شعر اشعار محمدرضا شفیعی کدکنی

  • شروع کننده موضوع @ T @ R
  • بازدیدها 1,276
  • پاسخ ها 40
  • تاریخ شروع

@ T @ R

کاربر نگاه دانلود
کاربر نگاه دانلود
عضویت
2014/11/11
ارسالی ها
788
امتیاز واکنش
104
امتیاز
0
image.php


محمدرضا شَفیعی کَدکَنی، زاده ۱۹ مهر سال ۱۳۱۸ از نویسندگان و شاعران امروز ایران است. تخلص وی در شعر م. سرشک
است.


آثار محمدرضا شفیعی کدکنی

از بودن و سرودن ...محمدرضا شفیعی کدکنی

از زبان برگ ...محمدرضا شفیعی کدکنی

بوی جوی مولیان... محمدرضا شفیعی کدکنی

در کوچه باغ های نشابور ...محمدرضا شفیعی کدکنی

زمزمه ها ...محمدرضا شفیعی کدکنی

شبخوانی... محمدرضا شفیعی کدکنی

مثل درخت در شب باران ...محمدرضا شفیعی کدکنی


 
  • پیشنهادات
  • @ T @ R

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2014/11/11
    ارسالی ها
    788
    امتیاز واکنش
    104
    امتیاز
    0
    آن عاشقان شرزه


    dot.png

    آن عاشقان شرزه که با شب نزیستند
    رفتند و شهر خفته ندانست کیستند
    فریادشان تموج شط حیات بود
    چون آذرخش در سخن خویش زیستند
    مرغان پر گشوده ی طوفان که روز مرگ
    دریا و موج و صخره بر ایشان گریستند
    می گفتی ای عزیز ! سترون شده ست خاک
    اینک ببین برابر چشم تو چیستند
    هر صبح و شب به غارت طوفان روند و باز
    باز آخرین شقایق این باغ نیستند
     
    آخرین ویرایش توسط مدیر:

    @ T @ R

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2014/11/11
    ارسالی ها
    788
    امتیاز واکنش
    104
    امتیاز
    0
    [h=1] اعتراف
    [/h]
    dot.png
    بی اعتماد زیستن
    این سان به آفتاب
    بی اعتماد زیستن
    این سان به خاک و آب
    بی اعتماد زیستن
    این سان به هر چه هست
    از آن همه شقایق بالند در سحر
    تا این همه درخت گل کاغذین
    که رنگ
    بر گونه شان دویده و
    بگرفته جای شرم
    بی اعتماد زیستن
    این سان به چشم و دست
    در کوچه ای که پاکی یاران راه را
    تنها
    در لحظه ی گلوله ی سربی
    در اوج خشم
    تصدیق
    می توان کرد
    آن هم
    با قطره های اشکی در گوشه های چشم
     

    @ T @ R

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2014/11/11
    ارسالی ها
    788
    امتیاز واکنش
    104
    امتیاز
    0
    [h=1] سرود ستاره
    [/h]
    dot.png
    ستاره می گوید
    دلم نمی خواهد غریبه ای باشم
    میان آبی ها
    ستاره می گوید
    دلم نمی خواهد صدا کنم اما هجای آوازم
    به شب
    درآمیزد کنار تنهایی
    و بی خطابی ها
    ستاره می گوید
    تنم درین آبی
    دگر نمی گنجد کجاست آلاله
    که لحظه ای امشب ردای سرخش را به عاریت گیرم
    رها کنم خود را
    ازین سحابی ها
    ستاره می گوید
    دلم ازین بالا گرفته می خواهم بیایم آن پایین
    کزین کبودینه ملول و
    دلگیرم خوشا سرودن ها و آفتابی ها
     

    @ T @ R

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2014/11/11
    ارسالی ها
    788
    امتیاز واکنش
    104
    امتیاز
    0
    [h=1] مزمور بهار
    [/h]
    dot.png
    بزرگا گیتی آرا نقش بند روزگارا
    ای بهار ژرف
    به دیگر روز ودیگر سال
    تو می آیی و
    باران در رکابت
    مژده ی دیدار و
    بیداری
    تو می آیی و همراهت
    شمیم و شرم شبگیران
    و لبخند جوانه ها
    که می رویند از تنواره ی پیران
    تو می آیی و در باران رگباران
    صدای گام نرمانرم تو بر خاک
    سپیداران عـریـان را
    به اسفندارمذ تبریک خواهد گفت
    تو می خندی و
    در شرم شمیمت شب
    بخور مجمری
    خواهد شدن
    در مقدم خورشید
    نثاران رهت از باغ بیداران
    شقایق ها و عاشق ها
    چه غم کاین ارغوان تشنه را
    در رهگذر خود
    نخواهی دید

     

    @ T @ R

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2014/11/11
    ارسالی ها
    788
    امتیاز واکنش
    104
    امتیاز
    0
    [h=1]آواره یمگان
    [/h]
    dot.png
    بیداری ملولش را
    در قهوه خانه های
    پر دود بندری دور
    از سرزمین قومی
    بیگانه با خدا
    تقسیم می کند
    و خوابهای دایره وارش را
    در کوچه های کودکی صبح
    هر روز صبح و عصر
    بر بوی بازگشت
    چشمش به روی صفحه پراکنده می شود
    در روزنامه هم خبری نیست
    گویا زمان ز جنبش باز ایستاده است
    آنجا شکنج زندان
    شاید اعدام
    وینجا بلای کژدم غربت
    پیری و انتظار
    آن سبزه زار
    مخمل روحش را
    فرسوده نخ نما کرده ست
    در کوچه های کودکی صبح
    آن شهسوار رندان
    می آید
    از نورتاب رشته ی ابریشم شفق
    بر قامت بلندش
    افکنده سرخ گونه ردایی
    می آید از جنوب
    می پوید از شمال
    او معنی تمام جهت هاست
    او نبض هر سکون و صدایی
    اما
    بیداری ملولش خالی ست
    چشمش
    به روی صفحه
    پراکنده میشود
    در روزنامه هم خبری نیست

     

    @ T @ R

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2014/11/11
    ارسالی ها
    788
    امتیاز واکنش
    104
    امتیاز
    0
    [h=1]اضطراب ابراهیم
    [/h]
    dot.png
    1
    این صدا صدای کیست ؟
    این صدای سبز
    نبض قلب آشنای کیست ؟
    این صدا که از عروق ارغوانی فلق
    وز صفیر سیره و
    ضمیر
    خاک و
    نای مرغ حق
    می رسد به گوش ها صدای کیست ؟
    این صدا
    که در حضور خویش و
    در سرور نور خویش
    روح را از جامه ی کبود بودی این چنین
    در رهایش و گاشیش هزار اوج و موج
    می رهاند و برهنه می کند
    صدای ساحر رسای کیست ؟
    این صدا
    که دفتر وجود را و
    باغ پر صنوبر سرود را
    در دو واژه ی گسستن و شدن خلاصه می کند
    صدای روشن و رهای کیست؟
    2
    من درنگ می کنم
    تو درنگ می کنی
    ما درنگ می کنیم
    خاک و میل زیستن درین لجن
    می کشد مرا
    تو را
    به خویشتن
    لحظه لحظه با ضمیر خویش جنگ می کنیم
    وین فراخنای هستی و سرود را
    به خویش تنگ می کنیم
    همچو آن پیمبر سپید موی پیر
    لحظه ای که پور خویش را به قتلگاه می کشید
    از دو سوی
    این دو بانگ را
    به گوش می شنید
    بانگ خاک سوی خویش و
    بانگ پاک سوی خویش
    هان چرا درنگ
    با ضمیر ناگزیر خویش
    جنگ
    این صدای او
    صدای ما
    صدای خوف یا رجای کیست ؟
    3
    از دو سوی کوشش و کشش
    بستگی و رستگی
    نقشی از تلاطم ضمیر و
    ژرفنای خواب اوست
    اضراب ما
    اضطراب اوست
    گوش کن ببین
    این صدا صدای کیست ؟
    این صدا
    که خاک را به خون و
    خاره را به لاله
    می کند بدل
    این صدای سحر و کیمیای کیست ؟
    این صدا
    که از عروق ارغوان و
    برگ روشن صنوبران
    می رسد به گوش
    این صدا
    خدای را
    صدای روشنای کیست ؟
     

    @ T @ R

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2014/11/11
    ارسالی ها
    788
    امتیاز واکنش
    104
    امتیاز
    0
    [h=1]با مرزهای جاری
    [/h]
    dot.png
    هر شب هجوم صاعقه
    هر شب هجوم برق
    هر شب هجوم پویش و رویش
    بر نقشه های ساکن جغرافیای شرق
    بر نقشه های کوچک دیوار خانه ام
    در
    لحظه های ماندن و راندن
    هر شب هزار سیلاب خط های مرز را
    با خویش می سراید و در خویش می برد
    نزدیکم و چه دور
    دورم ولی چه نزدیک
    در آن چکامه ها
    می بینم آن حماسه ی جاری را
    در روزنامه ها
    هر شب هجوم صاعقه هر شب هجوم برق
    هر شب هجوم پویش و رویش
    بر نقشه های
    ساکن جغرافیای شرق
    سازندگان اطلس تاریخ
    آن رودهای پویان
    جغرافیای ماندن را
    در آبرفت راندن شویان
    مرزهای جاری
    جا پای عاشقان
    ای مرزها که فردا
    هر سو
    شقایقان
    بر جای سیمهای خاردار شما
    خواهد رست
    خون در کدام سوی شمایان
    امشب نوار
    عرف و طبیعت را
    با هم
    خواهد دوباره شست ؟
     

    @ T @ R

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2014/11/11
    ارسالی ها
    788
    امتیاز واکنش
    104
    امتیاز
    0

    @ T @ R

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2014/11/11
    ارسالی ها
    788
    امتیاز واکنش
    104
    امتیاز
    0
    [h=1]باطل السحر
    [/h]
    dot.png
    دیگر این داس خموشی تان زنگار گرفت
    به عبث هر چه درو کردید آواز مرا
    باز هم سبزتر از پیش
    می بالد آوازم
    هر چه در جعبه ی جادو
    دارید
    به در آرید که من
    باطل اسحر شما را همگش می دانم
    سخنم
    باطل السحر شماست
     

    برخی موضوعات مشابه

    بالا