در دل کهکشان
بر روی شکوه میز زرد پاییزی صداقت می نشینم
تفکر عمیق سکوت سبزم را بر رویش پهن می کنم
احساس سرخ عمیقی از قلبم بر می خیزد
به نوازش سبز سبزه ها
دستانم را در میان سبزه ها ارغوانی می کنم
و چشمان عمیق باد را در این تنگنا بوزش وا می دارم
چهار رکعت نمازعشق بر شمیم پاک سبزمی گذارم
پاهایم برای رفتن زرد و آبی وخاکستری آماده اند
از پله های مومن تفکرزیبا پایین می آیم
و کناردل پاییزیم ترانه می خوانم
ترانه ی زرد دلتنگی را
دستانم را تا بیکران آبی می گشایم
دستانم را تا وسعت سبز ستایش
وتفکر عمیق زردم را بوزش وا می دارم
در کنار گلهای رنگارنگ چشمانم سکوت می کنم
و زیبائی پر شکوه آفتاب را به بزم لبریز ارغوانی فرا می خوانم
تا در کنار دلم آواز زیبای سکوت را زمزمه کند
پشت پنجره ی چشمانم سنگفرش خاکستری محبت می درخشد
که همواره مرا به تنفس بکر آزادی فرا می خواند
تمام روشنائی جانم را به او تقدیم می کنم
و با لبخندی بنفش سرا پایش را روشنائی می بخشم
می دانی از کجای روزگار ناسازگار می آیم
از دودمان ابرهای شنگرفی کوهستانی
از دل آسمان آبی مملو از ستاره و خنده
تا ترا از گذرکاه ظلمت اندوه رهائی بخشم
به همین انسان بسیار کوچک امیدوار باش
به همین موجودی که در دل کهکشانها به چشم نمی آید
مرا در وسعت نورانی آسمانها معنی کن
در وسعتی که شب های مسلح به دیدارم می آیی
تفکر عمیق سکوت سبزم را بر رویش پهن می کنم
احساس سرخ عمیقی از قلبم بر می خیزد
به نوازش سبز سبزه ها
دستانم را در میان سبزه ها ارغوانی می کنم
و چشمان عمیق باد را در این تنگنا بوزش وا می دارم
چهار رکعت نمازعشق بر شمیم پاک سبزمی گذارم
پاهایم برای رفتن زرد و آبی وخاکستری آماده اند
از پله های مومن تفکرزیبا پایین می آیم
و کناردل پاییزیم ترانه می خوانم
ترانه ی زرد دلتنگی را
دستانم را تا بیکران آبی می گشایم
دستانم را تا وسعت سبز ستایش
وتفکر عمیق زردم را بوزش وا می دارم
در کنار گلهای رنگارنگ چشمانم سکوت می کنم
و زیبائی پر شکوه آفتاب را به بزم لبریز ارغوانی فرا می خوانم
تا در کنار دلم آواز زیبای سکوت را زمزمه کند
پشت پنجره ی چشمانم سنگفرش خاکستری محبت می درخشد
که همواره مرا به تنفس بکر آزادی فرا می خواند
تمام روشنائی جانم را به او تقدیم می کنم
و با لبخندی بنفش سرا پایش را روشنائی می بخشم
می دانی از کجای روزگار ناسازگار می آیم
از دودمان ابرهای شنگرفی کوهستانی
از دل آسمان آبی مملو از ستاره و خنده
تا ترا از گذرکاه ظلمت اندوه رهائی بخشم
به همین انسان بسیار کوچک امیدوار باش
به همین موجودی که در دل کهکشانها به چشم نمی آید
مرا در وسعت نورانی آسمانها معنی کن
در وسعتی که شب های مسلح به دیدارم می آیی