شعر اشعار قاسم حسن نژاد

  • شروع کننده موضوع Diba
  • بازدیدها 5,747
  • پاسخ ها 425
  • تاریخ شروع

*parisa*

کاربر نگاه دانلود
کاربر نگاه دانلود
عضویت
2013/12/18
ارسالی ها
1,760
امتیاز واکنش
2,649
امتیاز
506
سن
25
محل سکونت
Khz_ahw
مرگ یا زندگی


روزها همینگونه پر ملال یکی پس از دیگری عبور می کنند
در تنوعی کمرنگ و سالخورده
ما روزبروز پیرتر و پیرتر می شویم
شاخه و برگمان بتدریج فرو می ریزد
ومانند همین درخت عـریـ*ـان که روبروی ما ایستاده است
تنها به بهاری دیگر می اندیشیم
فارغ از آنکه بهاری دیگر؛ همدیگر را تجربه خواهیم کرد یا نه​
 
  • پیشنهادات
  • *parisa*

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2013/12/18
    ارسالی ها
    1,760
    امتیاز واکنش
    2,649
    امتیاز
    506
    سن
    25
    محل سکونت
    Khz_ahw
    مرد کر و لال


    مرد کر و لال می آید ـ اندکی بیرون قهوه خانه روی چهار پایه زندگی می نشیند
    قهوه چی مرد میان سال لاغری است
    استکان های وارونه با نعلبکی – سماور نفتی با دودکش – رادیو قدیمی –
    مقداری بسته های سیگار – جعبه های نوشابه – یخچال- یک کارتون بیسکویت-
    یک کارتون کلوچه
    روی چهار پایه و تخت بیرون عده ای با هم صحبت می کنند
    مرد کرو لال با ایما و اشاره با قهوه چی صحبت می کند
    خط کش چوبی را که بیرون پیدا کرده به پسر قهوه چی می دهد
    تا با کسی صحبت نکند ؛ هیچکس با او کاری ندارد
    اگر همه کر و لال بودند می فهمیدند مرد کر و لال زندگی را چگونه می بیند
    همه غرق در کلماتی هستند که از دهان ها بیرون می ریزد
    کلماتی که مجانی در دهان شکل می گیرند و مجانی ادا می شوند
    مرد کر و لال خیلی چیز ها را درک نمی کند
    همان گونه که خوشه ی گندم آویزان از زیر آینه بالای دستشوئی را
     

    *parisa*

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2013/12/18
    ارسالی ها
    1,760
    امتیاز واکنش
    2,649
    امتیاز
    506
    سن
    25
    محل سکونت
    Khz_ahw
    مسیر گل ها


    اگر پیام امروز را می خواهی
    از کوچه ها عبور کن
    ودلت را در باغچه برویان
    دانش سبز باغ بتو پیام خواهد داد
    خود را در کسوت خیابان جستجو کن
    وقتی که از میان انبوه مردم عبور می کنی
    من اما ترا در لباس دربدری دیده ام
    خوشنود باش که آن روزها سپری شد
    و سرانجام در مسیر گلها قرار گرفتی
     

    *parisa*

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2013/12/18
    ارسالی ها
    1,760
    امتیاز واکنش
    2,649
    امتیاز
    506
    سن
    25
    محل سکونت
    Khz_ahw
    میز ریاست


    گمانش بـرده بود که جائی دست و پا کرده است
    خیلی وقتها چنین انتظاری می کشید
    اما وقتی دقت می کردی ؛ سراب ستاره می درخشید
    گاهگاهی یکی دیگر را هم بفکر خود دعوت می کرد
    یکی دیگرـ
    که فارغ البا ل بود و
    دلش در کمند خورشید و در انتظار آسمان می تپید
    برای خود میزی و چند صندلی جور کرده بود
    هیچکس بر موقعیت او غبطه نمی خورد
    تنها خودش بود که بر میز های ریاست غبطه می خورد
     

    *parisa*

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2013/12/18
    ارسالی ها
    1,760
    امتیاز واکنش
    2,649
    امتیاز
    506
    سن
    25
    محل سکونت
    Khz_ahw
    نیاز


    ودیوار روبرو نیز فرو ریخت
    و همه آنچه که در پس پرده نهان بود؛ آفتابی شد
    اینک در فضائی
    دلنشین زندگی می کنم
    و در جستجوی معنای نیازم
    نیازی که از این دیوار تا آن دیوار
    از امسال تا سال دیگر
    تغییر می کند
    دست بسته ی نیازهای خویشیم
    مرا اگر توان لحظه ای عبور بود
    زندگی را در جان همین گلهای کوچک روبرشد می دیدم
    و دیوار اعتمادم را به فصول سال نمی آویختم
     

    *parisa*

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2013/12/18
    ارسالی ها
    1,760
    امتیاز واکنش
    2,649
    امتیاز
    506
    سن
    25
    محل سکونت
    Khz_ahw
    پایان زندگی


    بر سقف درخت نگاهم مرغی نمی خواند
    همان که دستانم را می گرفت و به بهشت می برد
    ساعت ها درنگ کردم
    در این غوغای رنگین خیال
    در گوش آفتاب چشمانم مرغی نمی خواند
    اینک تنهای تنها
    در خلوت عـریـ*ـان تابستانی دلم می نشینم
    و انتظار آسمانی آمدن ترا تلنگر می زنم
    به امید گشایشی باریک
    در این بزم داغ خورشید
    ؛؛؛؛؛؛؛؛؛؛
    اینها همه بیگانه اندـ
    چگونه این در به چهره ی بارانی اندیشه ام گشوده است
    واین سلول دلیرکه در اعماق قلبم پرسه می زند
    همواره مرا به تالار خلوت هزار توی تنهائی رهبری می کند
    و همان نیز مرا بیگانه می گرداند ـ
    بدون آنکه بگذارد با همه ی اشیا یکی شوم
    و قصه ی خویش را بدون ترس کبود با همه در میان نهم
    این همان صبحی است که از پس شبی بزرگ می آید
    چون بچه ای لبخند بر لب
    و مرا تا کرانه های زندگی پاک رهنمون می گردد
    یا همان شبی است که از پس روزی خسته می شکو فد
    و مرا به شب می پیوندد
    آیا داستان زندگی یک انسان تا اینجا پایان می یابد؟
     

    *parisa*

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2013/12/18
    ارسالی ها
    1,760
    امتیاز واکنش
    2,649
    امتیاز
    506
    سن
    25
    محل سکونت
    Khz_ahw
    چشم بصیرت


    آبهای ترنم بهار در زمستان جوان
    صدای دلنواز هد هد
    و ترانه ی بلوغ کلاغ
    من همچنان پشت ترا نه ی میزساکت آفتابی
    در رویای شنیدن لبخندی چشم می گشائیم
    در خرقه ی آسمانی که به ساعت یازده گل میکند
    بخوبی می دانم که نباید خود را گول بزنم
    چشمانم را وبالاتر از همه اندیشه ام را
    خود را همواره غرق شمیم خدا می افکنم
    تا در امتحان شور جوانی منطق آرامش را پاس بدارم
    و همواره تشنه ی بکر دانائی باشم
     

    *parisa*

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2013/12/18
    ارسالی ها
    1,760
    امتیاز واکنش
    2,649
    امتیاز
    506
    سن
    25
    محل سکونت
    Khz_ahw
    کودک


    از پشت دیوار شیشه ای چشمانم در نگاهش موج بر می دارم
    نگاهی که آرزومند فرداهاست
    همه چیز را در طلای بازی می رویاند
    و قلب کوچکش سرشار از ترنم زندگی است
    او را در آسمانه های چشمانش می نشانم
    و برایش قصه ای از زمین امروز می گویم
    او دیگر مرا بخوبی در اندیشه اش پرورش داده است
    و جانب من که می آید
    دلم را سرشار از ابرهای شعف می سازد
    آینه ی نگاهش مملو ازفروغ ستاره است
    از رنگارنگی قصه های من می پرسد
    تا از پشت هوای زنده ذهنش عبور دهد
    وگلزار فردا را بسازد
    روزی برایش همه کهکشان را خواهم گفت
    تا قلب آسمانیش پر از شربت خورشید گردد
     

    *parisa*

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2013/12/18
    ارسالی ها
    1,760
    امتیاز واکنش
    2,649
    امتیاز
    506
    سن
    25
    محل سکونت
    Khz_ahw
    کودک شادمان


    در چشمان عشق صدای پای انگلی ؛ روحم را قیچی می کند
    من او را بخوبی در اندام نگاه اندیشه می بینم
    مرا بدنبال برودتی افسرده می کشاند
    و سبزینه ی قلبم را در اندوهی تیره می برد
    صبح همان نگا ه لذیذ گذشته نیست
    و خیابان با خستگی روحم هما هنگ است
    یک میز و یک صندلی تمام اکتشاف روزانه ی یک زندگی مکرررا می گشاید
    اگر پشت دستان قلبم علفی گل نمی داد
    ودرختی نمی خندید
    چگونه می توانستم در چهره ی متبسم کودک شادمان زندگی حرفی بر لب آورم​
     

    *parisa*

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2013/12/18
    ارسالی ها
    1,760
    امتیاز واکنش
    2,649
    امتیاز
    506
    سن
    25
    محل سکونت
    Khz_ahw
    آغاز گسترده


    بر سبزه زار میز لیاقت چند گل زیبا روییده اند

    گل کتا ب دانش معطر

    گل گوشی تلفن سکوت

    گل مداد تراش آفتابی نور

    گل لیوان آرامش بلور

    به گلستان کوچک محبت خوش آمدی

    اندکی تامل کن

    تا یک گل چای به لطافت برف برای تو بشکفد

    وقتیکه از پیشم رفتی

    گل سرشار باد را فراموش مکن

    که در پنجره ی قرمز دلم می شکفد

    اینها همه وزش نسیمی از جانب دوست است

    بیا گسترده تر آغاز شویم

    گسترده و پیوسته
     

    برخی موضوعات مشابه

    بالا