رمان آرام‌ | ftmh.ghh کاربر انجمن نگاه دانلود

وضعیت
موضوع بسته شده است.

ftmh.ghh

کاربر نگاه دانلود
کاربر نگاه دانلود
عضویت
2020/07/08
ارسالی ها
7
امتیاز واکنش
15
امتیاز
21
به نام خدا

اسم رمان: آرام
اسم نویسنده: ftmh.ghh | کاربر انجمن نگاه دانلود
ژانر: عاشقانه
اسم ناظر: @icy wizard
خلاصه:درباره دختری به نام آرامه دختری مغرورو درعین حال شروشیطون که طی کل کل و رو کم کنی عاشق هم دانشگاهیش میشه غافل از اینکه...
 
  • پیشنهادات
  • MEHЯAN

    نویسنده ویژه
    نویسنده انجمن
    عضویت
    2016/12/07
    ارسالی ها
    1,148
    امتیاز واکنش
    21,434
    امتیاز
    814
    محل سکونت
    تهران
    275074_263419_231444_bcy_nax_danlud.jpg

    نویسنده‌ی گرامی! ضمن خوشامدگویی به شما، سپاس از اعتماد و انتشار اثر خود در انجمن وزین نگاه دانلود.
    خواهشمند است قبل از آغاز به کار نگارش، قوانین زیر را بادقت مطالعه نمایید:

    Please, ورود or عضویت to view URLs content!


    دقت به این نکات و رعایت تمامی این موارد الزامی است؛ چراکه علاوه بر حفظ نظم و انسجام انجمن، تمامی ابهامات شما از قبیل:
    چگونگی داشتن جلد؛
    به نقد گذاشتن رمان؛
    تگ گرفتن؛
    ویرایش؛
    پایان کار و سایر مسائل مربوط به رمان رفع خواهد شد. بااین‌حال می‌توانید پرسش‌ها، درخواست‌ها و مشکلات خود را در تاپیک جامع
    Please, ورود or عضویت to view URLs content!
    عنوان نمایید.

    پیروز و برقرار باشید.

    «گروه کتاب نگاه دانلود»
     
    آخرین ویرایش:

    ftmh.ghh

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2020/07/08
    ارسالی ها
    7
    امتیاز واکنش
    15
    امتیاز
    21
    "به نام خدا"

    بعداز اتمام کلاس از دانشگاه زدم بیرون سوارماشین شدم و به سمت خونه پرواز کردم .کلیدوتوقفل درچرخوندم وواردشدم طبق معمول رفتم تواتاق برسام وپایین تختش نشستم تاسرموگذاشتم رو بالشت کوچیکش به ثانیه نکشیدکه تصویرش مثل فیلم پشت پلکای بستم شکل گرفت‌.اولین باری که زبون باز کرد
    _با...با
    _وای خدا نه
    داشتم از حسودی منفجرمیشدم با حرص زل زدم بهش و گفتم :اه اولین کلمش باباست.بعد با حالت زاری گفتم :باباییه،تورو بیشتر از من دوست داره اونم همش میگفت :بودماغ سوخته میاد وبلندبلند میخندیدبرسامم به ما زل زده بود و باخنده باباش لبخند میزد.
    قطره اشکی از گوشه چشمم چکید باپشت دست پاکش کردم بلندشدم لباسامو عوض کردم وهمونجا دوباره کنارتخت نشستم که کم کم چشام تسلیم خواب شد .با صدای جیغی از خواب پریدم بازم کابوس لعنتی با بغض همیشگی و چشمای به اشک نشستم بلندشدم وضو بگیرم همیشه نماز خوندنی آروم میشم همین که اومدم اقامه رو بگم زنگ آیفون به صدادراومد‌.
    *********
    _مامان ،مامان من میرم خونه مامانبزرگینا..مامان
    _بله بله کجا میخوای بری الان؟؟!
    _مامان برم یه سربزنم دیگه بعدم همچین میگی الان انگار ساعت چنده تازه شوش و نیمه دیگه
    _باشه،اما با بابات برو
    _اوکی
    اه همیشه همینه گیرای الکی دلم میخواست تنها برم ولی اگه میگفتم دیگه نمیذاشت برم پس به همین قناعت کردم
    پوسیدم بسکه توخونه موندم .شلوار گت دار مشکی با تیشرت مشکی و یه مانتوصورتی پوشیدم موهامم باز ریختم دورم به قول مامانبزرگم خداموهامو عـریـ*ـان دائم کرده یه تل مشکی لمه هم زدم خیلی عادت به آرایش نداشتم فقط فرمژه زدم که چشامو قشنگ تر نشون بده با یه رژ لب صورتی شاین هم تیپمو کامل کردم.
    _عه عه دیدی چی شد یادم رفت با ادکلنم دوش سرپایی بگیرم بعداز اینکه کل ادکلنمو خالی کردم کوله صورتیمو برداشتمو بدو که رفتیم.
    بابا_بفرما رسیدیم کِی بیام دنبالت؟
    _باباجان بزار برسم حالا بهت میزنگم
    بابا_باشه برو خداحافظ
    _بابای
    طبق عادت همیشگی یه نگا به دور و ور کردم و وقتی وضعیت رو سفید دیدم با یه حرکت از درخونه رفتم بالاوپریدم توخونه انقدر این کارو از بچگی کرده بودم که دیگه همسایه هام عادت کردن بی سروصدا رفتم بیخیال آسانسور پله هارو به سمت بالا طی کردم فقط خداکنه شانسم بزنه و درخونه باز باشه که بله بازه دوون دوون رفتم و یهو پریدم توخونه دادزدم :سلام ،نچ خبری نیست مثلا میخواستم غافلگیرشون کنمادیدم چراغ اتاق عموم روشنه پس اونجان رفتم عین گاو سرم و انداختم پایین یهودرو باز کردم و جیغ زدم :سلام گلای توخونه محصلای که با صحنه ای که دیدم حرف تودهنم ماسید وویی اینا کین دیگه سه تا پسر جوون خوجل موجل (به چشم برادری)هم سن و سال عموم که فک کنم هم دانشگاهیاشن با چشایی اندازه کاسه آش رشته داشتن نگام میکردن تا چشم به عموم افتادکه داشت عین برزخی ها نگام میکردبا یه ببخشیدی فرارو برقرار جایز دونستم به سمت حال رفتم همینکه رو یکی از مبلا لش شدم عموم ازاتاق اومد بیرون
    _چه خبرته اینجا چیکار میکنی
    _باحالت تهاجمی بلند شدم و گفتم :واه اینجا خونه مامانبزرگمه اومدم بهش سر بزنم که عمو گفت:اینجوری وارد یه جا میشن تو هنوزآدم نشدی خیر سرت دختر بزرگی دیگه ۱۷سالته یکم دست از شیطنت بچگانه و مزخرفت بردار
    پوف عمو باز رفت بالا ممبربه ناچار تسلیم شدم و با یه ببخشیدی به بحث خاتمه دادم که یهو عین برق گرفته ها دادزدم:راستی اونا کی بودن تو اتاق که عمو با یه اخم غلیظی که فوری دستشویی لازم شدم گفت:دوستام حالانیاز بوداینطوری بادادت همسایه هارم از سوالت مطلع کنی؟
    متوجه تیکش شدم ولی طبق معمول رفتم کوچه با علی جون دور دور و به روی مبارکمم نیاوردم
    اومدم بشینم که دیدم عمو هنوز وایساده داره نگام میکنه با حرکت سر گفتم چیه برو دیگه که برگشت و گفت :میخوای بمونی؟
    _پ چه کنم میخوای برم توکوچه با ممد بقال جون یه قول دوقول بازی کنم
    _مامان خونه نیست
    _پس کجاست ؟
    _رفته خونه شمسی خانم
    وا رفتم این یعنی برو هموجون برگرد به همون شغل شریفه سابقت که زل زدن به درو دیوار بود
    با بغض گفتم:من پوسیدم توخونه الان دوباره باید برم به پوسیدگیم ادامه بدم؟!!
    که عمو با تک خنده ای گفت:نه اگه حوصلت سر نمیره بمون همینجامامان تا یه ساعت دیگه میاد
    به اتاق اشاره کردم که گفت:اونام تا یه ساعت ریگه میزن و بعد زیر لبی طوری که با خودش حرف میزنه میگفت البته اگه پروژه تموم بشه و با ابروهای بالا و رفته و سردرگم به اتاقش رفت
     
    آخرین ویرایش:

    ftmh.ghh

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2020/07/08
    ارسالی ها
    7
    امتیاز واکنش
    15
    امتیاز
    21
    منم گوشی و حسن فریم و درآوردم و یه آهنگم پلی کردم مشغول رمان خوندن شدم .یکم که گذشت دیدم نه ایتطوری نمیشه الان وضعیتم چه فرقی با خونه داره فقط مکانم از ۷ونه خودمون به خونه مامانبزرگمینا تغیر پیداکرده .با عصبانیت پاشدم رفتم آشپزخونه یه چی پیدا کنم واسه خوردن همینجوری داشتم کابینتا رو میگشتم که بلاخره هله هوله هارو پیدا کردم با خوشحالی یه جیغ خفیفی زدم و اومدم برم بیرون که خوردم به یه کوه_آخ سرمو آوردم بالا و با دوجفت چشم خوشگل روبه رو شدم پروردگارااین چیه دیگه چبنگده جاذاب بابا کوتاه بیا خدا منم میخوام این قول رو نه ها ازین چشما هی
    _تموم شدم
    عین منگلا زل زدم بهش وداشتم حرفشو تجزیه تحلیل میکردم "تموم شدم "وویی این چی گفت نکبت ناخداگاه یه اخم غلیظ کردم و گفتم:خدایا بعضیا چه خودشونو جزو خوردنیا میدونن بلکه حتی اندازه آدامس خرسیم نیستن بعد با یه لبخنداز کنارش رد شدم و اونو با فکی منقبض تنها گذاشتم .والا مردم چه روییم دارن این عمومم چه رفیقایی داره ها خدایا همشونو گله ای شفا بده بلند بگو آمین چند دیقه گذشت دیدم این کوه خوشگله هنو تو آشپزخونست فضولیم گل کرد یعنی تو آشپزخونه مامان بزرگ من داره چه غلطی میکنه نکنه داره مواد میکشه وویی هروئین نه نه لابد تریاک نه بابا به هیکلش نمیخوره پ حتما کراکه نه اونم باز به هیکلش نمیخوره ماشالله چشم ننه ددم لامپ مهتابی همچین اسم موادارو میدونم هر کی ندونه انگار خودم یه زمون معتاد بودم والا .بلند شدم به بهونه آب خوردن رفتم آشپزخونه ببینم این چی میکشه که دیدم عین اینایی که خرابکاری کردن به یه جایی زل زده رد نگاش و گرفتم که وای این کِی شکست برگشتم با عصبانیت بگم اخه نکبت و الدوله این چه غلطی بود کردی که یهو شیطونه اومد تو فکرم زیرانداز پهن کرد منم با نیش باز ازش استقبال کردم و چون هنوز متجه حضورم نشده بود رفتم پشتش وایسادم و یهو با صدای پیرزنونه ای دادزدم:وای ننه این چه کاری بود کردی بنده خدا ده متر پرید هوا برگشت سمتم تا منو دید قافش عین مابقی خیارشور شده بود نتونستم جلو خندمو بگیرم و پقی زدم زیر خنده که یهو با عصبانیت برگشت و گفت:این چه کاری بود دختره خل و چل سکتم دادی _اه اه نترس بادمجون بم که آفت نداره برو کنار ببینم چه طلبکارم هست زدی قوری مامانبزرگموشکوندی طلب کارم هستی خدایا کرمتو شکر چه کساییو می آفرینی پسره که از پرویی زده بود تو کانال هنگ و زدمش کنار و رفتم جارو روبرداشتم دادم دستش
    _حالا بی هیچ حرفی گندتو جمعش کن تا ببینم چی به مامانبزرگم بگیم سرخ شده بود از حرص تااومد حرفی بزنه فوری از آشپزخونه زدم بیرون اخیش خدایا شکرت یه کیسه بکس پیدا شد من حرصمو خالی کنم روش بیچاره رو ترورش کردم از این پرویی من موند بنده خدا.بعداز چنددیقه عموم از اتاقش اومد بیرون تا اومد کوه خوشگلرو صدا کنه کوه خوشگله از آشپزخونه اومد بیرونو با یه نگاه غضبناکی که دشوری لازم شدم رفت اتاق .عمومم یه طوری منو نگاه کرد که یعنی چه غلطی کردی اینطوری نگات کرد منم دوباره رفتم پیش علی جون یه دور دیگه تو کوچش زدمو بی خیال شونه بالا انداختم برا عموم که عمومم رفت .
    _این عمومم شوته ها نمیگه چرا دوستم اینقدر دیر کردی والا .وویی همون بهتر نکنه با این ذهن مریض عموم الان فکر میکنه ما داشتیم کارای خاک برسری میکردیم ای خاک تو سرت آرام خودت که ذهنت مریض تره واسه چی باید همچین فکری بکنه آخه ،کسی راجبت همچین فکری نمیکنه اگه تو خودت نکنی وای خدا از ساعت قرصام گذشته دارم هذیون میگم پاک خل و چل شدم رفت با خودم دارم میحرفم مخم گوزید بسکه درو دیوارا رو نگاه کردم .اه حوصلم سر رفته خدا
    _زیرشو کم کن برگشتم سمت صدا و درکمال تعجب اون کوه خوشگلرو کنار گوشم دیدم خاک توسرم یعنی صداموشنیده یکم ازش فاصله گرفتم وبااخم گفتم:تعارف نکن یه باره بیا اینجا بشین وبه توی بغلم اشاره کردم پروپروزل زدبهم گفت:آخه عمویی جانمیشم که وای خدااین دیگه چه پروییه بی حوصله پاشدم رفتم روروی اون یکی مبل که بااون خیلی فاصله داشت نشستم که دیدم پروپرو اومدونشست کنارم پوف صدا داری کردم وبا حالت تهاجمی گفتم:چیه چی میگی عین کنه چسبیدی به من قحطی جانیومده که _قحطی جانه قحطی قوری چرا بعدخیلی جدی شدوگفت:ببین کوچولو امروزبه قدرکافی جفتک انداختی رومخم عاشق چشم وابروتم نیستتم اومدم کناردستت یه چی میگم خوب گوشاتوواکن چون حوصله ندارم خیلی بابچه ها همکلام شم دستم خورد قوری مامانبزرگت افتادشکست حالام اتفاقی نیوفتاده بگوچه قدرمیشه پولشوبدم وای خداداشتم میمردم ازحرص پسره جای خالی خودت جفتک میندازی الاغ خان بچه هم خودتی فکرکرده چون اندازه گوریله بزرگه چه پولمپولمم میکنه پسره پروحالیت میکنم پسره_چقدر؟ _هرچی کرمته؟ _دویست خوبه؟ _نچ بروبالاتر بادویست تومن فلاسک چایم نمیذارن دستت اینقدرپول پول میکنی همین قدرداشتی؟ ومثل خودش پوزخنده زدم پسره که انگارازابن بحث خسته شده بودگفت:خودت چقدرمیگی؟ اهاحالاشدالان حالتوجامیارم _پنج تومن توقع داشتم داد بزنه باتعجب کنه اما درکمال تعجب کارتشودراوردوبااپ گوشیش کارت به کارت کرد برام وپاشدرفت یعنی پرام بابامایه دار بعدتقریبایه ساعت دوستای عموم رفتن ومنم بعدیکم حرف زدن با مامانبزرگم رفتم خونه
     
    وضعیت
    موضوع بسته شده است.

    برخی موضوعات مشابه

    بالا