شعر اشعار سهراب سپهری

سها ن

کاربر نگاه دانلود
کاربر نگاه دانلود
عضویت
2016/07/31
ارسالی ها
423
امتیاز واکنش
20,932
امتیاز
683
سن
27
محل سکونت
رشت
ساده رنگ
آسمان، آبی تر،

آب، آبی تر.

من در ایوانم، رعنا سر حوض.

رخت می‌شوید رعنا.

برگ‌ها می‌ریزد.

مادرم صبحی می‌گفت: موسم دلگیری است.

من به او گفتم: زندگانی سیبی است،

گاز باید زد با پوست.

زن همسایه در پنجره‌اش ، تور می‌بافد، می خواند.

من «ودا» می‌خوانم، گاهی نیز

طرح می‌ریزم سنگی، مرغی، ابری.

آفتابی یكدست.

سارها آمده‌اند.

تازه لادن‌ها پیدا شده‌اند.

من اناری را ، می‌كـُنم دانه، به دل می‌گویم:

خوب بود این مردم، دانه‌های دلشان پیدا بود.

می‌پرد در چشمم آب انار: اشك می‌ریزم.

مادرم می‌خندد.

رعنا هم.
 
  • پیشنهادات
  • سها ن

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2016/07/31
    ارسالی ها
    423
    امتیاز واکنش
    20,932
    امتیاز
    683
    سن
    27
    محل سکونت
    رشت
    غربت
    ماه بالای سر آبادی است،

    اهل آبادی در خواب.

    روی این مهتابی، خشت غربت را می‌بویم.

    باغ همسایه چراغش روشن،

    من چراغم خاموش.

    ماه تابیده به بشقاب خیار، به لب كوزه آب.

    غوك‌ها می‌خوانند.

    مرغ حق هم گاهی.

    كوه نزدیك من است: پشت افراها، سنجدها.

    و بیابان پیداست.

    سنگ‌ها پیدا نیست، گلچه‌ها پیدا نیست.

    سایه‌هایی از دور، مثل تنهایی آب،

    مثل آواز خدا پیداست.

    نیمه شب باید باشد.

    دب اكبر آن است: دو وجب بالاتر از بام.

    آسمان آبی نیست، روز آبی بود.

    یاد من باشد فردا، بروم باغ حسن گوجه و قیسی بخرم.

    یاد من باشد فردا لب سلخ، طرحی از بزها بردارم،

    طرحی از جاروها، سایه‌هاشان در آب.

    یاد من باشد، هر چه پروانه كه می‌افتد در آب، زود از

    آب درآرم.

    یاد من باشد كاری نكنم، كه به قانون زمین بر بخورد.

    یاد من باشد فردا لب جوی، حوله‌ام را هم با چوبه

    بشویم.

    یاد من باشد تنها هستم.

    ماه بالای سر تنهایی است.
     

    سها ن

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2016/07/31
    ارسالی ها
    423
    امتیاز واکنش
    20,932
    امتیاز
    683
    سن
    27
    محل سکونت
    رشت
    واحه ای در لحظه
    15019524416238297611814620417923994925234.jpg

    به سراغ من اگر می‌آیید،

    پشت هیچستانم.

    پشت هیچستان جایی است.

    پشت هیچستان رگ‌های هوا، پر قاصدهایی است

    كه خبر می‌آرند، از گل وا شده ی دورترین بوته ی خاك.

    روی شن‌ها هم، نقش‌های سم اسبان

    سواران ظریفی است كه صبح

    به سر تپه ی معراج شقایق رفتند.

    پشت هیچستان چتر خواهش باز است:

    تا نسیم عطشی در بن ِ برگی بدود،

    زنگ ِ باران به صدا می‌آید.

    آدم اینجا تنهاست

    و در این تنهایی، سایه نارونی تا ابدیت جاری است.

    به سراغ من اگر می‌آیید

    نرم و آهسته بیایید، مبادا كه ترك بردارد

    چینی نازك تنهایی من.
     

    سها ن

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2016/07/31
    ارسالی ها
    423
    امتیاز واکنش
    20,932
    امتیاز
    683
    سن
    27
    محل سکونت
    رشت
    صدای دیدار




    با سبد رفتم به میدان، صبحگاهی بود.

    میوه‌ها آواز می‌خواندند.

    میوه‌ها در آفتاب آواز می‌خواندند.

    در طـَبـَق‌ها زندگی روی كمال پوست‌ها خواب سطوح

    جاودان می‌دید.

    اضطراب باغ‌ها در سایه ی هر میوه روشن بود.

    گاه مجهولی میان تابش بـِه‌ها شنا می‌كرد.

    هر اناری رنگ خود را تا زمین پارسایان گسترش می‌داد.

    بینش همشهریان، افسوس،

    بر محیط رونق نارنج‌ها خط مماسی بود.

    من به خانه بازگشتم، مادرم پرسید:

    میوه از میدان خریدی هیچ؟

    – میوه های بی نهایت را كجا می‌شد میان این سبد جا

    داد؟

    – گفتم از میدان بخر یك من انار خوب.

    – امتحان كردم اناری را

    انبساطش از میان این سبد سر رفت.

    – به چه شد، آخر خوراك ظهر ...

    – ...

    ظهر از آیینه‌ها تصویر ِ بـِه تا دور دست زندگی می‌رفت.
     

    سها ن

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2016/07/31
    ارسالی ها
    423
    امتیاز واکنش
    20,932
    امتیاز
    683
    سن
    27
    محل سکونت
    رشت
    پرهای زمزمه
    مانده تا برف زمین آب شود.

    مانده تا بسته شود این همه نیلوفر وارونه ی چتر .

    ناتمام است درخت

    زیر برف است تمنای شنا كردن كاغذ در باد

    و فروغ ‌تـَر ِ چشم حشرات

    و طلوع سر غوك از افق درك حیات.

    مانده تا سینی ما پر شود از صحبت سنبوسه و عید.

    در هوایی كه نه افزایش یك ساقه طنینی دارد

    و نه آواز پری می‌رسد از روزن منظومه ی برف

    تشنه ی زمزمه‌ام.

    مانده تا مرغ سرچینه ی هذیانی اسفند صدا بردارد.

    پس چه باید بكنم

    من كه در عـریـ*ـان ترین موسم بی چهچه سال

    تشنه ی زمزمه‌ام؟

    بهتر آن است كه برخیزم

    رنگ را بردارم

    روی تنهایی خود، نقشه ی مرغی بكشم.
     

    سها ن

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2016/07/31
    ارسالی ها
    423
    امتیاز واکنش
    20,932
    امتیاز
    683
    سن
    27
    محل سکونت
    رشت
    جنبش واژه زیست

    پشت كاجستان برف.

    برف، یك دسته كلاغ.

    جاده یعنی غربت.

    باد، آواز، مسافر، و كمی میل به خواب.

    شاخ پیچك و رسیدن و حیاط.

    من، و دلتنگ، و این شیشه ی خیس.

    می‌نویسم، و فضا.

    می‌نویسم، و دو دیوار، و چندین گنجشك.

    یك نفر دلتنگ است.

    یك نفر می‌بافد.

    یك نفر می‌شمرد.

    یك نفر می‌خواند.

    زندگی یعنی: یك سار پرید.

    از چه دلتنگ شدی؟

    دلخوشی‌ها كم نیست: مثلاً این خورشید،

    كودك پس فردا،

    كفتر آن هفته.

    یك نفر دیشب مرد و هنوز، نان گندم خوب است.

    و هنوز آب، می‌ریزد پایین اسب‌ها می‌نوشند.

    قطره‌ها در جریان،

    برف بر دوش سكوت

    و زمان روی ستون فقرات گل یاس.
     

    سها ن

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2016/07/31
    ارسالی ها
    423
    امتیاز واکنش
    20,932
    امتیاز
    683
    سن
    27
    محل سکونت
    رشت
    به باغ همسفران

    صدا كن مرا.

    صدای تو خوب است.

    صدای تو سبزینه آن گیاه عجیبی است

    كه در انتهای صمیمیت حزن می‌روید.

    در ابعاد این عصر خاموش

    من از طعم تصنیف در متن ادارك یك كوچه تنهاترم.

    بیا تا برایت بگویم چه اندازه تنهایی من بزرگ است.

    و تنهایی من شبیخون حجم ترا پیش بینی نمی‌كرد.

    و خاصیت عشق این است.

    كسی نیست،

    بیا زندگی را بدزدیم، آن وقت

    میان دو دیدار قسمت كنیم.

    بیا با هم از حالت سنگ چیزی بفهمیم.

    بیا زودتر چیزها را ببینیم.

    ببین عقربك‌های فواره در صفحه ی ساعت حوض

    زمان را به گردی بدل می‌كنند.

    بیا آب شو مثل یك واژه در سطر خاموشی‌ام.

    بیا ذوب كن در كف دست من جرم نورانی عشق را.



    مرا گرم كن

    (و یك بار هم در بیابان كاشان هوا ابر شد

    و باران تندی گرفت

    و سردم شد، آن وقت در پشت سنگ،

    اجاق شقایق مرا گرم كرد.)

    در این كوچه‌هایی كه تاریك هستند

    من از حاصل ضرب تردید و كبریت می‌ترسم.

    من از سطح سیمانی قرن می‌ترسم.

    بیا تا نترسم من از شهرهایی كه خاك سیاشان چراگاه

    جرثقیل است.

    مرا باز كن مثل یك در به روی هبوط گلابی در این عصر

    معراج پولاد.

    مرا خواب كن زیر یك شاخه دور از شب اصطكاك فلزات.

    اگر كاشف معدم صبح آمد، صدا كن مرا.

    و من، در طلوع گل یاسی از پشت انگشت‌های تو، بیدار

    خواهم شد.

    و آن وقت

    حكایت كن از بمب‌هایی كه من خواب بودم، و افتاد،

    حكایت كن از گونه‌هایی كه من خواب بودم، و تـَر شد.

    بگو چند مرغابی از روی دریا پریدند.

    در آن گیر و داری كه چرخ زره پوش از روی رؤیای كودك

    گذر داشت.

    قناری نخ ِ زرد آواز خود را به پای چه احساس آسایشی

    بست.

    بگو در بنادر چه اجناس معصومی از راه وارد شد.

    چه علمی به موسیقی مثبت بوی باروت پی برد.

    چه اداركی از طعم مجهول نان در مذاق رسالت تراوید.

    و آن وقت من، مثل ایمانی از تابش «استوا» گرم،

    ترا در سرآغاز یك باغ خواهم نشانید.
     

    سها ن

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2016/07/31
    ارسالی ها
    423
    امتیاز واکنش
    20,932
    امتیاز
    683
    سن
    27
    محل سکونت
    رشت
    تا نبض خیس صبح

    آه ، در ایثار سطح‌ها چه شكوهی است!

    ای سرطان شریف عزلت!

    سطح من ارزانی تو باد!

    یك نفر آمد

    تا عضلات بهشت

    دست مرا امتداد داد.

    یك نفر آمد كه نور صبح مذاهب

    در وسط دگمه‌های پیرهنش بود.

    از علف خشك آیه‌های قدیمی

    پنجره می‌بافت.

    مثل پریروزهای فكر، جوان بود.

    حنجره‌اش از صفات آبی شط‌ها

    پر شده بود.

    یك نفر آمد كتاب‌های مرا برد.

    روی سرم سقفی از تناسب گل‌ها كشید.

    عصر مرا با دریچه‌های مكرر وسیع كرد.

    میز مرا زیر معنویت باران نهاد.

    بعد، نشستیم.

    حرف زدیم از دقیقه‌های مشجر،

    از كلماتی كه زندگی‌شان، در وسط آب می‌گذشت.

    فرصت ما زیر ابرهای مناسب

    مثل تن گیج یك كبوتر ناگاه

    حجم خوشی داشت.

    نصفه شب بود، از تلاطم میوه

    طرح درختان عجیب شد.

    رشته ی مرطوب خواب ما به هدر رفت.

    بعد

    دست در آغاز جسم آب تنی كرد.

    بعد، در احشای خیس نارون باغ

    صبح شد.
     

    سها ن

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2016/07/31
    ارسالی ها
    423
    امتیاز واکنش
    20,932
    امتیاز
    683
    سن
    27
    محل سکونت
    رشت
    روشنی ، من ، گل ، آب

    ابری نیست.

    بادی نیست.

    می‌نشینم لب حوض:

    گردش ماهی‌ها، روشنی، من، گل ، آب.

    پاكی خوشه زیست.

    مادرم ریحان می‌چیند.

    نان و ریحان و پنیر، آسمانی بی ابر، اطلسی‌هایی تـَر.

    رستگاری نزدیك: لای گل‌های حیاط.

    نور در كاسه ی مس، چه نوازش‌ها می‌ریزد!

    نردبان از سر دیوار بلند، صبح را روی زمین می‌آرد.

    پشت لبخندی پنهان هر چیز.

    روزنی دارد دیوار زمان، كه از آن، چهره ی من پیداست.

    چیزهایی هست، كه نمی‌دانم.

    می‌دانم، سبزه‌ای را بكنم خواهم مرد.

    می‌روم بالا تا اوج، من پُـر از بال و پرم.

    راه می‌بینم در ظلمت، من پـُر از فانوسم.

    من پراز نورم و شن.

    و پر از دار و درخت .

    پُرم از راه، از پل، از رود، از موج.

    پُرم از سایه ی برگی در آب:

    چه درونم تنهاست.
     

    سها ن

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2016/07/31
    ارسالی ها
    423
    امتیاز واکنش
    20,932
    امتیاز
    683
    سن
    27
    محل سکونت
    رشت
    آب

    آب را گل نكنیم:

    در فرودست انگار، كفتری می‌خورد آب.

    یا كه در بیشه‌ی دور، سیره‌ای پر می‌شوید.

    یا در آبادی، كوزه‌ای پُر می‌گردد.

    آب را گل نكنیم:

    شاید این آب روان می‌رود پای سپیداری ، تا فرو شوید

    اندوه دلی.

    دست درویشی شاید ، نان خشكیده فرو بـرده در آب.

    زن زیبایی آمد لب رود،

    آب را گل نكنیم:

    روی زیبا دو برابر شده است.

    چه گوارا این آب!

    چه زلال این رود!

    مردم بالادست، چه صفایی دارند!

    چشمه‌هاشان جوشان، گاوهاشان شیرافشان باد!

    من ندیدم دهشان،

    بی گمان پای چپرهاشان جا پای خداست.

    ماهتاب آنجا، می‌كند روشن پهنای كلام.

    بی گمان در ده بالادست، چینه‌ها كوتاه است.

    مردمش می‌دانند، كه شقایق چه گلی است.

    بی گمان آنجا آبی، آبی است.

    غنچه‌ای می‌شكفد، اهل ده با خبرند.

    چه دهی باید باشد!

    كوچه باغش پر موسیقی باد!

    مردمان سر رود، آب را می‌فهمند.

    گل نكردندش ، ما نیز

    آب را گل نكنیم.
     

    برخی موضوعات مشابه

    بالا