پنجره
پنجره افسرده سگوت را باز کن تا صدای روح بخش گنخشکان بی ریا را بشنوم
پنجره محبت را باز کن تا آسمان قلبم را نظاره کنم
روبروی باغ مرده دیروز
روبروی پنجره درختان خوابیده در زمستان چشم
پنجره ستارگان را باز کن تا درخت آفتاب را در گوشه های چشمانم جستجو کنم
پنجره ترنم را بگشای تا لبخند نسیم را در گذر آبی دستانم حس کنم
پنجره آفتاب تنفس را بگشای
تا سکوتی را که در قلب اتاق خسته می تپد
و در آنجا د رکتار مهربان پرواز نور بنشانم
مرا با پنجره شکفتن پیوندی دیرین بوده است
در این شهری که آفتابش پشت پرده ضخیم دود می تابد
و نور زندانی در دستان سال می درخشد
پنجره را بگشای
پنجره را ... ـ
پنجره ای که مرا لحظاتی در تلالو آفتاب به میهمانی زمستانی تابستان نما سوق می دهد
پنجره محبت را باز کن تا آسمان قلبم را نظاره کنم
روبروی باغ مرده دیروز
روبروی پنجره درختان خوابیده در زمستان چشم
پنجره ستارگان را باز کن تا درخت آفتاب را در گوشه های چشمانم جستجو کنم
پنجره ترنم را بگشای تا لبخند نسیم را در گذر آبی دستانم حس کنم
پنجره آفتاب تنفس را بگشای
تا سکوتی را که در قلب اتاق خسته می تپد
و در آنجا د رکتار مهربان پرواز نور بنشانم
مرا با پنجره شکفتن پیوندی دیرین بوده است
در این شهری که آفتابش پشت پرده ضخیم دود می تابد
و نور زندانی در دستان سال می درخشد
پنجره را بگشای
پنجره را ... ـ
پنجره ای که مرا لحظاتی در تلالو آفتاب به میهمانی زمستانی تابستان نما سوق می دهد