شعر اشعار قاسم حسن نژاد

  • شروع کننده موضوع Diba
  • بازدیدها 5,744
  • پاسخ ها 425
  • تاریخ شروع

*parisa*

کاربر نگاه دانلود
کاربر نگاه دانلود
عضویت
2013/12/18
ارسالی ها
1,760
امتیاز واکنش
2,649
امتیاز
506
سن
25
محل سکونت
Khz_ahw
ارتباط


می توانم با آن گل زیبای اخلاص بسی حرف بزنم
با صند لی های تازه ی افراط مزور
با در های بسته بر روی حقیقت
با دستمال کاغذی پاک حواس روییده از خاک سخنگو
و لامپ های مهتابی روشن که فضای تاریک اطاق را در هم می شکند
با پرده های خاضع کر کره که پشت سرم آواز شجاعت دیوار را می خوانند
آواز دیوار فرازشده بر پنجره های مهربان امید
با گوشی خراب تلفن که لاشه ی مرده ی پرنده ی افسوس را تداعی می کند
و بلا خره فرصت طلایی آنرا دارم که بر خیزم
همه چیز را در هوای ترنم تغییر جاری کنم
و آسمان ابری – آفتابی را از پشت پنجره در فضای روحم بریزم
در نسیم بزرگراه در های بسته را بگشایم
در آهنگ گلستان سالن پنجره های قدم زدن را صدا بزنم
و ثانیه هایی را در هوای پا ک بالا ی تپه پرواز نمایم
لبخند های طلایی زندگی را در عمق روحم جاری سازم
می توانم در امتداد درخشش آفتاب متولد شوم
و آواز راه دلگشا را راه بروم
می توانم کلمات زیبا را در لحظه های نا ب انتخاب جستجو نمایم
وبا آنها شعر نسیم دلکش امیدواری را بسرایم
می توانم جان درخت را به تفکری خلاق دعوت کنم
و بادبان دلم را بر کشتی تشنه ی ذهنم به اهتزاز در آورم
می توانم با جهان متنوع تغییر به نجوا بنشینم
بی مهابا با همه ی دلم و کهکشان ها سخن بگویم
جان تفکر بی شک عاشقانه در جستجوی توست
ای فراتر از وهم وگمان وکنکاش​
 
  • پیشنهادات
  • *parisa*

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2013/12/18
    ارسالی ها
    1,760
    امتیاز واکنش
    2,649
    امتیاز
    506
    سن
    25
    محل سکونت
    Khz_ahw
    اندوهان پاییز



    می نشینم با سکوت لاجوردی در سپیدی مقدس نور

    به خواندن کتا ب های شعر زمان

    در اسطوره بیکران انسان کار

    در این روزهای پاییزی خندان پاک ایران

    گل های شعر شاعران جهانی متنوع

    هر کدام رنگ و بوئی دارند

    در خلوت من با من سخن می گویند

    مرا به کوهستان های جان ها می برند

    به دریا ی رمز و راز رهسپارم می سازند

    به دشتها و بیا بان ها ی جان کوشا می برند

    و روحم را زندگی می بخشند

    عسل آفتاب را در چشمانم می ریزند

    خلوت زمردین وسیع آسمان را در باران نگاهم می نشا نند

    سزشت آسمانی شب را به مهمانی من می آورند

    و داستان جذاب صبح را در آشیانه ی دلم می کارند

    ؛؛؛؛

    می نشینم با ترانه های زرد پاییزی در نسیم

    با سبزه زار شبنم در نگاه کنجکاو روز

    با گل های شورافکن در اندوه شب دانا

    اکنون صخره های باد را در ترانه بـ..وسـ..ـه می شمارم

    در این روز های پاییزی نغز

    مرا با آهنگ زرد خود به مهمانی ستاره ها می برند

    و جوهر هزار توی جانم را در خیابان های وسیع لبریز می کنند

    در خلوت سعه ی صدر دلم با من سخن می گویند

    و جان تشنه محبت را وا می دارند

    که گل عاشق خودکار را در انگشتان تنفس بکر بنشانم

    و از گستره ی سبزدلم شعری پر از لبخند بیا فرینم

    هنوز در خا ک فکر آواز جنگل توام

    در اندیشه اندوه بزرگی که با خود حمل می کردی

    ولی هیچگاه در نگاه تو سخنی از مرارت نبود

    اندوهان پاییز را در گستره شفاف نگاه تو جستجو می کنم
     

    *parisa*

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2013/12/18
    ارسالی ها
    1,760
    امتیاز واکنش
    2,649
    امتیاز
    506
    سن
    25
    محل سکونت
    Khz_ahw
    انگورهای روز




    غزال وحشی شب در خانه نمی رقصد
    وقتی که با سکوت سبز دقت گوش می سپاری
    صدای جیرجیرک بی قرارخزان پرده های گوش را می نوازد
    تلویز یون و بازی های کودکانه
    بازی هائی که بزرگان به نمایش می گذارند
    سه چرخه بر روی قالی – رها شده در ترنم لامپ های مهتابی
    ناگهان اخبار – روینده بر قلب خسته زمان
    سناریوی سیا ستمداران با نام مردم
    تابلوی اسب ها بر دیوارساده ی زندگی
    اسبی در کنار بوته های گل – آب رویا می نوشد
    ریتسوس با استادی تمام درس شکار لحظات می آموزد
    ما چهار فصل را چسبیده بر روی دیوار شب به زیبائی می نگریم
    سرانجام بر بستر نرم شب خواب انگورهای روز را به انتظارمی نشینیم
    غزال عاشق شب در خانه نمی رقصد
    فردا لحظه ها ی نورانی در غوغای روز
    بیا به حقیقت مرگ و زندگی ایمان بیاوریم
    هر لحظه می شکفد
    ومی میرد .​
     

    *parisa*

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2013/12/18
    ارسالی ها
    1,760
    امتیاز واکنش
    2,649
    امتیاز
    506
    سن
    25
    محل سکونت
    Khz_ahw
    ای گل های تنهایی


    او که از قبیله ی سیاحت و زیبائی بود
    با زیانی جذاب به نرمی آب زلال
    حرف به حرف روئید
    تا دریا را در من برویاند
    چشمان دریائی کلماتش
    گلسنگ درک را
    در سنگ آفتاب چشمان ذهنم نشاند
    به سادگی علف حرف به حرف روئید
    جمله به جمله جاری شد
    تا ستاره ی تفهیم را در من جوانه زند
    اکنون من نیزاز قبیله ی آینه و آب و آفتابم
    به زیبائی در کلمه و جمله جاری می شوم
    تا عطش لطیف ترا فرو نشانم
    تا مرگ – گل های فاصله کدامند ؟
    در خلوص عرفان سبز آب می رویم
    نزد من که آمدی
    آفتاب و آب بیاور
    ماه را صدا کن
    در پهناوری آبی رشد کن
    من هنوز در اینجا بس دل تنگم
    تودرکدام ملکوت اذان
    به قلب ستاره تابیدی ؟
    تاریکی نیز دنیای زیبائی می آفریند
    آنجا نیز نمو آب را جستجوکن
    و بر مزار من همه ازآفتاب بگو
    همه از شب
    آه – در عشق من شبنم شو
    چرا اینگونه عاشقی ؟
    چرا ؟
    ای گل های تنهائی !
    شما نمی دانید ؟​
     

    *parisa*

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2013/12/18
    ارسالی ها
    1,760
    امتیاز واکنش
    2,649
    امتیاز
    506
    سن
    25
    محل سکونت
    Khz_ahw
    باغ آرزوها


    تنها داستان تپش شگرف شنگرفی پنجره ها امید وارم می سازد
    به همواره روزشدن و روزشدن و زنده بودن
    -
    تلالوآبستن دلم در برابرنور آوای باد نوباوه ی پاییزی
    آن روز چشم انداز افق انسان غوغا بود
    -
    لیوان خورشید قرمز قلبم را بر می گردانم
    و همه ی دانش آب اندوهم را روی سنگ فرش ساکت زمان می ریزم
    لیوان خورشید بلورین قلبم در مسیر پاک ستایش
    به من آرا مش آبی می بخشد
    -
    پاک کن بی قرار چشمانم را بر چهره ی بشاش ابر های آسمان می کشم
    آسمان مخملین آبی دوباره در روحم فوران می کند
    و موسیقی آرامش مرا با خود به اوج های لـ*ـذت می پراکند
    -
    لیوانی نور نیلوفری چای مهربانی
    دو حبه ی پر تپش میسر پرنیان صداقت
    دلبر مدادی که آرزوی کوچک مرا بر کاغذ می نگارد
    یک پاک کن کدورت روزگار
    همه ی شیهه ی دارائی من در سیاهه ساعت 8وسی دقیقه صبح است
    -
    پنجره ی قرمزتفاهم پاییزی را کمی می گشایم
    ما هنوز درستاره های سایه زندگی می کنیم
    خورشید در موج لبخند دریائی می اندیشد-
    -
    بر می خیزم
    و تمامت وقار سبز قلب را به بیرون از پنجره پرتاب می کنم
    تا هوای سبک بار آزادی را تنفس کند
    این را باغ آرزو هایم به مرور می نشیند
    -
    آه – من هنوز زنده ام
    داستان سنگ های زندگی بر دوش می کشم
    بیا –
    جان تبسم مرا در ترنم رنج نیز پذیرا باش
     

    *parisa*

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2013/12/18
    ارسالی ها
    1,760
    امتیاز واکنش
    2,649
    امتیاز
    506
    سن
    25
    محل سکونت
    Khz_ahw
    ترانه عاشقانه کودک جهان


    نهال رویان پسرم مانند یک دسته گل از چشمان خزانی خواب بیدار شد
    صبح فرح بخش در زیبائی او نشست
    بیرون آبی منتظر در رنگ سپید سرویس ورق می خورد
    او چون کبوتری وحشی خوش نمائی می نواخت
    آسمان در هلهله ی زرد افق زرا فشان می شد
    خط روشنی از شبنم عبور هواپیما در شمال افق جوان تشنه می درخشید
    من صدای پاک روز را چون پسرم در آغـ*ـوش گرفتم و بوسیدم
    لطف صبح صمیمانه چون کودکی با آرامش می خندید
    ما به طرف امواج لحظه های بی برگشت می لغزید یم
    این را دم آرام عبور تکراری ساعت بازگونمی کرد
    از مسیر متلاطم راه هم نمی شد آن را دریافت
    اما احساس ترانه ی عاشقانه ای در راه بود​
     

    *parisa*

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2013/12/18
    ارسالی ها
    1,760
    امتیاز واکنش
    2,649
    امتیاز
    506
    سن
    25
    محل سکونت
    Khz_ahw
    جهان زیباست


    حیف از آن همه درختان طناز
    که به هئیت میزها وصندلی های فریب روییدند
    حرف ها و صحبت ها هم در آ رایش دفاع از مستضعفین می چرخند
    اما ورقه های ابر و باد بازگو کننده حقیقتی تلخند
    چونان مدارک دانشگاهی باد آورده
    هر کدام به درخشش قلابی در عصر روشنگری واقفند
    و روزی افشاگری آفتاب را بی تردید خواهند دید
    مستضعفان عاشق باران های حقیقت می رویند
    باید به دریا فکر کرد
    انسان ها شاخک های حساس درک را می پایند
    بی شک دل دریا در حقیقت جویبارها می تپد
    باید همواره در راستای ستاره های امید وار زیست
    جهان زیباست
    اما در پیچیدگی فریب انسان باید نشست
    ما بی شک در خاطرات معمولی خویش
    بازگو کننده حقیقت روشن خویشیم
    تا در این ناپایدار چگونه به پایداری بیندیشیم
    شما تلخ خواهید رویید
    شما تلخ خواهید رویید
    قرآن مقدس این را می گوید
     

    *parisa*

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2013/12/18
    ارسالی ها
    1,760
    امتیاز واکنش
    2,649
    امتیاز
    506
    سن
    25
    محل سکونت
    Khz_ahw
    حضور مستتر


    ورق های ناب آب نگاهم را بر سرزمین کتابی گشودم
    سرزمینی به غایت فرزانه
    و سیب های شیرینش در عمق ریشه هایم
    ترانه های دربدری را آواز می دهند
    من او ورق به ورق ستاره ی تابان دیدم
    و انگور های رزش را دانه به دانه چشیدم
    در هر کلمه اش نوری نجات دهنده خوابیده بود
    و تا گشایش رمز شبانه روزش می بایستی
    هر لحظه حضوری روشن را می پراکند م
    و او را شناختم
    قللی که سرتا پایش آب فرزانگی جاری بود
    آب حیات بخش
    واین را خاک سخن می گفت
    وسنگ
    وآسمان
    و در هر نگاهش خورشیدی مستتر
     

    *parisa*

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2013/12/18
    ارسالی ها
    1,760
    امتیاز واکنش
    2,649
    امتیاز
    506
    سن
    25
    محل سکونت
    Khz_ahw
    خاطره


    پنج میز تنهائی بنفش آبی
    در خطوط روشن آفتاب صبح سبز
    بازی سایه ها ی آشنا ئی دیروز دل آرام
    آهنگ زرد تلفن ناگهان زمانه عبرت
    تنهائی انبوه در تلالو خیس جمع نا شناخته ی آشنا
    پرشکوه و ذلت گریز
    تنهائی که نفس باد را به قلب پاییز می ریزد
    تنهائی که با صدای پای آبدارچی قناعت گاه گاه می شکند
    روزی که لیوان روح مرا جا به جا می کند
    باران آفتاب متبسم فقر تنهائی
    که سایه اتفاق نمو ریش هایم را بر روی کاغذ ترسیم می کند
    ملاطفت سپید نگاه آرام چشمان هوا
    در فضائی لزج که همه جا می درخشد
    روحی صبور و مجرب که بر صندلی تفکر پشت میز نغمه می خواند
    تراکم انبوه حضور دلگشای تو یا ور دیرین
    که بر کاشی های تنهائی ترک می اندازد
    پنج ستاره ی پر فروغ آ سمان جاری
    که روز را در مکالمه ی مدرن تلفن همراه جستجو می کنند
    و سرانجام باید بر خیزی
    اطاق مترنم عادت را با پنجره های عرفان لاجوردی به حا ل خود بگذاری
    وبروی
    کجا ؟
    خدا می داند
    زیرا تنها او در آفرینشی مدام حقیقت را تغییر می دهد​
     

    *parisa*

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2013/12/18
    ارسالی ها
    1,760
    امتیاز واکنش
    2,649
    امتیاز
    506
    سن
    25
    محل سکونت
    Khz_ahw
    خلوت دلم


    چند کتاب جهان شعر زیبا ی مسرت بخش
    یک مگس کش خلاصی میمون
    توپی کوچک در گرگ و میش غروب
    شبی به وسعت نیمی از زمین خسته
    در عقیده پاییز جوان
    لامپ مهتابی نغمه های گلگون تاریکی را می بلعد
    وبا آرا مش بلورین روشنائی ؛
    گل های قالی ماشینی را درافکارتشنه چشمانم معنی می کند
    جام جهان نمای تلویزیون
    صخره های چشمه ی جان را
    به مهمانی زمان پر تلاطم می برد
    شب از پشت پنجره درک ؛
    در آواز صدای خیا ل می شکفد
    بر می خیزم
    خیابا ن سکوت زرد ؛ قلبم را در چشمان سیاه جذاب شب
    امتداد می دهد
    وپله های عادت سبز آپارتمان در نگاه بی ریای کودکان می در خشد
    بر می خیزم
    و پرده مخملین شبی دیگردرکوهستا ن چشمانم می نشیند
    صدای علاقه ی خلوت دلم
    در یک شب پا ییزی
    بیا و در گستره ی جنگل تماشا بنشین
    اینجا در راز مگوی عشق می ریزد

     

    برخی موضوعات مشابه

    بالا