تنهايي ات
بزرگتر از ابعاد اتاق است
و سرنوشم
در ته فنجاني
خلاصه مي شود
كه تو
از خطوط كج و معوج آن
زاده مي شوي.
و تعبير آن
تلخي زهر آگيني بود
كه بر سر من فرود آمد
پاييز بود
آدمك
ميان شعرهايم
جا نمي گرفت
اكنون
من شاعر شدم
و تو
فراموش...
به جهنم
كه ديگر دوستم نداري
و آنقدر اين جمله را تكرار مي كنند
كه خودم به جهنم مي روم.
گر مي گيرم وْ
به توفكر مي كنم
و برايم مهم نيست
بدانم
سوژه ترانه هايت چه كساني هستند
مؤدبانه گريه مي كنم
و آرزوهاي زنانه ام
فرزندان نامشروع مي شوند
تا رفتنم
به جهنم را
حتمي كنند.
نه، تو حوصله مرا داري
نه من
حوصله تو را
هيچ بهانه اي وجود نخواهد داشت
كه من
به آغـ*ـوش تو پرتاب شوم
اسپانيا حذف مي شود
من لبخند مي زنم
انگلستان حذف مي شود
تو لبخند مي زني
حتي ايتاليا هم دليلي نمي شود
براي شنيدن صدايت
و من
حكم تيمِ جدولي را دارم
كه به وقت اضافه
دل خوش كرده است.
صداي سوت پاياني
شنيده مي شود.