شعر دیوان اشعار پروین اعتصامی

  • شروع کننده موضوع ♥MASTANE♥
  • بازدیدها 5,395
  • پاسخ ها 260
  • تاریخ شروع

fz80

کاربر نگاه دانلود
کاربر نگاه دانلود
عضویت
2015/10/19
ارسالی ها
1,389
امتیاز واکنش
1,584
امتیاز
0
محل سکونت
یه جایی تو این دنیای...
[h=2]سفر اشک[/h]
parvin.gif

پروین اعتصامی » دیوان اشعار » مثنویات، تمثیلات و مقطعات

اشک طرف دیده را گردید و رفت

اوفتاد آهسته و غلتید و رفت


بر سپهر تیرهٔ هستی دمی

چون ستاره روشنی بخشید و رفت


گر چه دریای وجودش جای بود

عاقبت یکقطره خون نوشید و رفت


گشت اندر چشمهٔ خون ناپدید

قیمت هر قطره را سنجید و رفت


من چو از جور فلک بگریستم

بر من و بر گریهام خندید و رفت


رنجشی ما را نبود اندر میان

کس نمیداند چرا رنجید و رفت


تا دل از اندوه، گرد آلود گشت

دامن پاکیزه را بر چید و رفت


موج و سیل و فتنه و آشوب خاست

بحر، طوفانی شد و ترسید و رفت


همچو شبنم، در گلستان وجود

بر گل رخسارهای تابید و رفت


مدتی در خانهٔ دل کرد جای

مخزن اسرار جان را دید و رفت


رمزهای زندگانی را نوشت

دفتر و طومار خود پیچید و رفت


شد چو از پیچ و خم ره، با خبر

مقصد تحقیق را پرسید و رفت


جلوه و رونق گرفت از قلب و چشم

میوهای از هر درختی چید و رفت


عقل دوراندیش، با دل هر چه گفت

گوش داد و جمله را بشنید و رفت


تلخی و شیرینی هستی چشید

از حوادث با خبر گردید و رفت


قاصد معشوق بود از کوی عشق

چهرهٔ عشاق را بوسید و رفت



اوفتاد اندر ترازوی قضا

کاش میگفتند چند ارزید و رفت


 
  • پیشنهادات
  • fz80

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2015/10/19
    ارسالی ها
    1,389
    امتیاز واکنش
    1,584
    امتیاز
    0
    محل سکونت
    یه جایی تو این دنیای...
    [h=2]سیه روی[/h]
    parvin.gif

    پروین اعتصامی » دیوان اشعار » مثنویات، تمثیلات و مقطعات

    بکنج مطبخ تاریک، تابه گفت به دیگ

    که از ملال نمردی، چه خیره سر بودی


    ز دوده، پشت تو مانند قیر گشته سیاه

    ز عیب خویش، تو مسکین چه بیخبر بودی


    همی به تیرگی خود فزودی از پستی

    سیاه روز و سیه کار و بد گهر بودی


    تمام عمر، درین کارگاه زحمت و رنج

    نشسته بودی و بیمزد کارگر بودی


    گهی ز عجز، جفای شرار میبردی

    گهی ز جهل ، گرفتار شور و شر بودی


    دمی ز آتش و آبت ، ستم رسید و بلا

    دمی ندیم دم و دود و خشک و تر بودی


    نه لحظهای ز هجوم حوادث آسودی

    نه هیچ با خبر از شب، نه از سحر بودی


    ستیزهگر فلک، ای تیرهبخت، با تو ستیز

    نمینمود تو خود گر ستیزهگر بودی


    زمانه سوخت ترا پاک و هیچ دم نزدی

    همیشه خسته و پیوسته رنجبر بودی


    به پیش چون تو سیه روی بد دلم که فکند

    چه بودی، ار که مرا قدرت سفر بودی


    ندید چشم تو رنگی دگر به جز سیهی

    رواست گر که بگوئیم بی بصر بودی


    درین بساط سیه، گر نمیگشودی رخت

    چو ما، سفید و نکو رای و نامور بودی


    جواب داد که ما هر دو در خور ستمیم

    تو نیز همچو من، ایدوست، بیهنر بودی


    جفای آتش و هیزم، نه بهر من تنهاست

    تو نیز لایق خاکستر و شرر بودی


    من و تو سالک یک مقصدیم در معنی

    تو نیز رهرو این کهنه رهگذر بودی


    اگر ز فکر تو میزاد، رای نیکتری


    بفکر روزی ازین روز نیکتر بودی


    مگر بیاد نداری که دوش، وقت سحر

    میان شعلهٔ جانسوز، تا کمر بودی


    نمینشستی اگر نزد ما درین مطبخ

    مبرهن است که در مطبخ دگر بودی


    نظر به عجب، در آلودگان نیمکردی

    بدامن سیه خود، گرت نظر بودی


    من از سیاهی خود، بس ملول میگشتم

    اگر تو تیرهدل، از من سپیدتر بودی


     

    fz80

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2015/10/19
    ارسالی ها
    1,389
    امتیاز واکنش
    1,584
    امتیاز
    0
    محل سکونت
    یه جایی تو این دنیای...
    [h=2]شاهد و شمع[/h]
    parvin.gif

    پروین اعتصامی » دیوان اشعار » مثنویات، تمثیلات و مقطعات

    شاهدی گفت بشمعی کامشب

    در و دیوار، مزین کردم


    دیشب از شوق، نخفتم یکدم

    دوختم جامه و بر تن کردم


    دو سه گوهر ز گلوبندم ریخت

    بستم و باز بگردن کردم


    کس ندانست چه سحرآمیزی

    به پرند، از نخ و سوزن کردم


    صفحهٔ کارگه، از سوسن و گل

    بخوشی چون صف گلشن کردم


    تو بگرد هنر من نرسی

    زانکه من بذل سر و تن کردم


    شمع خندید که بس تیره شدم

    تا ز تاریکیت ایمن کردم


    پی پیوند گهرهای تو، بس

    گهر اشک بدامن کردم


    گریهها کردم و چون ابر بهار

    خدمت آن گل و سوسن کردم


    خوشم از سوختن خویش از آنک

    سوختم، بزم تو روشن کردم


    گر چه یک روزن امید نماند

    جلوهها بر درو روزن کردم


    تا تو آسودهروی در ره خویش

    خوی با گیتی رهزن کردم


    تا فروزنده شود زیب و زرت

    جان ز روی و دل از آهن کردم


    خرمن عمر من ار سوخته شد

    حاصل شوق تو، خرمن کردم



    کارهائیکه شمردی بر من

    تو نکردی، همه را من کردم



     

    fz80

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2015/10/19
    ارسالی ها
    1,389
    امتیاز واکنش
    1,584
    امتیاز
    0
    محل سکونت
    یه جایی تو این دنیای...
    [h=2]شب[/h]
    parvin.gif

    پروین اعتصامی » دیوان اشعار » مثنویات، تمثیلات و مقطعات

    شباهنگام، کاین فیروزه گلشن

    ز انوار کواکب، گشت روشن


    غزال روز، پنهان گشت از بیم

    پلنگ شب، برون آمد ز ممکن


    روان شد خار کن با پشتهٔ خار

    بخسته، دست و پا و پشت و گردن


    بکنج لانه، مور آرمگه ساخت

    شده آزرده، از دانه کشیدن


    برسم و راه دیرین، داد چوپان

    در آغل، گوسفندان را نشمین


    کبوتر جست اندر لانه راحت

    زغن در آشیان بنمود مسکن


    جهانرا سوگ بگرفت و شباویز

    بسان سوگواران کرد شیون


    زمان خفتن آمد ماکیانرا

    نچیده ماند آن پاشیده ارزن


    نهاد از دست، مرد کارگر کار

    که شد بیگاه وقت کار کردن


    هم افسونگر رهائی یافت، هم مار

    هم آهنگر بیاسود و هم آهن


    لحاف پیرزن را پارگی ماند

    که نتوانست نخ کردن بسوزن


    بیارامید صید، آسوده در دام

    بشوق شادی روز رهیدن


    دروگر، داس خود بنهاد بر دوش

    تبرزن، رخت خود پوشید بر تن


    عسس بیدار ماند، آری چه نیکوست

    برای خفتگان، بیدار بودن


    ببام خلق، بر شد دزد طرار

    کمین رهگذاران کرد رهزن


    ز بی خوابی شکایت کرد بیمار

    که شد نزدیک، رنج شب نخفتن


    بدوشیدند شیر گوسفندان

    بیاسودند گاو و گاوآهن


    خروش از جانب میخانه برخاست

    ز بس جام و سبو در هم شکستن


    ز تاریکی، زمین بگرفت اسپر

    ز انجم آسمان بر بست جوشن


    ز مشرق، گشت ناهید آشکارا

    چو تابنده گهر، از تیره معدن


    شهاب ثاقب، از دامان افلاک

    فرو افتاد، چون سنگ فلاخن


    بنات النعش، خونین کرده رخسار

    ز مویه کردن و از موی کندن


    ثوابت، جمله حیران ایستاده

    چو محکومان بهنگام زلیفن


    به کنج کلبهٔ تاریک بختان

    فروتابید نور مه ز روزن


    بر آمد صبحدم، مهر جهانتاب

    بسان حور از چنگ هریمن


    فرو شستند چین زلف سنبل

    بیفشاندند گرد از چهر سوسن


    ز سر بگرفت سعی و رنج خود، مور

    بشد گنجشک، بهر دانه جستن


    نماند توسنی و راهواری

    ز ناهمواری ایام توسن


    بدینگونه است آئین زمانه

    زمانی دوستدار و گاه دشمن


    پدید آرد گهی صبح و گهی شام

    گهی اردیبهشت و گاه بهمن


    دریغا، کاروان عمر بگذشت

    ز سال و ماه و روز و شب گذشتن


    ز گیر و دار این دام بلاخیز

    جهان تا هست، کس را نیست رستن


    اگر نیک و اگر بد گردد احوال

    نیفتد چرخهٔ گیتی ز گشتن


    دهد این سودگر، ایدوست، ما را

    گهی کرباس و گاهی خزاد کن


    بدانش، زنگ ازین آئینه بزدای


    بصیقل، زنگ را دانی زدودن


    چو اسرائیلیان، کفران نعمت

    مکن، چون هست هم سلوی و هم من


    کتاب حکمت و عرقان چه خوانی

    نخوانده ابجد و حطی و کلمن


    حقیقت گوی شو، پروین، چه ترسی

    نشاید بهر باطل، حق نهفتن


     

    fz80

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2015/10/19
    ارسالی ها
    1,389
    امتیاز واکنش
    1,584
    امتیاز
    0
    محل سکونت
    یه جایی تو این دنیای...
    [h=2]شباویز[/h]
    parvin.gif

    پروین اعتصامی » دیوان اشعار » مثنویات، تمثیلات و مقطعات

    چو رنگ از رخ روز، پرواز کرد

    شباویز، نالیدن آغاز کرد


    بساط سپیدی، تباهی گرفت

    ز مه تا بماهی، سیاهی گرفت


    ره فتنهٔ دزد عیار باز

    عسس خسته از گشتن و شب دراز


    نخفته، نه مـسـ*ـت و نه هوشیار ماند

    نیاسوده گر ماند، بیمار ماند


    پرستار را ناگهان خواب برد

    هماندم که او خفت، رنجور مرد


    جهان چون دل بت پرستان، سیاه

    مه از دیده پنهان و در راه، چاه


    بخفتند مرغان باغ و قفس

    شباویز افسانه میگفت و بس


    نمیکرد دیوانه دیگر خروش

    نمیآید آواز دیگر به گوش


    بجز ریزش سیل از کوهسار

    بجز گریهٔ کودک شیرخوار


    برون آمد از کنج مطبخ، عجوز

    ز پیری بزحمت، ز سرما بسوز


    شکایت کنان، گـه ز سر، گـه ز پشت

    چراغی که در دست خود داشت کشت


    بگسترد چون جامه از بهر خواب

    سبوئی شکست و فرو ریخت آب


    شنیدم که کوته زمانی نخفت

    شکسته گرفت و پراکنده رفت


    بنالید از نالهٔ مرغ شب

    که شب نیز فارغ نهایم، ای عجب


    ندیدیم آسایش از روزگار

    گهی بانگ مرغست و گـه رنج کار


    بنرمی چنین داد مرغش جواب

    که ای سالیان خفته، یکشب مخواب


    به سر منزلی کاینقدر خون کنند

    در آن، خواب آزادگان چون کنند


    من از چرخ پیرم چنین تنگدل

    که از ضعف پیران نگردد خجل


    بهر دست فرسوده، کاری دهد

    بهر پشت کاهیده، باری نهد


    بسی رفته، گم گشت ازین راه راست

    بسی خفته، چون روز شد، برنخاست


    عسس کی شود، دزد تیرهروان

    تو خود باش این گنج را پاسبان


    بهرجا برافکندهاند این کمند

    چه دیوار کوته، چه بام بلند


    درین دخمه، هر شب گرفتارهاست

    ره و رسمها، رمزها، کارهاست


    شب، از باغ گم شد گل و خار ماند

    خنک، باغبانی که بیدار ماند


    بخفتن، چرا پیر گردد جوان


    برهزن، چرا بگرود کاروان


    فلک، در نورد و تو در خوابگاه

    تو مدهوش و در شبروی مهر و ماه



     

    fz80

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2015/10/19
    ارسالی ها
    1,389
    امتیاز واکنش
    1,584
    امتیاز
    0
    محل سکونت
    یه جایی تو این دنیای...
    [h=2]شرط نیکنامی[/h]
    parvin.gif

    پروین اعتصامی » دیوان اشعار » مثنویات، تمثیلات و مقطعات

    نیکنامی نباشد، از ره عجب

    خنگ آز و هـ*ـوس همی راندن


    روز دعوی، چو طبل بانگ زدن

    وقت کوشش، ز کار واماندن


    خستگان را ز طعنه، جان خستن

    دل خلق خدای رنجاندن


    خود سلیمان شدن به ثروت و جاه

    دیگران را ز دیو ترساندن


    با درافتادگان، ستم کردن

    زهر را جای شهد نوشاندن


    اندر امید خوشهٔ هوسی

    هر کجا خرمنی است، سوزاندن


    گمرهان را رفیق ره بودن

    سر ز فرمان عقل پیچاندن


    عیب پنهان دیگران گفتن

    عیب پیدای خویش پوشاندن


    بهر یک مشت آرد، بر سر خلق

    آسیا چون زمانه گرداندن


    گویمت شرط نیکنامی چیست

    زانکه این نکته بایدت خواندن


    خاری از پای عاجزی کندن

    گردی از دامنی بیفشاندن



     

    fz80

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2015/10/19
    ارسالی ها
    1,389
    امتیاز واکنش
    1,584
    امتیاز
    0
    محل سکونت
    یه جایی تو این دنیای...
    [h=2]شکایت پیرزن[/h]
    parvin.gif

    پروین اعتصامی » دیوان اشعار » مثنویات، تمثیلات و مقطعات

    روز شکار، پیرزنی با قباد گفت

    کاز آتش فساد تو، جز دود و آه نیست


    روزی بیا به کلبهٔ ما از ره شکار

    تحقیق حال گوشهنشینان گـ ـناه نیست


    هنگام چاشت، سفرهٔ بی نان ما ببین

    تا بنگری که نام و نشان از رفاه نیست


    دزدم لحاف برد و شبان گاو پس نداد

    دیگر به کشور تو، امان و پناه نیست


    از تشنگی، کدوبنم امسال خشک شد

    آب قنات بردی و آبی بچاه نیست


    سنگینی خراج، بما عرضه تنگ کرد

    گندم تراست، حاصل ما غیر کاه نیست


    در دامن تو، دیده جز آلودگی ندید

    بر عیبهای روشن خویشت، نگاه نیست


    حکم دروغ دادی و گفتی حقیقت است

    کار تباه کردی و گفتی تباه نیست


    صد جور دیدم از سگ و دربان به درگهت

    جز سفله و بخیل، درین بارگاه نیست


    ویرانه شد ز ظلم تو، هر مسکن و دهی

    یغماگر است چون تو کسی، پادشاه نیست


    مردی در آنزمان که شدی صید گرگ آز

    از بهر مرده، حاجت تخت و کلاه نیست


    یکدوست از برای تو نگذاشت دشمنی

    یک مرد رزمجوی، ترا در سپاه نیست


    جمعی سیاهروز سیهکاری تواند

    باور مکن که بهر تو روز سیاه نیست


    مزدور خفته را ندهد مزد، هیچکس

    میدان همت است جهان، خوابگاه نیست


    تقویم عمر ماست جهان، هر چه میکنیم

    بیرون ز دفتر کهن سال و ماه نیست


    سختی کشی ز دهر، چو سختی دهی بخلق

    در کیفر فلک، غلط و اشتباه نیست




     

    fz80

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2015/10/19
    ارسالی ها
    1,389
    امتیاز واکنش
    1,584
    امتیاز
    0
    محل سکونت
    یه جایی تو این دنیای...
    [h=2]شکسته[/h]
    parvin.gif

    پروین اعتصامی » دیوان اشعار » مثنویات، تمثیلات و مقطعات

    با بنفشه، لاله گفت ای بیخبر

    طرف گلشن را منظم کردهاند


    از برای جلوه، گلهای چمن

    رنگ را با بوی توام کردهاند


    اندرین بزم طرب، گوئی ترا

    غرق در دریای ماتم کردهاند


    از چه معنی، در شکستی بی سبب

    چون بخاکت ریشه محکم کردهاند


    از چه، رویت در هم و پشتت خم است

    از چه رو، کار تو درهم کردهاند


    از چه، خود را پشت سر میافکنی

    چون به یارانت مقدم کردهاند


    در زیان این قبای نیلگون

    در تو زشتی را مسلم کردهاند


    گفت، بهر بردن بار قضا

    عاقلان، پشت از ازل خم کردهاند


    عارفان، از بهر افزودن بجان

    از هوی و از هـ*ـوس، کم کردهاند


    یاد حق بر یاد خود بگزیدهاند

    کار ابراهیم ادهم کردهاند


    رهروان این گذرگاه، آگهند

    توش راه خود فراهم کردهاند


    گلههای معنی، از فرسنگها

    گرگ خود را دیده و رم کردهاند


    چون در آخر، جمله شادیها غم است

    هم ز اول، خوی با غم کردهاند


    تو نمیدانی که از بهر خزان

    باغ را شاداب و خرم کردهاند


    تو نمیبینی چه سیلابی نهان

    در دل هر قطره شبنم کردهاند


    هر کسی را با چراغ بینشی

    راهی این راه مظلم کردهاند


    از صبا گوئی تو و ما از سموم

    بهر ما، این شهد را سم کردهاند


    تو، خوشی بینی و ما پژمردگی

    هر کجا، نقشی مجسم کردهاند


    ما بخود، چیزی نکردیم اختیار

    کارفرمایان عالم کردهاند


    کردهاند ار پرسشی در کار ما

    خلقت و تقدیر، با هم کردهاند


    درزی و جولاههٔ ما، صنع خویش


    در پس این سبز طارم کردهاند



     

    fz80

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2015/10/19
    ارسالی ها
    1,389
    امتیاز واکنش
    1,584
    امتیاز
    0
    محل سکونت
    یه جایی تو این دنیای...
    [h=2]شکنج روح[/h]
    parvin.gif

    پروین اعتصامی » دیوان اشعار » مثنویات، تمثیلات و مقطعات

    بزندان تاریک، در بند سخت

    بخود گفت زندانی تیرهبخت


    که شب گشت و راه نظر بسته شد

    برویم دگر باره، در بسته شد


    زمین سنگ، در سنگ، دیوار سنگ

    فضا و دل و فرصت و کار، تنگ


    سرانجام کردار بد، نیک نیست

    جز این سهمگین جای تاریک نیست


    چنین است فرجام خون ریختن

    رسد فتنه، از فتنه انگیختن


    در آن لحظه، دیگر نمیدید چشم

    بجز خون نبودی به چشمم، ز خشم


    نبخشودم، از من چو زنهار خواست

    نبخشاید ار چرخ بر من، رواست


    پشیمانم از کرده، اما چه سود

    چو آتش برافروختم، داد دود


    اگر دیده لخـ*ـتی گراید بخواب

    گهی دار بینم، زمانی طناب


    شب، این وحشت و درد و کابوس و رنج

    سحرگاه، آن آتش و آن شکنج


    چرا خیرگی با جهان میکنم

    حدیث عیان را نهان میکنم


    نخستین دم، از کردهٔ پست من

    خبر داد، خونین شده دست من


    مرا بازگشت، اول کار مشت

    همی گفت هر قطرهٔ خون، که کشت


    من آن تیغ آلوده، کردم بخاک

    پدیدار کردش خداوند پاک


    نهفتم من و ایزدش باز یافت

    چو من بافتم دام، او نیز بافت


    همانا که ما را در آن تنگنای

    در آن لحظه میدید چشم خدای


    نه بر خیره، گردون تباهی کند

    سیاهی چو بیند، سیاهی کند


    کسانی که بر ما گواهی دهند

    سزای تباهی، تباهی دهند


    پی کیفر روزگارم برند

    بدین پای، تا پای دارم برند


    ببندند این چشم بیباک را

    که آلوده کرد این دل پاک را


    بدین دست، دژخیم پیشم کشد

    بنزدیکی دست خویشم کشد


    بدست از قفا، دست بندم زنند

    کشند و بجائی بلندم زنند


    بدانم، در آن جایگاه بلند

    که بیند گزند، آنکه خواهد گزند


    بجز پستی، از آن بلندی نزاد

    کسی را چنین سربلندی مباد


    بد من که اکنون شریک من است

    پس از مرگ هم، مرده ریگ من است


    بهر جا نهم پا، درین تیره جای

    فتاده است آن کشتهام پیش پای


    ز وحشت بگردانم ار سر دمی

    ز دنبالم آهسته آید همی


    شبی، آن تن بی روان جان گرفت

    مرا ناگهان از گریبان گرفت


    چو دیدم، بلرزیدم از دیدنش

    عیان بود آن زخم بر گردنش


    نشستم بهر سوی، با من نشست

    اشارت همی کرد با چشم و دست


    چو راه اوفتادم، براه افتاد

    چو باز ایستادم، بجای ایستاد


    در بسته را از کجا کرد باز

    چو رفت، از کجا باز گردید باز


    سرانجام این کار دشوار چیست

    درین تیرگی، با منش کار چیست


    نگاهش، هزارم سخن گفت دوش

    دل آگاه شد، گر چه نشنید گوش


    شبی گفت آهسته در گوش من

    که چو من، ترا نیز باید کفن


    چنین است فرجام بد کارها

    چو خاری بکاری، دمد خارها


    چنین است مرد سیاه اندرون

    خطایش ره و ظلمتش رهنمون


    رفیقی چو کردار بد، پست نیست

    که جز در بدی، با تو همدست نیست


    چنین است مزدوری نفس دون


    بریزند خونت، بریزی چو خون


    مرو زین ره سخت با پای سست

    مکش چونکه خونرا به جز خون نشست



     

    fz80

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2015/10/19
    ارسالی ها
    1,389
    امتیاز واکنش
    1,584
    امتیاز
    0
    محل سکونت
    یه جایی تو این دنیای...
    [h=2]شوق برابری[/h]
    parvin.gif

    پروین اعتصامی » دیوان اشعار » مثنویات، تمثیلات و مقطعات

    نارونی بود به هندوستان

    زاغچهای داشت در آن آشیان


    خاطرش از بندگی آزاد بود

    جایگهش ایمن و آباد بود


    نه غم آب و نه غم دانه داشت

    بود گدا، دولت شاهانه داشت


    نه گلهایش از فلک نیلفام

    نه غم صیاد و نه پروای دام


    از همه بیگانه و از خویش نه

    در دل خردش، غم و تشویش نه


    عاقبت، آن مرغک عزلت گزین

    گشت بسی خسته و اندوهگین


    گفت، بهار است و همه دوستان

    رخت کشیدند سوی بوستان


    من نه بهار و نه خزان دیدهام

    خسته و فرسوده و رنجیدهام


    چند کنم خانه درین نارون

    چند برم حسرت باغ و چمن


    چند در این لانه، نشیمن کنم

    خیزم و پرواز بگلشن کنم


    نغمه زنم بر سر دیوار باغ

    خوش کنم از بوی ریاحین دماغ


    همنفس قمری و بلبل شوم

    شانه کش گیسوی سنبل شوم


    رفت به گلزار و بشاخی نشست

    دید خرامان دو سه طاوس مـسـ*ـت


    جمله، بسر چتر نگارین زده

    طعنه بصورت گری چین زده


    زاغچه گردید گرفتارشان

    خواست شود پیرو رفتارشان


    باغ بکاوید و بهر سو شتافت

    تا دو سه دانه پر طاوس یافت


    بست دو بر دم، یک دیگر بسر

    گفت، مرا کس نشناسد دگر


    گشت دمم، چون پرم آراسته

    کس نخریدست چنین خواسته


    زیور طاوس بسر بستهام

    از پر زیباش به پر بستهام


    بال بیاراست، پریدن گرفت

    همره طاوس، چمیدن گرفت


    دید چو طاوس در آن خودپسند

    بال و پر عاریتش را بکند


    گفت که ای زاغ سیه روزگار

    پرتو، خالی است ز نقش و نگار


    زیور ما، روی تو نیکو نکرد

    ما و تو را همسر و همخو نکرد


    گرچه پر ما، همه پیرایه بود

    لیک نه بهر تو فرومایه بود



    سیر و خرام تو، چه حاصل بباغ

    زاغی و طاوس نماند به زاغ


    هر چه کنی، هر چه ببندی به پر

    گاه روش، تو دگری، ما دگر


     

    برخی موضوعات مشابه

    بالا