شعر اشعار سهراب سپهری

شب زده__αуαтαу

کاربر نگاه دانلود
کاربر نگاه دانلود
عضویت
2018/06/08
ارسالی ها
608
امتیاز واکنش
2,740
امتیاز
524
سن
21
محل سکونت
‼️رشوه خانه‼️

كفش‌هایم كو،
چه كسی بود صدا زد: سهراب؟
آشنا بود صدا مثل هوا با تن برگ
مادرم در خواب است
ومنوچهر و پروانه، و شاید همه مردم شهر
شب خرداد به آرامی یك مرثیه از روی سر ثانیه‌ها
می‌گذرد
و نسیمی خنك از حاشیه سبز پتو خواب مرا می‌روبد
بوی هجرت می‌آید
بالش من پر آواز پر چلچله‌هاست
صبح خواهد شد
و به این كاسه آب
آسمان هجرت خواهد كرد
باید امشب بروم
من كه از بارزترين پنجره با مردم این ناحیه صحبت كردم
حرفی از جنس زمان نشنیدم
كسی از دیدن یك باغچه مجذوب نشد
هیچكس زاغچه ای را سر یك مزرعه جدی نگرفت
من به اندازه یك ابر دلم می‌گیرد
وقتی از پنجره می‌بینم حوری
دختر بالغ همسایه پای كمیاب ترین نارون روی زمین
فقه می‌خواند
چیزهایی هم هست، لحظه‌هایی پر اوج
مثلاً شاعره‌ای را دیدم
آنچنان محو تماشای فضا بود كه در چشمانش
آسمان تخم گذاشت
و شبی در شب‌ها
مردی از من پرسید
تا طلوع انگور، چند ساعت راه است؟
باید امشب بروم
باید امشب چمدانی را كه به اندازه پیراهن تنهایی من
جا دارد، بردارم،
و به سمتی بروم
كه درختان حماسی پیداست،
رو به آن وسعت بی واژه كه همواره مرا می‌خواند
یك نفر باز صدا شد: سهراب!
كفش‌هایم كو؟
 
آخرین ویرایش:
  • پیشنهادات
  • شب زده__αуαтαу

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2018/06/08
    ارسالی ها
    608
    امتیاز واکنش
    2,740
    امتیاز
    524
    سن
    21
    محل سکونت
    ‼️رشوه خانه‼️
    سایه دراز لنگر ساعت
    روی بیابان بی‌پایان در نوسان بود:
    می‌آمد، می‌رفت.
    می‌آمد، می‌رفت.
    و من روی شن‌های روشن بیابان
    تصویر خواب کوتاهم را می‌کشیدم،
    خوابی که گرمی دوزخ را نوشیده بود
    و در هوایش زندگی‌ام آب شد.
    خوابی که چون پایان یافت
    من به پایان خودم رسیدم.
    من تصویر خوابم را می‌کشیدم
    و چشمانم نوسان لنگر ساعت را در بهت خودش گم کرده بود.
    چه‌گونه می‌شد در رگ‌های بی‌فضای این تصویر
    همه گرمی خواب دوشین را ریخت؟
    تصویرم را کشیدم
    چیزی گم شده بود.
    روی خودم خم شد:
    حفره اى در هستی من دهان گشود.
    سایه دراز لنگر ساعت
    روی بیابان بی‌پایان در نوسان بود
    و من کنار تصویر زنده خوابم بودم.
    تصویری که رگ‌هایش در ابدیت می‌تپید
    و ریشه نگاهم در تار و پودش می‌سوخت.
    این‌بار
    هنگامی که سایه لنگر ساعت
    از روی تصویر جان گرفته من گذشت
    بر شن‌های روشن بیابان چیزی نبود.
    فریاد زدم:
    تصویر را باز ده!
    و صدایم چون مشتی غبار فرو نشست.
    سایه دراز لنگر ساعت
    روی بیابان بی‌پایان در نوسان بود:
    می‌آمد، می‌رفت.
    می‌آمد، می‌رفت.
    و نگاه انسانی به دنبالش می‌دوید.
     

    شب زده__αуαтαу

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2018/06/08
    ارسالی ها
    608
    امتیاز واکنش
    2,740
    امتیاز
    524
    سن
    21
    محل سکونت
    ‼️رشوه خانه‼️
    شب را نوشیده ام
    و بر این شاخه های شکسته می گریم.
    مرا تنها گذار
    ای چشم تبدار سرگردان !
    مرا با رنج بودن تنها گذار.
    مگذار خواب وجودم را پر پر کنم.
    مگذار از بالش تاریک تنهایی سر بردارم
    و به دامن بی تار و پود رویاها بیاویزم.
    سپیدی های فریب
    روی ستون های بی سایه رجز می خوانند.
    طلسم شکسته خوابم را بنگر
    بیهوده به زنجیر مروارید چشم آویخته.
    او را بگو
    تپش جهنمی مـسـ*ـت !
    او را بگو: نسیم سیاه چشمانت را نوشیده ام.
    نوشیده ام که پیوسته بی آرامم.
    جهنم سرگردان!
    مرا تنها گذار.

     

    شب زده__αуαтαу

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2018/06/08
    ارسالی ها
    608
    امتیاز واکنش
    2,740
    امتیاز
    524
    سن
    21
    محل سکونت
    ‼️رشوه خانه‼️
    باران
    اضلاع فراغت را می شست.
    من با شن های
    مرطوب عزیمت بازی می کردم
    و خواب سفرهای منقش می دیدم.
    من قاتی آزادی شن ها بودم.
    من دلتنگبودم.
    در باغ،
    یک سفره مانوسپهنبود.
    چیزی وسط سفره، شبیه
    ادراک منور:
    یک خوشه انگور
    روی همه شایبه را پوشید.
    تعمیر سکوت
    گیجم کرد.
    دیدم که درخت ، هست.
    وقتی که درخت هست
    پیداست که باید بود،
    باید بود
    و رد روایت را
    تا متن سپید
    دنبال کرد.
    اما
    ای یاس باران
    اضلاع فراغت را می شست.
    من با شن های
    مرطوب عزیمت بازی می کردم
    و خواب سفرهای منقش می دیدم.
    من قاتی آزادی شن ها بودم.
    من دلتنگ بودم.
    در باغ
    یک سفره مانوس
    پهن
    بود.
    چیزی وسط سفره، شبیه
    ادراک منور:
    یک خوشه انگور
    روی همه شایبه را پوشید.
    تعمیر سکوت
    گیجم کرد.
    دیدم که درخت ، هست.
    وقتی که درخت هست
    پیداست که باید بود،
    باید بود
    و رد روایت را
    تا متن سپید
    دنبال کرد.
    اما
    ای یاس ملون!
     

    شب زده__αуαтαу

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2018/06/08
    ارسالی ها
    608
    امتیاز واکنش
    2,740
    امتیاز
    524
    سن
    21
    محل سکونت
    ‼️رشوه خانه‼️
    خواهم آمد...
    گل ياسي به گدا خواهم داد.
    زن زيباي جذام را ،گوشواري خواهم بخشيد.
    كور را خواهم گفت چه تماشا دارد باغ!!!
    دوره گردي خواهم شد ،كوچه ها را خواهم گشت
    جار خواهم زد:
    آي شبنم،شبنم،شبنم
    راهگذاري را خواهم گفت:
    راستي را شب تاريكي است،
    كهكشاني خواهم دادش
    هر چه دشنام از لب ها خواهم برچيد
    هر چه ديوار از جا خواهم كند
    ابر را پاره خواهم كرد
    من گره خواهم زد
    چشمان را با خورشيد
    دل ها را با عشق،
    سايه ها را با آب،
    شاخه ها را با باد
    و به هم خواهم پيوست
    خواب كودك را
    با زمزمه ي زنجره ها
    بادبادك را به هوا خواهم برد.
    گلدان ها را آب خواهم داد.
     

    BREATH

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2016/12/25
    ارسالی ها
    1,125
    امتیاز واکنش
    6,610
    امتیاز
    749
    سن
    27
    محل سکونت
    تاج محل
    من و تو دیر زمانی است که خوب می دانیم
    چشمه آرزو های من و تو جاری است
    ابرهای دلمان پربارند
    کوه های ذهن و اندیشه ما پا برجا
    دشت های دلمان سبز و پر از چلچله ها
    روز ما گرم و شب از قصه دیرین لبریز
    من و تو می دانیم
    زندگی در گذر است
    همچو آواز قناری در باغ
    من و تو می دانیم
    زندگی آوازی است که به جان ها جاری است
    زندگی نغمه سازی است که در دست نوازشگر ما است
    زندگی لبخندی است که نشسته به لبان من و تو
    زندگی یک رویا است که تو امروز به آن می نگری
    زندگی یک بازی است که تو هر لحظه به آن می خندی
    زندگی خواب خوش کودک احساس من است
    زندگی بغض دل توست به هنگام سحر
    زندگی قطره اشکی است فروریخته بر گونه تو
    زندگی آن رازی است که نهفته است به چشم گل سرخ
    زندگی حرف نگفته است که تو می شنوی
    زندگی یک رویاست که به خوابش بینی
    زندگی دست نوازشگر توست
    زندگی دلهره و ترس درون دل توست
    زندگی امیدی است که تو در نگاه من می جویی
    زندگی عشق نهفته است به اندیشه تو
    زندگی این همه است
    من و تو می دانیم
    زندگی یک سفر است
    زندگی جاده و راهی است به آن سوی خیال
    زندگی تصویری است که به آئینه دل می بینی
    زندگی رویایی است که تو نادیده به آن می نگری
    زندگی یک نفس است که تو با میل به جانت بکشی
    زندگی منظره است، باران است
    زندگی برف سپیدی است که بر روح تو بنشسته به شب
    زندگی چرخش یک قاصدک است
    زندگی یک رد پایی است که بر جاده خاکی فرو افتادست
    زندگی بوی خوش نسترن است
    بوی یاسی است که گل کرده به دیوار نگاه من و تو
    زندگی خاطره است
    زندگی دیروز است
    زندگی امروز است
    زندگی آن شعری است که عزیزی نوشته است برای من و تو
    زندگی تابلو عکسی است به دیوار اتاق
    زندگی خنده یک شاه پرک است بر گل ناز
    زندگی رقـ*ـص دل انگیز خطوط لب توست
    زندگی یک حرف است، یک کلمه
    زندگی شیرین است
    زندگی تلخی نیست
    تلخی زندگی ما همچو شهد شیرین است
    من و تو می دانیم
    زندگی آغازی است که به پایان راهی است
    زندگی آمدن و بودن و جاری شدن است
    زندگی رفتن خاموش به یک تنهایی است
    من و تو می دانیم
    زندگی آمدن است
    زندگی بودن و جاری شدن است
    زندگی رفتن و از بودن خود دور شدن است
    زندگی شیرین است
    زندگی نورانی است
    زندگی هلهله و مـسـ*ـتی و شور
    زندگی این همه است
    من و تو می دانیم
    زندگی گرچه گهی زیبا نیست
    یا که تلخ است و دگر گیرا نیست
    رسم این قصه همین است و همه می دانیم
    که نه پایدار غم است و نه که شاد می مانیم
    زندگی شاد اگر هست و یا غمناک است
    نغمه و ترانه و آواز است
    بانگ نای باشد اگر یا که آواز قناری به دشت
    زندگی زیبا است
    من و تو می دانیم
    اشک و لبخند همه زندگی است
    ناله و آه و فغان زندگی است
    آمدن زندگی است
    بودن و ماندن و دیدن همه یک زندگی است
    رفتن و نیست شدن زندگی است
    این همه زندگی است
    من و تو می دانیم
    زندگی، زندگی است
     

    Ghazalhe.Sh

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2017/06/29
    ارسالی ها
    874
    امتیاز واکنش
    5,170
    امتیاز
    591
    محل سکونت
    زير سايه ى خدا
    دروگران پگاه
    پنجره را به پهنای جهان می گشایم:
    جاده تهی است. درخت گرانبار شب است.
    نمی لرزد ، آب از رفتن خسته است : تو نیستی ، نوسان نیست
    تو نیستی ، و تپیدن گردابی است
    تو نیستی ، و غریو رودها گویا نیست ، و دره ها ناخواناست
    می آیی :‌ شب از چهره ها بر می خیزد ، راز از هستی می پرد
    می روی : چمن تاریک می شود ، جوشش چشمه می کشند
    چشمانت را می بندی : ابهام به علف می پیچد
    سیمای تو می وزد ، و آب بیدار می شود
    می گذری ، و آیینه نفس می کشد
    جاده تهی است. تو باز نخواهی گشت ، و چشم به راه تو نیست
    پگاه ، دروگران از جاده ی روبرو سر می رسند: رسیدگی خوشه هایم را به رویا دیده اند.

    1.gif


    شب هم آهنگی
    لب ها می لرزند. شب می تپد. جنگل نفس می کشد.
    پروای چه داری ، مرا در شب بازوانت سفر ده
    انگشتان شبانه ات را می فشارم ، و باد شقایق دوردست را پر پر می کند
    به سقف جنگل می نگری: ستارگان درخیسی چشمانت می دوند
    بی اشک چشمان تو ناتمام است ، و نمناکی جنگل نارساست
    دستانت را می گشایی ، گره تاریکی می گشاید
    لبخند می زنی ، رشته ی رمز می لرزد
    می نگری ، رسایی چهره ات حیران می کند
    بیا با جاده ی پیوستگی برویم
    خزندگان درخوابند. دروازه ی ابدیت باز است. آفتابی شویم
    چشمان را بسپاریم ،که مهتاب آشنایی فرود آمد
    لبان را گم کنیم ، که صدا نا بهنگام است
    در خواب درختان نوشیده شویم ، که شکوه روییدن در ما می گذرد
    باد می شکند. شب راکد می ماند. جنگل از تپش می افتد
    جوشش اشک هم آهنگی را می شنویم ، و شیره ی گیاهان به سوی ابدیت می رود.

    1.gif


    آوای گیاه
    از شب ریشه سر چشمه گرفتم ، و به گرداب آفتاب ریختم
    بی پروا بودم : دریچه ام را به سنگ گشودم
    مغاک چنبش را زیستم
    هوشیاری ام شب را نشکافت ، روشنی ام روشن نکرد:
    من تو را زیستم ، شبتاب دوردست!
    رها کردم ، تا ریزش نور ، شب را بر رفتارم بلغزاند
    بیداری ام سر بسته ماند : من خوابگرد راه تماشا بودم
    و همیشه کسی از باغ آمد ، و مرا نوبر وحشت هدیه کرد
    و همیشه خوشه چینی از راهم گذشت ، و کنار من خوشه ی راز از دستش لغزید
    و همیشه من ماندم و تاریک بزرگ ، من ماندم و همهمه ی آفتاب
    و از سفر آفتاب ، سرشار از تاریکی نور آمده ام:
    سایه تر شده ام
    و سایه وار بر لب روشنی ایستاده ام
    شب می شکافد ، لبخند می شکفد ، زمین بیدار می شود
    صبح از سفال آسمان می تراود
    و شاخه ی شبانه ی اندیشه ی من بر پرتگاه زمان خم می شود.

    1.gif


    پرچین راز
    بیراهه رفتی ، بـرده ی گام ، رهگذر راهی از من تا بی انجام ، مسافر میان سنگینی پلک و جوی سحرا.
    در باغ ناتمام تو ، ای کودک! شاخسار زمرد تنها نبود ، بر زمینه ی هولی می درخشید.
    در دامنه ی لالایی ، به چشمه ی وحشت می رفتی ، بازوانت دو سا حل نا همرنگ شمشیر و نوازش بود
    فریب را خندیده ای ، نه لبخند را ، ناشناسی را زیسته ای ، نه زیست را
    و آن روز ، و آن لحظه ، از خود گریختی ، سر به بیابان یک درخت نهادی ، به بالش یک وهم
    در پی چه بودی ، آن هنگام ، در راهی از من تا گوشه گیر سکت آیینه ، درگذری از میوه تا اضطراب رسیدن؟
    ورطه ی عطر را بر گل گستردی ، گل را شب کردی ، در شب گل تنها ماندی ،گریستی
    همیشه ـ بهار غم را آب دادی ،
    فریاد ریشه را در سیاهی فضا روشن کردی ، بر تب شکوفه شبیخون زدی ، باغبان هول انگیز
    و چه از این گویاتر ، خوشه شک پروردی
    و آن شب ، آن تیره شب ، در زمین بستر بذر گریز افشاندی
    و بالین آغاز سفر بود ، پایان سفر بود ، دری به فرود ، روزنه ای به اوج
    گریستی ، ( من ) بی خبر ، بر هر جهش ، در هر آمد ، هر رفت
    وای ( من ) کودک تو ، در شب صخره ها ، از گود نیلی بالا چه می خواست؟
    چشم انداز حیرت شده بود ، پهنه ی انتظار ، ربوده ی راز ، گرفته ی نور
    و تو تنها ترین ( من ) بودی
    و تو نزدیک ترین ( من ) بودی
    و تو رساترین ( من ) بودی ، ای ( من ) سحرگاهی ، پنجره ای بر خیرگی دنیا ها سر انگیز.

    منبع:mano-tanhaee.blogfa.com
     

    Ghazalhe.Sh

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2017/06/29
    ارسالی ها
    874
    امتیاز واکنش
    5,170
    امتیاز
    591
    محل سکونت
    زير سايه ى خدا
    شب سردی است و من افسرده

    راه دوری است و پایی خسته

    تیرگی هست و چراغی مرده

    می کنم تنها از جاده عبور

    دور ماندند ز من آدمها

    سایه ای از سر دیوار گذشت

    غمی افزود مرا بر غم ها

    فکر تاریکی و این ویرانی

    بی خبر آمد تا به دل من

    قصه ها ساز کند پنهانی

    نیست رنگی که بگوید با من

    اندکی صبر سحر نزدیک است

    هر دم این بانگ برآرم از دل

    وای این شب چه قدر تاریک است

    خنده ای کو که به دل انگیزم ؟

    قطره ای کو که به دریا ریزم ؟

    صخره ای کو که بدان آویزم ؟

    مثل این است که شب نمناک است

    دیگران را هم غم هست به دل دریا ریزم ؟

    غم من لیک غمی غمناک است

    منبع:jasjoo.com
     

    شب زده__αуαтαу

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2018/06/08
    ارسالی ها
    608
    امتیاز واکنش
    2,740
    امتیاز
    524
    سن
    21
    محل سکونت
    ‼️رشوه خانه‼️
    در گلستانه
    دشت‌هایی چه فراخ!
    کوه‌هایی چه بلند!
    در گلستانه چه بوی علفی می‌آمد!
    من در این آبادی، پی چیزی می‌گشتم:
    پی خوابی شاید،
    پی نوری، ریگی، لبخندی.
    پشت تبریزی‌ها
    غفلت پاکی بود، که صدایم می‌زد.
    پای نی زاری ماندم، باد می‌آمد، گوش دادم:
    چه کسی با من حرف می‌زد؟
    سوسماری لغزید
    راه افتادم
    یونجه زاری سر راه،
    بعد جالیز خیار، بوته‌های گل رنگ
    و فراموشی خاک.
    لب آبی
    گیوه‌ها را کندم و نشستم، پاها در آب
    «من چه سبزم امروز
    و چه اندازه تنم هوشیار است!
    نکند اندوهی، سر رسد از پس کوه
    چه کسی پشت درختان است؟
    هیچ! می‌چرد گاوی در کرد
    ظهر تابستان است
    سایه‌ها می‌دانند که چه تابستانی است
    سایه‌ هایی بی لک
    گوشه‌ای روشن و پاک
    کودکان احساس! جای بازی اینجاست
    زندگی خالی نیست
    مهربانی هست سیب هست ایمان هست
    آری تا شقایق هست زندگی باید کرد.
    در دل من چیزی است مثل یک بیشه نور، مثل خواب دم صبح
    و چنان بی تابم که دلم می‌خواهد
    بدوم تا ته دشت، بروم تا سر کوه!
    #سپهرى
    (روحش شاد...)
     

    شب زده__αуαтαу

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2018/06/08
    ارسالی ها
    608
    امتیاز واکنش
    2,740
    امتیاز
    524
    سن
    21
    محل سکونت
    ‼️رشوه خانه‼️
    شب بود و چراغک بود.
    شیطان ، تنها، تک بود.
    باد آمده بود، باران زده بود: شب تر ، گل ها پرپر.
    بویی نه براه.
    ناگاه
    آیینه رود، نقش غمی بنمود: شیطان لب آب.
    خاک سایه در خواب.
    زمزمه ای می مرد.بادی می رفت، رازی می برد
    ________________________________

    کنار تو تنهاتر شده ام
    از تو تا اوج تو، زندگی من گسترده است
    از من تا من تو گسترده ای
    با تو برخوردم
    به راز پرستش پیوستم
    از تو به راه افتادم
    به جلوه ی رنج رسیدم
    و با این همه ای شفاف
    و با این همه ای شگرف
    مرا راهی از تو به در نیست
    زمین باران را صدا می زند
    من تو را
    ____________________

    خانه دوست کجاست؟
    در فلق بود که پرسید سوار
    آسمان مکثی کرد
    رهگذر شاخه نوری که به لب داشت
    به تاریکی شن ها بخشید و به انگشت
    نشان داد سپیداری و گفت
    نرسیده به درخت
    کوچه باغی است که از خواب خدا
    سبز تر است
    و در آن عشق به اندازه پرهای صداقت آبی است
    میروی تا ته آن کوچه
    که از پشت بلوغ سر به در می آرد
    پس به سمت گل تنهایی می پیچی
    دو قدم مانده به گل
    پای فواره جاوید اساطیر زمین می مانی
    و تو را ترسی شفاف فرا می گیرد
    در صمیمیت سیال فضا، خش‌خشی می‌شنوی:
    کودکی می بینی
    رفته از کاج بلندی بالا
    جوجه بردارد از لانه نور
    و از او می پرسی
    خانه دوست کجاست؟
     

    برخی موضوعات مشابه

    بالا