شعر اشعار پرویز صادقی

  • شروع کننده موضوع @ T @ R
  • بازدیدها 3,405
  • پاسخ ها 209
  • تاریخ شروع

@ T @ R

کاربر نگاه دانلود
کاربر نگاه دانلود
عضویت
2014/11/11
ارسالی ها
788
امتیاز واکنش
104
امتیاز
0
ParvizSadeghi.jpg


parvizsadeghi_1jv.jpg


و هیچ بارانی
نگرانم نمی شود
که بی تو من
گلی مصنوعی
در دل غمگین یک گلدانم !


 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • پیشنهادات
  • @ T @ R

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2014/11/11
    ارسالی ها
    788
    امتیاز واکنش
    104
    امتیاز
    0
    PS_tcl.jpg


    تا وقتی
    نرگس ها
    در قلب درّه های بنفشه می وزند
    و پروانه ها
    جز گل ها معشـ*ـوقه ای نمی گیرند
    تا وقتی
    آفتابگردان ها خورشید را می جویند
    و پلیکان ها به دریا می روند
    تا وقتی
    دختری
    پشت پنجره عاشق می شود
    و قاصدک ها شایع می شوند
    تا وقتی
    عشق می رود
    و مردی در باران گریه می کند
    تا وقتی
    گیلاس ها همزاد به دنیا می آیند
    و آدم خواب سیب می بیند
    تو را من
    تا وقتی
    باران می زند
    و آغـ*ـوش ها به هم می رسند
    و بـ..وسـ..ـه ها اختراع می شوند
    من تو را
    دوست خواهم داشت




     

    @ T @ R

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2014/11/11
    ارسالی ها
    788
    امتیاز واکنش
    104
    امتیاز
    0
    PS_hq0.jpg


    و باران به بهشت خواهد رفت
    بسکه در کار عشق
    سبب خیر می شود !


     

    @ T @ R

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2014/11/11
    ارسالی ها
    788
    امتیاز واکنش
    104
    امتیاز
    0
    PS_oo100.jpg



    همیشه واژه هائی هست
    برای حفاظت از
    آنچه احساس می کنیم
    و من در اسم تو
    چون گلی در گلدان
    در گلبرگ های عاطفه
    باز می شوم
    همیشه واژه هائی هست
    برای مراقبت از لبخند
    و من در چشم تو
    چون شبنمی در گلوی گل
    پر از قهقهه می شوم
    سفر می کنم در تو
    به "گاهی" به نام آینده
    به "جائی" به نام خانه




     

    @ T @ R

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2014/11/11
    ارسالی ها
    788
    امتیاز واکنش
    104
    امتیاز
    0
    PS_0001o.jpg


    تا وقتی تو نزدیکی
    خواب به چشم رؤیاها حرام ست
    که در صحرای عطر تو
    چادرنشین بارانند !


     

    @ T @ R

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2014/11/11
    ارسالی ها
    788
    امتیاز واکنش
    104
    امتیاز
    0
    ps_0sa.jpg


    نمی دانم بدون تقدیر کوچکم
    چگونه باید زیست
    نوازش کن مرا
    با دست های پر از فرداها
    تو رودی
    پر از آب های جوان
    من تو را
    با تمام دهان های تنهائی
    می نوشم !



     

    @ T @ R

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2014/11/11
    ارسالی ها
    788
    امتیاز واکنش
    104
    امتیاز
    0
    parvizsadeghi_0n.jpg


    اگر پرندگان می توانند
    لانۀ بهاریشان را داشته باشند
    اگر خدا می تواند بهشت داشته باشد
    پس محبوبم
    من هم می توانم تو را داشته باشم
    بیدار می شوم
    و روی میز شمعی روشن می کنم
    امشب کسی جز منُ تو روی زمین نیست
    تو می نشینی رو به رویم
    و ما با همیم
    در لحظه ای که در زمان متوقف مانده است
    عشقی چنین را کسی نمی داند
    و این شبِ تولّد اوست
    تنها در دنیای کوچکمان
    تو و من در روشنای شمع
    ما آزاد می کنیم
    احساساتی را که می خواهیم تقسیم کنیم
    من اینجایم و خنده ات در هوا
    زبانم را بند می آورد
    افکار عاشقانه
    چون برگ های افتانِ رقصان در نسیم پائیزی
    در ذهنمان جاری می شود
    و در چشم هامان
    نگاهی لطیف و آه های اشتیاق پر می کشند
    ما لمس می کنیم
    و آتشی شعله می کشد
    که ما در قلبمان بر افروخته ایم
    دیگر زندگی ام را تنها سر نمی کنم
    در روح تو خانه ام را یافته ام
    ما می بوسیم بـ..وسـ..ـه های نفس گیر
    در تماس های آتشین
    در نجوای واژه های لطیف عاشقانه
    و فرشته ها را می شنویم که می خوانند
    وقتی بهشت را برایم هدیه می آوری
    در آرامش میان الفت بازوانت
    در رایحۀ گیسویت
    مهربانی لبخندت
    و قدرت نگاه خیره ات
    اسیر افسون تو
    و آرامش حضورت وعدۀ فردائی ست
    که ما هرگز جدا نمی شویم
    و من خوشحال برای تو می میرم
    اینجا، پشت این میز
    که برای دو نفر چیده ام




     

    @ T @ R

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2014/11/11
    ارسالی ها
    788
    امتیاز واکنش
    104
    امتیاز
    0
    pa_0lo.jpg


    چه لحظۀ با شکوهی ست
    وقتی که آفتاب چشمانت
    بر تن شعر من می تابد
    و در نسیم گرمُ حوشایند نفس هایت
    صدای تو ترانه می شود
    موی تو سرگشته می شود
    در خیال شعر من
    گونه های خوش ترکیبت گل می اندازد
    و جشمان دلفریب تو
    دل شعرم را با یک نگاه آب می کند
    عطر مسموم کننده ات مرا نزدیک می خواند
    و به خود می کشد تا در تو گم شوم
    واژه هایم صورتت را نوازش می کنند
    شعر من دست در موی تو می برد
    اشک هایت به آرامی دور می شوند
    که دیگر هرگز برنگردند
    و دست خیالم دور اندام ظریفت
    تمام نگرانی و ترس هایت را می گیرد
    به نجوای واژه هایم گوش کن
    که از قلب من به تو می رسد
    دست هایم را بر شانه هایت تصوّر کن
    که به آرامی و نرمی می نوازند
    و به صدای نفس های عشق گوش بسپار
    که از اعماق قلب تو می آید
    همان جائی که من
    همیشه با تو خواهم بود
    چه لحظۀ با شکوهی ست
    وقتی تو مرا می خوانی
    و هر واژه
    یک شمع روشن می شود
    در چراغانی شب چشمانت !






     

    @ T @ R

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2014/11/11
    ارسالی ها
    788
    امتیاز واکنش
    104
    امتیاز
    0
    ps_hw0.jpg


    [COLOR=#eseses]از خدا
    یک شاخه گل می خواستم
    و او یکدسته گل
    به من بخشید
    و من
    روز به روز
    شب به شب
    بـ..وسـ..ـه به بـ..وسـ..ـه
    قدم به قدم
    عاشقت می شوم !

    [/COLOR]
     

    @ T @ R

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2014/11/11
    ارسالی ها
    788
    امتیاز واکنش
    104
    امتیاز
    0
    parvizsadeghi_s1o.jpg


    اگر صدایم را بشنوم
    همه چیز را باور می کنم
    دست هایم
    اینگونه می خواست خالی بماند ؟!
    چشم هایم
    همیشه می خواست
    اینگونه در اشک باشند ؟!
    اگر صدایم را بشنوم
    همه چیز را باور می کنم
    می نویسم
    تا از آن همه کوه ها وُ دریاها
    که بینمان صف کشیده اند بگذرم
    اگر صدایم را بشنوم
    همه چیز را باور می کنم
    تو امّا نگران نباش
    حتّی اگر مرگ هم
    ما را از هم بگیرد
    در محشر ملاقات می کنیم
    صدایم را اگر بشنوم
    همه چیز را باور می کنم
    دست های خالی ِ خالی
    چشم های اشک بار
    و کوه ها وُ دریاهائی
    که بینمان صف کشیده اند
    و من برای از دست ندادنت
    هرگز به بغض هایم
    فرصت رهائی نخواهم داد
    اگر صدایم را بشنوم
    همه چیز را باور می کنم !

    [COLOR=#eseses][COLOR=#eseses]

    [/COLOR][/COLOR]

     

    برخی موضوعات مشابه

    بالا