شعر اشعار پروانه فتاحی طاری

  • شروع کننده موضوع Diba
  • بازدیدها 609
  • پاسخ ها 37
  • تاریخ شروع

Diba

کاربر نگاه دانلود
کاربر نگاه دانلود
عضویت
2015/04/15
ارسالی ها
86,552
امتیاز واکنش
46,640
امتیاز
1,242
تولد

می آیی
با خواهش این و آن
در پوشش آرزوهای دیگران
می روی
با هزار آرزوی گران
برای خود
نه برای دیگران
 
  • پیشنهادات
  • Diba

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2015/04/15
    ارسالی ها
    86,552
    امتیاز واکنش
    46,640
    امتیاز
    1,242
    جاودانگی

    آن سوی سد زمان
    نگاهی است
    که مرا می خواند
    رد نتوان شد از آن نگاه
    برای همیشه
    همان جا می ماند
     

    Diba

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2015/04/15
    ارسالی ها
    86,552
    امتیاز واکنش
    46,640
    امتیاز
    1,242
    زمزمه ی صبح

    سپیده دمید
    پنجره ای رو به آسمان باز شد
    شاخه های نور از زمین رویید
    چشمه جوشید
    آهو بچه ای رقصید
    غنچه خندید و گل باز شد
    درختی شکوفه هایش را دید
    خرگوشی سر از خواب برداشت
    زاغچه ای از روی دیوار
    اولین بار پرید
    کوه ، هاله ی خورشید را دید
    رود ، زمزمه ی صبح را شنید
    ماهی رود با شور و شوق
    نغمه ی هستی را سرود
     

    Diba

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2015/04/15
    ارسالی ها
    86,552
    امتیاز واکنش
    46,640
    امتیاز
    1,242
    غریبه ی زمان
    به نوزادی که
    تازه از خواب تولد برهاسته
    بنگر
    بنگر به نگاه پاک و غریبش
    و صدایی که با ملائک هم نواست
    و تپش قلبش چون
    تیک تاک ساعتی
    که تازه کوک شده
    تازه
    برای
    دنیایی که
    با همه کس
    حتی ، زمان غریبه است
     

    Diba

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2015/04/15
    ارسالی ها
    86,552
    امتیاز واکنش
    46,640
    امتیاز
    1,242
    كوره ی درون
    .
    سفالینه هایم
    و تمام طرح های ذهنی ام
    شکلی می گیرند
    در بعد وجودم
    و در کوره ی درونم
    می سوزند و می سازند
    و ذره
    دره
    حیات می گیرند
    در تمام لحظه های من
    و اوج می گیرم
    چون آن دمی که از دم دیگری متولد شدم
     

    Diba

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2015/04/15
    ارسالی ها
    86,552
    امتیاز واکنش
    46,640
    امتیاز
    1,242
    می دانم می آیی
    به سرعت نور
    چون رود ، زلال و پر غرور
    می دانم
    همین حالا نیز
    یا هر زمان که بخوانند تو را
    چاره ساز نیازمندانی
    از راه دور
    می سازی برای آنان پل های عبور
    با دریچه های امید و سرور
    می دانم می آیی
     

    Diba

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2015/04/15
    ارسالی ها
    86,552
    امتیاز واکنش
    46,640
    امتیاز
    1,242
    بارش خیال

    در بارش خیال
    و در تبسم نسیم
    تو را در فراسوی آسمان ها
    و بالاتر از
    نور خورشید و ماه دیدم
    و تو در
    عطشناکی کویر
    نگاه مرا سبز کردی
    اما در بارش خیال
    گاهی از زردی گل یخ
    سردم می شود
     

    Diba

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2015/04/15
    ارسالی ها
    86,552
    امتیاز واکنش
    46,640
    امتیاز
    1,242
    دستهای فرشتگان

    شبی خواب دیدم
    دست هایی چون فرشتگان
    اما آدمیزادگان
    آسمان را چراغانی می کنند و کودکان روی زمین
    برای آنان
    دست افشانی می کنند
    خواب دیدم آن شب
    چه شبی بود
    شبی سخت و عجیب
    پاره های ظلمت
    ذره ذره می پوسید
    شاخه های نور بود
    که از زمین می رویید
     

    Diba

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2015/04/15
    ارسالی ها
    86,552
    امتیاز واکنش
    46,640
    امتیاز
    1,242
    شاخه های نور
    .
    من جانماز کودکی را دیدم
    که شاخه شاخه نور بود
    گلبرگ های آن ذره ذره
    مظهر حضور بود
    همان روز
    کودکی دیگر
    از لب باغچه گل بر می داشت
    و در درون بافته های ذهنش می کاشت
    و چه صمیمی
    لبخند عشق می زد
    بدون آنکه نگاهش کنم
    نگاهم می کرد
     

    Diba

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2015/04/15
    ارسالی ها
    86,552
    امتیاز واکنش
    46,640
    امتیاز
    1,242
    خواب مروارید ها
    .
    شبی خواب دیدم
    کنار دریا
    با مرواریدها
    خانه ای ساخته ام
    مرواریدهای ریز و درشت
    دست مهربانی
    جدا
    می کرد ازهم
    هزاران مروارید
    بوی نم می آمد
    و صدفی که هنوز تشنه ی قطره آبی بود
    آرام ، آرام پلک زدم
    سقف آبی آسمان
    وصله ی خوابم شد
    و دگرگونی آن خواب قشنگ
    قطره های باران بود
    که از سقف اتاقم میچکید
     

    برخی موضوعات مشابه

    بالا