شعر اشعار قاسم حسن نژاد

  • شروع کننده موضوع Diba
  • بازدیدها 5,750
  • پاسخ ها 425
  • تاریخ شروع

*parisa*

کاربر نگاه دانلود
کاربر نگاه دانلود
عضویت
2013/12/18
ارسالی ها
1,760
امتیاز واکنش
2,649
امتیاز
506
سن
25
محل سکونت
Khz_ahw
منزل نو


قصه ی روح بخش مهر باستانی غروب می کرد
شهرک جدید در انتظار آبان زیبا ساعت شماری می نمود
سرمای خزان جوانه زده بود
آنها همه ی وسا یل و افکار خود را در وانتی ریختند و رفتند
غروب جدائی در نگاه زن غبار تیره خستگی می پراکند
وقتی شب شد –
آنها سرو رویای خود را در مسکنی جدید جشن گرفتند
مرد که نگاه سبز آفتاب را به شب پیوند می زد
به آسانی نگاه لطیف خیابان را پشت سر گذاشت
جلو منزل درک جدید توقف کرد
وسراغ لبخند دلگشای ماه را گرفت
ما با دلتنگی عمیق و رنج - گاو خیابان را درآغوش گرفتیم
آنها در خوبی بارور- همیشه همسایه بودند
منزل تخلیه شده هم همین را می گفت
پله ها – نرده ها و دری که به خیابان ساکت چشم می گشود
 
  • پیشنهادات
  • *parisa*

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2013/12/18
    ارسالی ها
    1,760
    امتیاز واکنش
    2,649
    امتیاز
    506
    سن
    25
    محل سکونت
    Khz_ahw
    موج زمان


    صدای پای صبح بر خاک و سنگ
    کلاغی در همین نزدیکی چند بارپیری دی را آواز می خواند
    سکوت – خیابان را به آسمان وصل می کند
    چهار نفرسوار سرویس تکرار می شوند
    روز در پیچ و خم خیابان های کوچک آغاز می گردد
    و به داستان زمستانی جاده می پیوندد
    گل سرد خورشید آرام آرام در افق جوانه می زند
    تا چشم می گردانی
    لبخند گرم لـ*ـذت از چشمان عاشقانه خورشید می جوشد
    از جاده که گذشتی
    صبح را در خیابان ها می گردانی
    تا به اداره ی تکرار بیکاری برسی
    همان اطاق
    همان احوالپرسی
    همان نگاه ها
    پنجره و آسمان و خورشید
    کمی هم بر موج زمان بنشین
    و دوباره پرواز کن
    هیچ نمی دانی پایان راه به کجا ختم می شود
    تنها انتظار در مسیر مومن چشم ها همواره سر سبز است
    پس به ناگهان شکوفا می شود
    و به ناگهان محو می گردد
    زینهار دل دوستلن را بیازاری
     

    *parisa*

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2013/12/18
    ارسالی ها
    1,760
    امتیاز واکنش
    2,649
    امتیاز
    506
    سن
    25
    محل سکونت
    Khz_ahw
    نسیمی از جانب یار


    ترانه ها قدم می زنند با ریشه های آبی درخت
    در موسیقی امیدوارجان ذهن
    بر آن می شوم از افتادگی سنگ های سنگ فرش الگو بگیرم
    آ ه – من سنگ های بیکاری بر دوش می کشم
    دل – صحرائی وسیع طلب می کند
    در کوهستان سر سبز تداوم کار و تلاش
    خلق چیزی شبیه بیداری روشن
    نسیم تغییری در سحرگاه وضعیت باران
    بویش گل های صحرائی
    در گندم زارهای برکت
    در اینجا بس تنها و بیهوده ام
    میزها به درشتی سخن می گویند
    قدم می زنم با ریشه های سبزدرذهن آفتاب
    و سنگ های فروتن ستایش
    گلستان شعر مرا آسمانی می تراشد
    شعری همواره امیدوار
    در برج آزادی خورشید
    ترا عارفانه عشق می ورزم
    وزیر باد ترانه می کنم
    باد همچنان در پی کاری است
     

    *parisa*

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2013/12/18
    ارسالی ها
    1,760
    امتیاز واکنش
    2,649
    امتیاز
    506
    سن
    25
    محل سکونت
    Khz_ahw
    یک کتاب شعر


    یک کتاب شعر بارانی صمیمیت
    یک لیوان پر تمرکز بعد از ظهر
    یک مداد تراش دانائی خا لص
    یک گوشی تلفن آسمان آفتابی
    یک فرهنگ جیبی انگلیسی به فارسی رهائی ارغوانی
    اینها تنها مایملک من دراین ثا نیه اند
    و شعر که تمام عشق است
    حتی از تما م این چیزها به من نزدیک تر
    شعری الوان
    به گرمی سلام صبح
    به تبلور صبح بخیر
    به روشنائی آ فتاب هستی بخش
    به رها ئی قلب من وقتیکه به آ سما ن می نگرم
    شعری که به رنگ همه ی اشیا و همه چیز است
    به رنگ خارها ی رویید ه بر تپه
    به رنگ نگاه زنـ*ـا ن و مردان
    به رنگ ما شین ها ئی که ازخیا با ن عطوفت می گذ ر ند
    به رنگ تنفس بکر صبح در پاییزی دل انگیز
    .
    .
    به رنگ سبزینه ی پر طراوت زندگی که در ثا نیه ها جاری است
    یعنی من قلبم را نمی فروشم.
     

    *parisa*

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2013/12/18
    ارسالی ها
    1,760
    امتیاز واکنش
    2,649
    امتیاز
    506
    سن
    25
    محل سکونت
    Khz_ahw
    چشم انداز بلند نگاه


    ساختمان بلند سکوت با پله های مرمرین خیا ل
    درحسرت شفاف فرشتگان پرواز
    بزرگراه نگاه دلی رنج دیده در افسانه عشق
    چشم اندازهائی در اوج برج آرزوی قانع
    به سرعت آفتاب سایه ها پایین می آئی
    خود را به بلندای ساختمان محبت به تماشا نشسته ای ؟
    پله های مرمرین فروتنی را با آبشا رمنتظر نگاهت شستشو می دهی
    به عرفان تپه ای که مشرف بر ساختمان دل است نظر می دوزی
    اما تو که از تار و پود دیگری
    خود را همواره چون برجی عاج می بینی
    که دور نمای وسیعی دارد
    اما فرزانگی را نمی شناسد
    من اما در اوج آسمان نیز خود را به اندازه ی قامت خاک دیده ام
    زمینی که یک جهان است
    یعنی رود خانه ای گمنام ولی عاشق در دل جنگل
    در ختانی انبوه در فراز و فرود
    جاده ای که برقامت جنگل پیچ و تاب می خورد و بالا می رود
    چشم انداز های دل انگیز این سو و آن سوی جنگل
    کوهی که دستا نش را از میان تپه ها بلند می کند
    رود خانه و مرتع
    آسمانی که نگاه عقاب را به چشمان مارمولک پیوند می زند
    مزارع تشنه گندم
    چشمان لذیذ عدس
    درک سبزنخود و جو
    خورشیدی که هر روز از تپه ی روبرو به آسمان پر می گیرد
    ابر و ابرومه
    چشم اندازهای مه زارهای بعد از ظهر
    اکنون روز است
    متراکم و زنده و فعال
    -
    تو باید یک بار دیگر از قامت زمین بالا بروی
    تا شکوه زندگی را در چشمان کهکشان نظا ره گرباشی
    اکنون شب است
    بیا درآسمان شنا کنیم
    اینجا آغاز راه هست
    به ستاره گان انسان بگو
    هیچ چیز از چشمان هزار توی تو پنهان نیست
    چه رنج باشد
    چه شادی
    چه جاندار باشد
    چه بی جان
    تبارک الله احسن الخالقین
     

    *parisa*

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2013/12/18
    ارسالی ها
    1,760
    امتیاز واکنش
    2,649
    امتیاز
    506
    سن
    25
    محل سکونت
    Khz_ahw
    چشم انداز خدا


    به چشم اندازت هر چه بیشترنزدیک شو
    در چشم اندازت با چشما نت قدم بزن
    با ذهنت
    چشم اندازت را در دستا نت لمس کن
    در چشم اندازت هر لحظه بهاری نو تر را تجربه کن
    در درون چشم اندازت به لبخند و پایکوبی بنشین
    آنجا بلدرچین غم و شادی لانه دارد
    مرا درقلب آوازش بنشان
    در تجربه های دوستت غوطه ور شو
    در درون اعماق چشم اندازش شنا کن
    ودوباره به خودت برگرد
    اینجا اینک بهار شعله ور است
    و همه چیز در نگاه سبز علف ها پیر و جوان می شود
    بیا با نگاه تو در دوستان سبز علف زاربنگریم
    نگاهی طرد و مرطوب
    در آفتابی به بلندای تاریخ
    چه چشمانی گرم و گیرا داشته باشی
    چه ذهنی قسی و خونریز
    سرانجام خواهی شکست
    و بی تردید به خاک خواهی پیوست
    درک آینده قضاوت عبور چشم اندازها ست
    و مرا آه انسان در خود پیچیده است
    ولی یقین دارم
    که روزی دوباره از خاک خواهم رویید
    و در برابرچشم انداز دوست خواهم ایستاد
    او که مرا همواره آفریده است
    با چشم انداز های رنگارنگ
     

    *parisa*

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2013/12/18
    ارسالی ها
    1,760
    امتیاز واکنش
    2,649
    امتیاز
    506
    سن
    25
    محل سکونت
    Khz_ahw
    کدامین خورشید


    وقتیکه آهنگ رویان باد نوباوه ی پاییزی می وزد
    در سایه و روشن خوزشید عارف
    کرکره های پرده ی دلم به رقـ*ـص در می آیند
    و کلماتی که قلبم بر روی کاغذ نوشته اند مواج می شوند
    چونان دریای خروشان دیلمستان
    موج های آبی – شعری است که در چشمان میشی تجربه می نشیند
    ودستانم در رقـ*ـص زرد پاییزی بر پرده ی دلم نقش می زنند
    قلبم و –
    باد نوباوه ی پاییزی
    وتفاخر بی بدیل عشق
    تو از کجا می آئی ؟
    که چنین آغشته به رویای پاکی
    از کدامین خورشید ؟
    بیا ترا عمیق تربه ترنم شناسائی مواج دعوت کنم
     

    *parisa*

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2013/12/18
    ارسالی ها
    1,760
    امتیاز واکنش
    2,649
    امتیاز
    506
    سن
    25
    محل سکونت
    Khz_ahw
    کنکاش شناخت


    نه اینکه مسلح به سلاح شیرین تلویزیون
    حقیقت بی همتای مطلق باشد
    ولی نوری درخشان از او تلا لو داشت
    واز چشمانش –
    آفتاب در پاییز میان سا ل می درخشید
    خود اینها تیغه های برنده ای بود
    که قلب حقیقت را روشن می کرد
    وقتی در گرما گرم گفتارش تیغ دقت می راندی
    نمی توانستی خاری از باغستان دلش به کف آری
    ولی دیگرانی نیز بودند –
    دوست یا دشمن
    که رگه هایی از ناهمواری را در پروازش بازگو می کنند
    به دروغ یا حقیقت
    بسان صخره ای با رگه های نقره
    یا جاده ای با دست انداز
    خیابانی که ترا به کوچه های نا هموار نیز می کشاند
    با این همه حق داشت که می گفت :
    آنها به نا حق در گستره ی دریای مقام مقیم اند
    و ما را به رود های خشکی می کشانند
    - منتظرنقاط روشن – نیم ساعتی بر پنجره ی صندلی تکیه داد
    آنگاه کسی صدایش زد
    میز نگاهش را با اکراه به هر دو طرف گرداند و رفت
    آبی نه چندان گل آلود
    آسمان ابری تشنه مشرف بر باغی با درختان بار دار و بی بار
    خلاصه نا شدنی در یکد ست و هموار
    ولی زیبا
    مانند منشوری در برابر نوری نه چندان ضعیف
    باید دوباره و دوباره در گستره ی شناختش شخم زد
    این را خا ک وسیع نیز می گفت
    و باد و آسمان و همه چیز هایی که با او در گیر بوده اند
     

    *parisa*

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2013/12/18
    ارسالی ها
    1,760
    امتیاز واکنش
    2,649
    امتیاز
    506
    سن
    25
    محل سکونت
    Khz_ahw
    گذر فقر


    باد بی نیاز نیمه سرد پاییزی با کرکره های لبخند بازی می کند
    رقـ*ـص مهربان کرکره ها در نورصادق آفتاب زندگی درهم می شکند
    و خطوط روشن متناوبی را بر روی میز می آفریند
    هر چند گاه یک بار در علف های زرد آرامشی ساکت می شکوفد
    لحظاتی می خوابند
    و لحظاتی از خواب زرد بر می خیزند
    گرمی دل چسب ملایمی از خطوط نجیب آفتاب بر اندیشه زرد بدن می نشیند
    رقـ*ـص بی تملق سایه ها در چشمان آرزومند قلب
    آسودگی سبز خاطر در عمق تشنگی بیدار جان
    آه – عاشق بی ریای شعر شده ام
    آه- عاشق امواج دریای باد پاییزی
    من همچنان پاییز عاشقم
    در تلاطم افکار خاک ها و درختان
    با همه ی فقری که از کوچه های دربدری می گذرد
    آنجا سال های طولانی مامن اسارت مرا بر دوش کشیده است
    اینک اما در درتلالوی خورشید رهائی
    از عمق جان می رویم
    مرا همواره بیدار نگهدار
    در سرزمین جان و سنگ پا ک
    در سرزمین سبزینه و خاک پا ک
     

    *parisa*

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2013/12/18
    ارسالی ها
    1,760
    امتیاز واکنش
    2,649
    امتیاز
    506
    سن
    25
    محل سکونت
    Khz_ahw
    گفتار دوست


    درد آ نچنا ن بزرگ بود وعظیم
    که در کلمه و جمله به هئیت توصیف نمی نشست
    قله سر به فلک کشیده ؟ !
    توفان ؟ !
    زلزله ؟ !
    آ تشفشان ؟ !
    سیل ؟ !
    .
    .
    هیجکدام برابر معنای درد نمی روییدند .
    تنها معبری بود به مرگ
    ( دردی است غیر مردن کا نرا دوا نباشد
    آخر چگونه گویم کان درد را دوا کن )
    آیا مرگ پایان درد است ؟
    درک زندگی چیست ؟
    شاید برای کثیری آغاز درد باشد
    چون معابری تو در تو
    به سمت مردن های تدریجی
    و برای گروهی
    گشایشی
    به سمت ستاره های لبخند و آرامش
    آنچنان که دوست می گوید.
     

    برخی موضوعات مشابه

    بالا