شعر اشعار سلمان ساوجی

  • شروع کننده موضوع Diba
  • بازدیدها 1,013
  • پاسخ ها 84
  • تاریخ شروع

Diba

کاربر نگاه دانلود
کاربر نگاه دانلود
عضویت
2015/04/15
ارسالی ها
86,552
امتیاز واکنش
46,640
امتیاز
1,242
رویت که ازو گرفت نیرو آتش
از فتنه بر افروخت به هر سو آتش
با روی تو در ستمگری زد پهلو
زلف تو و کرد زیر پهلو آتش

---------------------------------------------------------------------------------------------------------------------
 
  • پیشنهادات
  • Diba

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2015/04/15
    ارسالی ها
    86,552
    امتیاز واکنش
    46,640
    امتیاز
    1,242
    دل خواستم از زلف سمن پوش تو دوش
    گفتا که چه دل؟ دل که؟ دل چیست؟ خموش
    زلف تو اگر چه حال ما میماند
    لیکن طرف دوش تو میدارد گوش

    --------------------------------------------------------------------------------------------------------------------
     

    Diba

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2015/04/15
    ارسالی ها
    86,552
    امتیاز واکنش
    46,640
    امتیاز
    1,242
    گل بین که دریدند همه پیرهنش
    کردند برهنه بر سر انجمنش
    در چوب شکافتند همه پیرهنش
    کردند به صد پاره میان چمنش

    ---------------------------------------------------------------------------------------------------------------------
     

    Diba

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2015/04/15
    ارسالی ها
    86,552
    امتیاز واکنش
    46,640
    امتیاز
    1,242
    ای داده غمت بباد جانم چو شمع
    تا کی ز غمت اشک فشانم چون شمع؟
    گر میکشیام بکش که خود را همگی
    من با تو نهاده، در میانم چون شمع

    ---------------------------------------------------------------------------------------------------------------------
     

    تنهای تنها

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2014/02/08
    ارسالی ها
    5,564
    امتیاز واکنش
    7,530
    امتیاز
    681
    محل سکونت
    خطه خورشید


    en6157.jpg


    اشعار زیبا و عاشقانه سلمان ساوجی

    خواجه جمال الدین سلمان ابن خواجه علاءالدین محمد مشهور به سلمان ساوجی در دههٔ اول قرن هشتم هجری در ساوه متولد شد و در همانجا در سال ۷۷۸ هجری قمری دار فانی را وداع گفت. از وی علاوه بر دیوان قصاید و غزلیات و مقطعات، دو مثنوی به نام "جمشید و خورشید" و "فراقنامه" به جای مانده است.

    امشب من و تو هردو، مستیم، ز می اما
    تو مـسـ*ـت می حسنی، من، مـسـ*ـت می سودا
    از صحبت من با تو، برخاست بسی فتنه
    دیوانه چو بنشیند، با مـسـ*ـت بود غوغا
    آن جان که به غم دادم، از بوی تو شد حاصل
    وان عمر که گم کردم، در کوی تو شد پیدا
    ای دل! به ره دیده، کردی سفر از پیشم
    رفتی و که میداند، حال سفر دریا؟
    انداخت قوت دل را، بشکست به یکباره
    چون نشکند آخر نی، افتاد از آن بالا؟
    تا چند زنم حلقه؟ در خانه به غیر از تو
    چون نیست کسی دیگر، برخیز و درم بگشا
    از بوی تو من مستم، ساقی مدهم ساغر
    بگذار که میترسم، از درد سر فردا
    در رهگذر مسجد، از مصطبه بگذشتم


    رندی به کفم برزد، دامن، که مرو ز اینجا
    نقدی که تو میخواهی، در کوی مسلمانی
    من یافتهام سلمان؟ در میکده ترسا







     

    برخی موضوعات مشابه

    بالا