    انسان ارزش است
    رایانه در سبزه زار طراحی اندیشه زندگی می یابد
    رایانه قلب ندارد
    عشق نمی شناسد
    معرفت ندارد
    مروت نمی شناسد
    رایانه عا شق نیست
    محبت را درک نمی کند
    رایانه انسان نیست
    مشت آهنی را یانه فاجعه می آفریند
    بیایید با هم با رایانه برای صلح مبارزه کنیم
     

    برخی موضوعات مشابه

    بالا