شعر اشعار پرویز صادقی

  • شروع کننده موضوع @ T @ R
  • بازدیدها 3,405
  • پاسخ ها 209
  • تاریخ شروع

Diba

کاربر نگاه دانلود
کاربر نگاه دانلود
عضویت
2015/04/15
ارسالی ها
86,552
امتیاز واکنش
46,640
امتیاز
1,242
قدم می نهی ...
در غروبی به وسعت هستی
برای التیام دردهایم
قلب من می شکند
به تعداد زخمهایم
و می دانم ...
که قلب تو غمگین است
درگیر می شوم با دلی
که باید رفتنت را فراموش کند
فقط کنارت دراز می کشم
و طپشهای قلبت را می شنوم
خود خواهی در تاریکیست
و غمخواری و مراقبت
در اسم تو می درخشد
هر گز فراموش نمی کنم
صمیمیّتی را ...
که با هم قسمت کرده ایم
و حالا برای تو ...
وقت رفتن رسیده است
چهره ات را در تابش ملایم
شمعها می بوسم
و چون در گوش من نجوا می کنی :
" دوستت دارم ... خدا نگهدار "
تاب نمی آورم ...
در خود فرو می ریزم
و می گریم
در که بسته می شود
چهره ات را به یاد می آورم
و می دانم که اهمیّتی ندارد
کجا باشیم
قلب ما ... برای همیشه
در یک جا خواهد بود !

----------------------------------------------------------------------------------------------------------------------
 
  • پیشنهادات
  • Diba

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2015/04/15
    ارسالی ها
    86,552
    امتیاز واکنش
    46,640
    امتیاز
    1,242
    هر تنگ غروب
    از پلّکان خیال بالا می روم
    و در تراس تنهائی
    رو به روی یک صندلی خالی
    می نشینم
    شاخه گلی بر آن می نهم
    و در هوای خوشت
    دفتر خاطرات تو را ورق می زنم
    و یک فنجان عشق می نوشم
    تمام غروبهایم ...
    درین عادت مکرّر است !

    ----------------------------------------------------------------------------------------------------------------------
     

    Diba

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2015/04/15
    ارسالی ها
    86,552
    امتیاز واکنش
    46,640
    امتیاز
    1,242
    تمام شب هر شب
    پرسه می زند دلم
    در سرزمین چشم تو
    در درّه های عمیق
    که عطرهای وحشی
    درآن می رویند
    و دامنه های پر پشت رؤیاها
    که به رودهای آبی عشق می ریزند
    می رود دلم تنها ...
    در نجوای بـ..وسـ..ـه های شبنم و گل
    و می چیند از فراز و نشیب
    یک سبد شکوفه و باران
    و می کارد بهار چشم تو را
    در خزان خواب من



     

    Diba

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2015/04/15
    ارسالی ها
    86,552
    امتیاز واکنش
    46,640
    امتیاز
    1,242
    کوله بار روحم را
    از تمام رؤیاها خالی می کنم ...
    طپشهای قلب تو را در آن می ریزم
    و گم می شوم در دور دست عشق تو
    مثل نور شمعی ...
    که در دل آفتاب ناپدید می شود
    مثل علفهای دریائی
    که غرقه در امواج ...
    زندگی را سبز می رویند
    و من در اعماق عشق ...
    نفس می کشم تو را

    ----------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

     

    Diba

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2015/04/15
    ارسالی ها
    86,552
    امتیاز واکنش
    46,640
    امتیاز
    1,242
    تمام سهم من از تو
    همین لبخند پنهانیست
    همین آفتاب و مهتابیست
    که با قلبم تو می بازی
    همین شبهای مینائی
    همین رؤیای بیداریست

    ----------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

     

    Diba

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2015/04/15
    ارسالی ها
    86,552
    امتیاز واکنش
    46,640
    امتیاز
    1,242
    چقدر مشکوک است
    قطره اشکی که می چکد ساکت
    و نمی دانی به کدام بهانه آمد و
    چرا بی بهانه رفت !

    ----------------------------------------------------------------------------------------------------------------------
     

    Diba

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2015/04/15
    ارسالی ها
    86,552
    امتیاز واکنش
    46,640
    امتیاز
    1,242
    دلم ...
    برای عاشق شدن تنگ است
    "برای هیمشه" چقدر طولانیست ؟
    بیش از آن ...
    دلم برای عشق تنگ است

    ----------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

     

    Diba

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2015/04/15
    ارسالی ها
    86,552
    امتیاز واکنش
    46,640
    امتیاز
    1,242
    سایه کرده اند
    ابرهای غصّه بر دلم
    نه می بارند نه می گذرند
    جان خسته را
    دست و پا می زند دلم
    در دریای کبود تنهائی
    نه غرق می شود نه شنا می داند
    در ازدهام موحش امواج
    چون دانه ای بی هدف
    در گرداب موج و باد
    خسته خسته
    چنگ می زند بر آب
    در بیم و آرزو امّا
    دست می برد بر باد
    که شاید او رساندش بر خاک
    در تشویش ذهن او گهگاه
    تصویر یک درخت می شود پیدا
    که هر جوانه اش ...
    یک بهار را می کشد فریاد
    و سایه های معطّر ...
    که بر زمین می افتد
    و شاخه ها که سبز رویش را
    در چشم خالی آسمان می ریزند
    ...
    و موج تیره ای امّا
    که می شوید از چشم او این خواب
    گم می شود صدای فریادش
    در غوطه های سرد تنهائی
    در ساحل آیا ...
    خدائی نشسته است ؟!

    ----------------------------------------------------------------------------------------------------------------------
     

    Diba

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2015/04/15
    ارسالی ها
    86,552
    امتیاز واکنش
    46,640
    امتیاز
    1,242
    از رؤیای تو هر شب ...
    بادبادکی می سازم
    با گوشواری از اشکها و لبخندها
    بر بام خواب تو می روم
    و کلاف خاطره ات را می گشایم
    نگاه کن چگونه ...
    تمام هستی من
    در نسیم عشق تو بر باد می رود !

    ----------------------------------------------------------------------------------------------------------------------
     

    mahsa-alp

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2016/01/20
    ارسالی ها
    105
    امتیاز واکنش
    86
    امتیاز
    0
    سن
    33
    پشت پرده ی شب
    تنهایی را عاشقانه بغـ*ـل کرده ام...
    من و "تنهایی"
    هر شب از هم کام میگیریم!
    "تنهایی" دوست بدی نیست،
    فقط دمای بدنش پایین است؛
    هم دما با زمستانِ نداشتنت!!
    در آغوشش هرشب یخ میزند آرزوهایم

    و صبحدم ها که "تو" به خوابم می آیی...
    یخِ تنهایی ام آب میشود!
    آب میشود و می چِکد روی بالشم!!
    و بعضی ها بی خبر از همه جا
    فکر میکنند که من بر خیسیِ بالشم گریسته ام...
    #مصطفی_رئیسیان_فرد





    Please, ورود or عضویت to view URLs content!
     

    برخی موضوعات مشابه

    بالا