شعر اشعار قاسم حسن نژاد

  • شروع کننده موضوع Diba
  • بازدیدها 5,750
  • پاسخ ها 425
  • تاریخ شروع

*parisa*

کاربر نگاه دانلود
کاربر نگاه دانلود
عضویت
2013/12/18
ارسالی ها
1,760
امتیاز واکنش
2,649
امتیاز
506
سن
25
محل سکونت
Khz_ahw
زندگی صبح


اتوبوس خط واحد براه می افتد
مسافران هر کدام در پی فکری به رنگ تابستان
یکی روزنامه می خواند ؛ تعدادی چرت می زنند
چند نفری خیره به بیرون در عوالم فکرند
بیرون ؛ هوائی آفتابی
شخصی در نانوائی ؛ نان ها را روی هم می گذارد
؛؛؛؛؛
وقتیکه سرعت می گیرد
بادی خنک پیراهن ها را به بدن می چسباند
اتوبوس به طرف ایستگاه زندگی صبح لبخند می زند
چونان کودکی که آرام ؛ آرام از خواب بیدار می شود
 
  • پیشنهادات
  • *parisa*

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2013/12/18
    ارسالی ها
    1,760
    امتیاز واکنش
    2,649
    امتیاز
    506
    سن
    25
    محل سکونت
    Khz_ahw
    ساحت ملکوتی


    مرا اکنون رایحه ی درخت بودن در این رنج تحمیلی بر می انگیزد
    تا خود را به طلوع عقاب آفتاب امیدوار سازم
    اگر چه رنج راه در آینه ی چشمان آینده سخن می گو ید
    با همه ی شباهتی به گذشته
    همچنانم رحمت تو جنگلی در قلبم می کارد
    بی شک از تنفس اینهمه غوغای ملال انگیز هنوز ترا از یاد نبرده ام
    تمام دلم در حسرت هوای روحبخش تو می تپد
    ای ستاره ی جوان روح آسمان رویائی
    در سادگی عمیق تنفس بکر آزادی
    مرا به آن ساحت ملکوتی پرواز ده
    ای فرزانه مهربان
    به مامن آبی دلارام که لبریز از شکوه بی همتای رضایت توست
    همان مقصد روشنگرآرامش بخشی که همواره از تو به تمنا خواسته ام
    همان ساحت مقدسی که گاه گاه هر چند کوتاه ؛
    روحم را در آن فضای دلپذیر پرواز داده ای
    قلب من اگر در مسیر رحمت تو بروید
    و اندیشه ام درشمیم هدایت تو ثمر دهد
    خود را همواره در رنگین کمان زیبای سعادت شکفته می یابم
     

    *parisa*

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2013/12/18
    ارسالی ها
    1,760
    امتیاز واکنش
    2,649
    امتیاز
    506
    سن
    25
    محل سکونت
    Khz_ahw
    ستاره شب


    گله در روز نمی بینم
    نه در زلف پیچ در پیچ درختان
    و در گنجشکی که بین شاخه ها می پرد
    ای ذهن جستجوگر آسمان
    ریسمان شکیبائی بینداز
    بی شک شب فرا می رسد
    شب ستاره ای است
    روبروی ماه
    و داستان زمین را ورق می زند
     

    *parisa*

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2013/12/18
    ارسالی ها
    1,760
    امتیاز واکنش
    2,649
    امتیاز
    506
    سن
    25
    محل سکونت
    Khz_ahw
    ستاره های خلوص


    بدون دعوت قبلی آمدند
    چون باران خوش یمن دیشب ؛ مبارک و میمون
    که حتی گاوها و گوسفند ها و آدمها را نیز رویانید
    موتورش را زیر درخت گلابی پارک کرد
    همان درختی که سرشاخه هایش را بریده اند
    از پله های چوبی صداقت بالا رفت
    خانمش با هدیه مهربانی در دست وارد شد
    دختر چشم آبی کوچولویش جون گنجشکی همراهش بود
    صحبت از بت پرستی و کیش شخصیت شد
    چه ارزشی دارد وقتی که پس از انجام کاری ؛
    مدام از خود یا دیگران تعریف کنی
    نه باران این کار را می کند ؛ نه آفتاب و نه انسان وارسته
    مگر آنانیکه بدروغ می خواهند خود را باد کنند
    باد کردن سنگ ؛ که طلا تعریفی ندارد
    همه چیز آن شب عطر محبت می پراکند
    آن شب تمام ستاره ها مهمان ما بودند ؛ تمام ستاره های خلوص
    بسیار ساده و بی ریا ؛ زیرا که تظاهری جلوه نمی کرد
    هنگامیکه برای خواب روانه شدند
    جریان صله ی رحم ما را به سمت آنها جذب کرد
    برجسته تر آنکه چیزی هم آموخته بودیم
    آنها مهمان ناخوانده نبودند
     

    *parisa*

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2013/12/18
    ارسالی ها
    1,760
    امتیاز واکنش
    2,649
    امتیاز
    506
    سن
    25
    محل سکونت
    Khz_ahw
    سرزمین رویاها



    آنگاه که از گل زیبای صداقت خالی می شویم
    و پیوند سست دروغین را تجربه می کنیم
    آنجا دلمان سخت میگیرد
    و دست های بسته مان را می نگریم
    دستهائی که قادر نیستند در راستای چشمان حقیقت قدم بر دارند
    شاید چیزهائی بر خاک زبانمان می روید
    که تمامی در راستای علف های هرز ره می سپرند
    و این زمین استعداد مقدس خویش را از دست می دهد
    و کفران نعمتی در تاروپود درخت ریشه می دواند
    هنوز باید بسیار با خودمان خلوت کنیم
    و در تار و پود وجدانمان کنکاش نماییم
    من همان خاکم که این چنین سخن می گویم
    و این چنین خاطرات خویش را در جوهر کلمات می ریزم
    اگر از جانب ما گذری کردی
    دستانت را در عطر متانت گلها شستشو ده
    و از پرواز همین گنجشکی که پشت پنجره محو شد
    برایم عبائی بباف
    تا آیینه در تمام جانم ریشه بدواند
    و سنگریزه ای در چهره ی آن خدشه ای نیندازد
    زندگی با همه ی فراز و نشیبش
    همچنان عقربه ی زنده ی زمانی است
    که راهمان را بر سرزمین رویاها می گشاید
     

    *parisa*

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2013/12/18
    ارسالی ها
    1,760
    امتیاز واکنش
    2,649
    امتیاز
    506
    سن
    25
    محل سکونت
    Khz_ahw
    سکوت خیابان



    خیابانهای زندگی کوچه های سرشار چشمند

    پیاده رو های عقیده درخت باغ

    همواره گروهی می روند و گروهی می آیند

    در دستشان ستاره های صبح درخشانند

    و چشمانشان اندیشه ی نورند

    مرادر خلوت خویش پذ یرا باش

    تا در چشمانتان غرور خیابان را به تماشا نشینم

    و آرزوی عبور را خاطره ای بتراشم

    نسیم کوی مرا نیز در اندیشه ی عبورتان بخاطر بگذارید

    و راه مرا که بسوی شبنمی راه می برد

    در قیل و قال نگاهتان سکوت بیاموزید
     

    *parisa*

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2013/12/18
    ارسالی ها
    1,760
    امتیاز واکنش
    2,649
    امتیاز
    506
    سن
    25
    محل سکونت
    Khz_ahw
    سکوت ظلمت




    همه ی پنجره های دلگشای آفاق بسته است
    شبی بزرگ بر پشت پنجره می تابد
    ومن امیدم همواره به روشنای ستاره است
    ومن امیدم همواره به روشنای عاشق ماه
    ومن امیدم به گشایش دروازه ی افق
    تا از قفس پنجره ها درآفتاب بریزم
    قلبم پر از امیدواری است
    نصیب من تنها شب نیست
    نگاه عارفانه روز پشت همه ی پنجره ها می درخشد
    شب را با اینهمه بسیار دوست دارم
    و سکوت کوه های مرتفع ظلمت را
    دربیرون روشنائی شهر
    بی تردید این ظلمت نیست که درد می آفریند
    شیطان در قالب بندی کفر و ظلم همواره در تقلا است
     

    *parisa*

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2013/12/18
    ارسالی ها
    1,760
    امتیاز واکنش
    2,649
    امتیاز
    506
    سن
    25
    محل سکونت
    Khz_ahw
    سکوت لاجوردی


    در سکوت لاجوردی ؛ برق نگاه ؛ سایه می افکند
    مرا با خود به باران نجوا میگیرد
    و به شهر پر حسرت خاک ؛ هجرت می دهد
    در دستان نگاهم؛ شیشه آفتاب می شکوفد
    و چشمان آسمان را به شهادت می گیرد
    آیا تو همان جنگل سخنگو نیستی؟
    که در خاطرات سردم پرسه می زدی
    و وسعت آسمان را در قطره ی بی مقدار جستجو می کردی
    من هنوز همان عاشق وسیع جهانم
    گر چه در تنگنای دیوارها تنفس می کنم
    بر مزارع سرم خورشید ترانه می خواند
    و ماه را به مهمانی تیره ترین دخمه ها رهنمون می شود
    هنوزسفینه امید به آرامی ستاره در قلبم می نشیند
    و مرا در مسیر دل انگیز فرداها می رویاند
    چقدر نگاه در را برویم می گشایند
    و جانب آفتاب را درشمیم مسیر آسمان امیدوار می گردند
    بدانها قصه ی در خویش روییدن را آینه می گردانم
    مسیر آینه همان مسیر فردای شکو فائی است
    که هیچگونه حسرتی به دل خسته ام نمی رویان
    د
     

    *parisa*

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2013/12/18
    ارسالی ها
    1,760
    امتیاز واکنش
    2,649
    امتیاز
    506
    سن
    25
    محل سکونت
    Khz_ahw
    سکوت نگاه


    نگاه در ریشه ی نگاه گلهای لطیف سرخ و زرد و ارغوانی
    نگاه در کتاب نگاه شاخه های کم برگ درخت توت دلستان
    نگاهی رنگارنگ پشت شیشه ی یکپارچه گل
    چشمان خاکستری بعد از ظهرسکوت
    در دودمان بی دریغ زرد پاییزی دل انگیز
    انسان ریزش چکاوک باران را می خواهد
    مرا ترانه های آب در ریشه های زندگی مومن است
    کشف ستارگان در آینه های گل شکفته خاطره
    دستی عاشقانه در تشریق آفرینش گلها می روید
    بیا باران باشیم
    برف! در آغاز فرا رسیدن آفتاب زمستان
    دیشب چه درخشان می تابید ؛ ماه
    مرا به یاد اندیشه های شکوفای شب سوق می داد
     

    *parisa*

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2013/12/18
    ارسالی ها
    1,760
    امتیاز واکنش
    2,649
    امتیاز
    506
    سن
    25
    محل سکونت
    Khz_ahw
    شاعران رهایی بخش


    بر سبزه زار صندلی عشق می نشینم
    شما رو در روی عرفان اداره
    شاعرانی که کلمات جادوئی روحم را صیقل می دهند
    آفتاب خنک لـ*ـذت در تابستان گرم
    آ فتاب گرمابخش در ناملایمات زمستان
    شما را بتدریج درک می کنم چون لـ*ـذت آب خنک چشمه ی پاک
    پاورچین پاورچین به قلبتان نزدیک می شوم
    دنیائی که مرا پرواز می آموزد ـ هجرت می آموزد ـ آزادی می بخشد
    طعم آزادی با شما چه گواراست
    دوستان مهربان غایب !
    که زمرد سفرتان مرا در آغـ*ـوش گرفته است
    شناکنان از درون آب کلمات و عسل تصویرهای شیرین به سمت آسمان پنجره می گشایم
    ملایکی دستان مرا از جنگل های شادابی می گذرانند
    مرا از کنار ماه عارف بالا می کشند
    در وجودم سبزه های نور می پاشند
    مرا با خود به گردشگاه های بوستان ستارگان می برند
    بدین ترتیب قلبم قد میکشد
    روحم در اعماق شکو فای جهانهای نو غوطه می خورد
    رهایی را در سلولهای جانم حس می کنم
    تبلور روشن و تابناک آزادی را
    گوئی هر لحظه بدنیا می آیم
    در جهانی پر از ستاره و سخن
    مرا پیوندی عمیق با تار و پود کلمات گرانبهای شما ست
     

    برخی موضوعات مشابه

    بالا