شعر اشعار قاسم حسن نژاد

  • شروع کننده موضوع Diba
  • بازدیدها 5,741
  • پاسخ ها 425
  • تاریخ شروع

*parisa*

کاربر نگاه دانلود
کاربر نگاه دانلود
عضویت
2013/12/18
ارسالی ها
1,760
امتیاز واکنش
2,649
امتیاز
506
سن
25
محل سکونت
Khz_ahw
گل کار


آجرصبر بر آجررنج می نهد
تا سرو دیواری صدیق بیافریند
گوئی قلب زرد پاییز بر خا ک سبز می شود
دیوار امنیت زرد جهان
روز ها گل کاربر پنجه های روزش می شکفد
تا هاله ی نجیب خورشید به غروبی خاکستری فرو شود
آنها سه نفرند
سه دوست
سه عصاره زحمت
در خلق حجم سبز لطیف صمیمیت
در خلوت بی ادعای زمین عشق هزاران تو
تا لقمه ای برگ سبز نان و رود خانه ای شرف هر شب به خانه برند
مسیر آشنائی آبی استاد در قلبم موج بر می دارد
درحصار درد مستاجری پرسه می زند
یک بچه دارد
همسرش خانه دار است
با اینهمه عاشق کار و آب وآفتاب
زنده ی تلاطم بی فریب جوانی
امیدوار پرده های روز
مانند همه ی انسان های مومن شب را عاشقانه در صبح جریان می یابد
واز همه ی دنیا چیزی بیشتر از قیمت واقعی گل کار نمی خواهد
نانی و سرپناهی
این همه ی محتوای درنگش را در دنیا آبیاری می کند
به آنا نی که در مرداب های نیرنگ مغرورند بگو
خدا در متن آواز هر کاری است
خواه نیک
خواه بد
 
  • پیشنهادات
  • *parisa*

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2013/12/18
    ارسالی ها
    1,760
    امتیاز واکنش
    2,649
    امتیاز
    506
    سن
    25
    محل سکونت
    Khz_ahw
    افسردگی


    ما را دست و پا بسته اند
    در فضای تنفس آزاد و در بند
    در خورشید آسان صبح و غروب
    در باد و باران بی مدعا
    هر کسی می داند
    که این راه ما نیست
    راهی که خود برنگزیده ایم
    گوئی بر چمن برفی مختنق می شویم
    و هیچ بر قرار میلمان نیست
    اتقا قی است که به زور می افتد
    بدون اینکه اشکی از چشمی فرو ریزد
    آ یا تنها افسردگی است که بر سر راه نشسته
    تا ما را با خود به درون زندان تک سلولی ببرد
    خدایا این یکی را دیگر مپذیر
     

    *parisa*

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2013/12/18
    ارسالی ها
    1,760
    امتیاز واکنش
    2,649
    امتیاز
    506
    سن
    25
    محل سکونت
    Khz_ahw
    لحظه


    مانندسنگ شفا ف نشسته ام
    آرام و رام و با وقا ر
    بر دل سرخ صندلی آفتا ب تشنه
    او نیز همچنین
    سنگی که در سکوت سخن می گوید
    سکوت روشن بالکن تابستان
    سکوت آبی شعر زمان
    سکوت سبز درختان هجرت
    ودر سکوت سرشار کلمات سنگ و خاک و علف
    تپه ی باران
    شعر در علف ها دنبا ل کسی می گردد
    در سنگ و در خاک
    وهمه مرا در یک لحظه می زایند
     

    *parisa*

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2013/12/18
    ارسالی ها
    1,760
    امتیاز واکنش
    2,649
    امتیاز
    506
    سن
    25
    محل سکونت
    Khz_ahw
    مرثیه


    با یورش وحشیانه و دیوانه وار آمد
    همه چیز را بهم ریخت
    انسان ها را از ریشه کند و پایما ل کرد و با خود برد
    درختها را خانه ها را
    مزارع و باغستانها را
    همه جا را عزا دار کرد
    همه ی روستاها را در ماتم و عزا ی عمیق فرو برد
    خاک مرگ بر همه جا پا شید
    دل انسان ها و پرندگان را خاکستر کرد
    اشک آ فتاب را بر همه جا جاری نمود
    دل باران را کشت
    این چه بلائی بود که خانما ن سوز و ویرانگر بر همه جا سایه افکند ؟
    از چه کسی باید شکایت کرد ؟
    این درد جانکاه خانمان بر انداز را به چه کسی باید گفت ؟
    از چه کسی باید کمک خواست ؟
    حیرانی و پریشانی همه جا را در خود می سوزد
    دشمن دردی که بچه و بزرگ نمی شناسد
    جنگل و مرتع نمی داند
    شهر و روستا برایش یکسان است
    همه چیز و همه جا را در هم کوبید
    تنها یک چیز برای او معنی دارد:
    مرگ ؛ تخریب ؛ ویرانی
    نام این هیولا ی ترسناک سیل است
    سیل است سیل
    او را با نعمت بزرگ باران نباید یکسان شمرد
    این نعمت نیست
    عذاب است عذاب
    عذابی الهی ـ بدون ذره ای سنگ تردید
     

    *parisa*

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2013/12/18
    ارسالی ها
    1,760
    امتیاز واکنش
    2,649
    امتیاز
    506
    سن
    25
    محل سکونت
    Khz_ahw
    ابر


    ای آواز پر نور جنگل های آسمانی شادی
    گذری بر این پریشان عاشق جهان عرضه دار
    شاید بهتر از تو –
    لبخند تابستان را می شناسد
    و گلیم باد قناعت را در فرا راه آسمان می گشاید
    من چشمانم با درخت تنوع بکر شعر پیوند خورده اند
    و آنگاه که می گویم
    مروارید جان ترا ندیده ام- ترا بخوبی می شنا سم
    که لبخند ترا در جنگلی انبوه دیده ام
    و در کرانه ها ی آسمان
    بدنبال ابری برای چشمان تو بوده ام
     

    *parisa*

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2013/12/18
    ارسالی ها
    1,760
    امتیاز واکنش
    2,649
    امتیاز
    506
    سن
    25
    محل سکونت
    Khz_ahw
    انتظار


    مرا در خیابان لبخند سبز صبح کاشتند
    در صف لطیف تابستانی طویل منتظران
    قلبهایی طلائی که بی وقفه می تپیدند
    و آرزوی دل انگیز رهایی داشتند
    اندک اندک از نیش تند گذرگاه گذشتند
    و همه حجم قصه روز را بی اختیار خویش سپری کردند
    و کسی نگفت: از کجا آفتاب آمده ایید؟
    تنها هویتمان صف کسالت انتظار بود
    که همه امید را به هم پیوند می داد
     

    *parisa*

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2013/12/18
    ارسالی ها
    1,760
    امتیاز واکنش
    2,649
    امتیاز
    506
    سن
    25
    محل سکونت
    Khz_ahw
    اندوه


    بردرخت چنار فنجان صبح- چای آفتاب ریختند
    و آنرا بر ساقه ی بلند و وسیع خو شبوی قلبی کا شتند
    روز آفتابی تمام توانش را گوارا کرد
    گلدان بی توقع باد از این دیارگذری نداشت
    شاخه ی جنگل انبوه مهربانی- چشمانش را برچای گوارای فنجان ریخت
    عقیده ی مسـ*ـتانه باران در سالهای خشکسا لی- اندوه پرواز را بیاموخت
    ما همه از دیوار ها ی کدورت کنده شدیم
    وبر بلور اب به استغاثه نشستیم
    همه چیز ازاین مسیر غمگین گذرکرد
    وتنها آ فتاب شادمان را در مسیرهای خویش جستجو نمود
    اندوه بزرگ بود-بزرگتراز که دماوند
    اندوه ستاره ای دور بود- بزرگتراز گل زرد زیبای خورشید
    و ما همچنان ایمان مقدس ایستاده بودیم
    در انتظاربزرگ شکفتن خندان یک خورشید بی رقیب.
     

    *parisa*

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2013/12/18
    ارسالی ها
    1,760
    امتیاز واکنش
    2,649
    امتیاز
    506
    سن
    25
    محل سکونت
    Khz_ahw
    صلح


    پشت پنجره حواس خزان - شب لحظه های آسمانی می خندد
    در این سوی سکوت سبز بالنده
    سیطره یکسره از آن باغ های رنگارنگ تلویزیون می درخشد
    آینه ی ساکت کنار در- آسمان چشمانم را بی مهابا می تا باند
    از طراوت نگاه باد زندگی خبری نیست
    پنجره دل شکفته امیدوار را می گشایم
    شب لبخند خاک را چو شیر تازه می نو شم
    همه ی این وسعت آسایش-ناشی از عبور لذیذ و درخشان صلح است
    از تابش آهنگ مهربان صلح است که کوچه و خیابان-
    شب و روز همواره دلپذیرند
    از روشنائی گستره وسیع سبز صلح است که همه جا می درخشد
    وآسمان وزمین در مسیررهائی وآرامشند
    اندیشه ی تابناک شب در پشت پنجره ی قلب ها عا شقانه می خندد
    سخاوت بی دریغ اتمهای صلح در همه جا شب را در رقصند
    و قله های آرا مش روز ها در همه سوی عارفانه پر می کشد
    به آب های روینده صلح در نگاه یک نیاز حیاتی ایمان بیاوریم
     

    *parisa*

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2013/12/18
    ارسالی ها
    1,760
    امتیاز واکنش
    2,649
    امتیاز
    506
    سن
    25
    محل سکونت
    Khz_ahw
    ماهی


    مدتها بودکه رود آسمانی شعر خشک شده بود
    نه پرنده را می دیدم نه دریا را
    دلم هوای باران را داشت
    و خشکسا لی مصیبت لاعلا جی بود
    امروزقطره ای دریا از ابر فرو ریخت
    نا گهان ماهی ای در آن دیدم
    کا ملا به شکل شعر بود
    پس آب عرفان داشت
     

    *parisa*

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2013/12/18
    ارسالی ها
    1,760
    امتیاز واکنش
    2,649
    امتیاز
    506
    سن
    25
    محل سکونت
    Khz_ahw
    همه شب


    در اداره ناگزیر آبان پشت میز تنفس آبی بعد از ظهر
    روبروی صداقت گل های قرمز و زرد
    ترانه ی مهربان جوان درخت توت دلگشا را می سرایم
    آسمان چشمان دلارام سبز؛ یکپارچه در بغض خاکستری ابر فرو رفته
    مرا نگاه دلگشای شعر جان به آرامی جذب می کند
    پشت پنجره سبز دلم‏‏، موزاییک های خیس خنده باران
    در عمق سکوت آبی آرام نشسته اند
    صدای عـریـ*ـان و نا موزون جابجایی تیرهای آهنی روزگار
    آرامش معطر گوش ها را درهم می شکند
    من به خوبی می فهمم قادر نخواهم بود همه درد دلم را با کلمات معصوم بیان کنم
    زمان به سرعت می گذرد و همه چیز رنگ عوض می کند
    جنگل آبی آسمان رنگ بغضش را تغییر می دهد
    همچنان که رنگ پشت پنجره قلبم را
     

    برخی موضوعات مشابه

    بالا