شعر اشعار قاسم حسن نژاد

  • شروع کننده موضوع Diba
  • بازدیدها 5,744
  • پاسخ ها 425
  • تاریخ شروع

*parisa*

کاربر نگاه دانلود
کاربر نگاه دانلود
عضویت
2013/12/18
ارسالی ها
1,760
امتیاز واکنش
2,649
امتیاز
506
سن
25
محل سکونت
Khz_ahw
خدا می داند


پشت پنجره ؛ کنار دل مشغولی آبی ؛ آسمان را تجربه می کنم
آفتاب صبح کنار پنجره های دلم آرام نشسته است
مرا اکنون دلی شادمان ؛ قلقلک می دهد
پشت پنجره های حواسم تمام گلها مرده اند
و تمام شاخه ها به خوابی زمستانی رفته اند
آن طرف تر درختان عـریـ*ـان در کنار برکه ی چشمانم در سکوت نشسته اند
شعر ناتمام من ؛ چون درختی عـریـ*ـان انتظار دیدار آفتاب را دارد
من همه ی دلم را در گرمای لذیذ صبح در سفره ی پهن آفتاب می ریزم
و در جستجوی بنای شعر با زمستان گفتگو می کنم
و چون خود را می کاوم در حوالی پنجر ه های شعر می یابم
در پنجره های سرد بیرون از کنار خیابان ملول عبور می کنم
دوباره پشت دیدار روزمرگی ؛ بر تکرار صندلی می نشینم
و تمام صبح را تجربه می کنم
صبحی آفتابی که بر پوست قلبم ؛ درخت انجیر می رویاند
کسی وارد می شود
با دوربین کوچک فیلمبرداری همه ی روزمره را با شعف ثبت میکند
مرا هیچ تصویر سطحی ارضـ*ـا نمی کند
تمام شعر در فراز و فرود زندگی به کنکاش می نشیند
آیا هیچ ماندگارئی می ماند؟
زندگی و مرگ جاودانه در راهند
تا کجا ؟
خدا می داند
 
  • پیشنهادات
  • *parisa*

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2013/12/18
    ارسالی ها
    1,760
    امتیاز واکنش
    2,649
    امتیاز
    506
    سن
    25
    محل سکونت
    Khz_ahw
    درختان امیدواری


    از تو می خواهم مرا در لیاقت ملکوتی سبزت بپذیری
    نگاه اندیشه ام را از زندان مخوف هوسها برهانی
    و روحم را در آرامش بیکران عشقت پرواز آبی رهائی بخشی
    هر شب قلبم را خاشعانه به ستاره های مهربان دور دستت می آویزم
    رنجی را که آن متکبر مشرک بر قلب عاشقم آویخت
    با هدایت بی بدیل خویش خنثی ساز
    هنوز هم همواره با زنجیرهای نامرئی شیطان در گیرم
    تنها تو می توانی مرا از این رنج جانکاه ظلمانی برهانی
    چشمان قلبم همواره در انتظار رویش لطف جانبخش تواند
    و قلب اندیشه ام تنها و تنها امیدوار بارش باران رحمت توست
    بارانی که ریشه های افسردگیم را می خشکاند
    و درختان امیدواری در قلب اندیشه ام می رویاند
     

    *parisa*

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2013/12/18
    ارسالی ها
    1,760
    امتیاز واکنش
    2,649
    امتیاز
    506
    سن
    25
    محل سکونت
    Khz_ahw
    دل تنها


    تنهائی زخمی است بر دل مرد
    کسی را پیدا نکرد که با او مانوس شود
    همه در فکر نان و آب خویشند
    او در نور همین آفتاب ؛ با اینهمه ازدحام
    احساس تنهائی می کند
    احساس برودت در یک آسمان خورشید
    در یک آسمان جمعیت
     

    *parisa*

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2013/12/18
    ارسالی ها
    1,760
    امتیاز واکنش
    2,649
    امتیاز
    506
    سن
    25
    محل سکونت
    Khz_ahw
    دو رو



    خود را همانگونه که هستی نمی نمائی

    حتی سراب هم می داند

    حتی آفتاب

    اندکی از خو یشتن بیرون آی

    همچون قورباغه ای در باغ

    تا شکل تو به حقیقت نزدیک گردد

    و این مشکلی برای انسان هاست

    تا سالها بگذرد و

    تو از غلاف متعفن خویش برون آئی

    آن زمان شمیم بـ..وسـ..ـه های آفتاب

    در دره ها خواهد پیچید
     

    *parisa*

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2013/12/18
    ارسالی ها
    1,760
    امتیاز واکنش
    2,649
    امتیاز
    506
    سن
    25
    محل سکونت
    Khz_ahw
    دید شاعر



    روی ایوان کوتاه زمان

    در برابر آسمان بلند ابر

    کنار باغچه ؛ زیر درخت گردوی آواز گنجشک

    صدای یکنواخت چرخ خیاطی بر آستان ایوان روز

    روی سکوی مقابل- گلدان های ردیف گل

    دو گلدان آویخته با حلقه های آهنی بر دو سوی در باز

    خروس با تاج قرمزی که بر یک طرف خم شده است

    عبور چشمان دریچه از تپه های روز

    مرغ سفید درشت ماشینی بر لب های سنگ قصه می گوید

    درخت گردو با گردو های اندک و برگهای سبز در باد لبخند

    ماشین ها و عبور هر چند گاه از جاده عمر

    آینه ی با لای دستشوئی قطعه ای از پنجره را می خواند

    نوار ترانه های گیلکی در فضای ایوان بر قلب گوشها

    تنها شاعر است که با چشمانش راه می رود

    نشسته بر تالار آوای بلبل ؛ بر شاخه ی درخت باغچه ی دل

    جریان جاری آواز بلبل ؛ بعد از ظهر را به آرامی در چشمه ی شنبه شستشو می دهد

    ما را طعم ترش آلوچه در دستان زیر دستی های کوچک شیشه ای به طعم سیب می پیوندد

    بعداز ظهر پروانه و آرامش بی رنگ صدای سکوت

    آبادی ؛ بسان دره ای سبز در نگین تپه ها می درخشد

    پیر زن خرداد چادرگل گلی سفید ظهر را در بر می گیرد

    کیسه ی پارچه ای قرمز رنگ و رو رفته را بر می دارد

    با آب آواز بلبل زندگی را به بازار می برد

    با کالا برگی که در صدای قند می پیچد

    صدای تراکتور پشت دیوار سکوت ستاره می کوبد
     

    *parisa*

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2013/12/18
    ارسالی ها
    1,760
    امتیاز واکنش
    2,649
    امتیاز
    506
    سن
    25
    محل سکونت
    Khz_ahw
    دیدار آفتاب




    به حسرت می گذرد زندگانی
    کدامین پرنده از این گذر عبور کرد
    که شادمانی به سلولها فرو ریخت
    کدام ترانه ی شادی در این دشت پر طراوت رویید
    که آشیانه ی فرحبخش بیافرید
    ما هنوز در فکر اندیشه ی پوسیده ی دیروزیم
    و روزنه ی نور را از ورای اتاق نمی پذیریم
    پس چگونه به دیدار آفتاب خواهیم رفت؟
    چگونه در بسوی کهکشان خواهیم گشود؟
     

    *parisa*

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2013/12/18
    ارسالی ها
    1,760
    امتیاز واکنش
    2,649
    امتیاز
    506
    سن
    25
    محل سکونت
    Khz_ahw
    روزها




    بر صندلی خستگی جوانی
    بر میز ناباور بیکاری
    روزها همچنان سپری می شوند
    دلم پر از اندوه پرنده است
    و درختان آزاد را بحسرت نظاره می کنم
    اندوه ام همه از مرگ است
    از مرگی که بیکاری است
    چشمانم را به دورو نزدیک دعوت می کنم
    آنها در اشیا غرق می شوند
    و گذر روزها را درپرده ی غمگین می نگرند
    می خواهم بی اغراق بگویم
    جانم از این همه بطالت پر درد به ستوه می آید
    و اندیشه ام توان خود را ناباورانه از دست می دهد
    روز هائی که با قیچی یکنواخت تکرار یکی بعد از دیگری سپری می شوند
    و دلم با آنهمه درد امیدوار گشایش فرداست
    گشایشی به سمت آواز دلفریب شادمانی
    به سمت چشمان خیابانهای خلوت زیبا
    به سوی آسمان پر شکوه پر درخت
    به جانب لبخند شکفته گل سرخ معطر
     

    *parisa*

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2013/12/18
    ارسالی ها
    1,760
    امتیاز واکنش
    2,649
    امتیاز
    506
    سن
    25
    محل سکونت
    Khz_ahw
    زبان


    می گویم حیات خلوت فنجان
    کلماتی که به آن هویت می بخشند
    گاهی پر از آب
    زمانی پر ازچای
    پس کلمات به همه چیز هویت می بخشند
    حروف بچه های خانه ی کلماتند
    حروف الفبا گلهای زیبای باغ کلماتند
    که از سرزمین ذهن مان بیرون می ریزند
    عطر آنها دل پسند و معجزه آساست
    هر سرزمینی رنگ و بوی خاصی دارد
    از گلهای حروف کلمات
    آنها زاینده زبانند
    زبانی که حلاوت خاصی در هر سرزمین دارد
    همچون گلهای خود روی و معطر در صحراها
     

    *parisa*

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2013/12/18
    ارسالی ها
    1,760
    امتیاز واکنش
    2,649
    امتیاز
    506
    سن
    25
    محل سکونت
    Khz_ahw
    زلزله های نفس


    آفتاب را می بینی و می پذیریش
    خیابانها و ماشینها و ساختمانها را
    خود را
    درون آینه و در دیکران-
    چهره و قامتی مصور ومتصور
    سوسکهائی از دیوار اخلاقت بالا می روند
    مگسهائی که در اندیشه ات جولان می دهند
    کنه هائی که روی قلبت لانه کرده اند
    خار و خاشاک را در خیابان قامتت
    همه ی انگلها ئی که در زندگیت جا خوش کرده اند
    خود را در میان همه ی آنها از دست مده
    تا به حقیقت بنائی بر پا داری
    مقاوم در برابر زلزله های نفس
     

    *parisa*

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2013/12/18
    ارسالی ها
    1,760
    امتیاز واکنش
    2,649
    امتیاز
    506
    سن
    25
    محل سکونت
    Khz_ahw
    زندان


    ساعتها نشستم؛ کسی وارد نشد
    من بودم و صدای کولر و
    یک تابلوی زنده ی درخت ـ اندکی ساختمان نوساز و کمی آسمان
    آسمان شاد آزاد ابری
    دلم تنگ بود که کسی تلنگری بر پنجره ی تنهائی وارد نکرد
    در این اتاق چهارمیز و چهار صندلی انتظاری آبی در سر داشتند
    ورای همه ی اینها ؛ تنها ساعت دیواری گل شادی می نواخت
    به دلنوازی رفتن نزدیک می شدم
    آری ؛ هر کجا که دلت شاد نباشد ؛ آنجا زندان است
     

    برخی موضوعات مشابه

    بالا