[HIDE-THANKS]
پست نوزدهم
سرم را مانند کودکی اسیر تکان دادم
با سر انگشت هایش فشار دستش را بر کتفم بیشتر کرد و گفت:
-آبا غم مخور ما مطمئن هستیم درست خواهد شد بیا همراهم.
بدون هیچ حرفی به دنبالش راه افتادم کسی را جز او نداشتم چه کسی را جز کاتیا داشتم که دردم را درک کند او می داند من چه میکشم او همان درد را می کشد می داند من حالم دیگر از این بغض به هم میخورد میخواهم بالا بیار تمام حرف هایی که گفته نشدن تمام دردهایی که کشیده شدن و هنوز مانده ان نمیخواهند آوا را رها کنند شاید حتی این بغض ها از او هم وفا دار تر باشند شاید. کاتیا در ماشین را برایم باز کرد با سری افکنده سوار شدم کنارم قرار گرفت چشمانم به رو به رو خیره بود قلبم حرف داشت گلویم بغض داشت چشمانم اشک داشت ولی صدایم خفه شده بود.
می لرزیدم او داشت بر میگشت تشنج، حمله عصبی،دیوانگی محض ،چه بود این درد بی درمانم چه بود که دارد حالا عود می کند این درد چه میخواهد؟ کاتیا با دیدن لرزش خفیف شانه هایم دستم را حصار دستان گرمش گرفت
و با صلابت رو به راننده شخصی اش گفت:
-برو جای همیشگی.
***
گیتار را از پاهایش برداشت به سمتم گرفت و با لبخندی که برایش جان می دادم گفت:
-حالا نوبت توه.برام اهنگ بغض رو بنواز
سرم را پایین انداختم گیتار را قشنگ بر دستم تنظیم کردم دستانم می لرزید استرس داشتم در کنار عشقم استادم حتی گیتاری که برایم شده است انگشتانم بر خلاف حرفایش که میگفت باید با صلابت بر تارهای نازک کشیده شود تردید داشتن از حرکت این شرم در رو به رویش چه می تواند باشد این دست و پا گم کردن ها چه می تواند باشد جز عشق! چشمانم را بستم دستانم برتارها شروع به حرکت کردن گویی قلبم بود که می نواخت نه دستانم صدایش آخ از صدایش که به احترامش بر تمام زیبایی های دنیا هنگام شنیدنش چشمانم را می بندم.
[/HIDE-THANKS]
پست نوزدهم
سرم را مانند کودکی اسیر تکان دادم
با سر انگشت هایش فشار دستش را بر کتفم بیشتر کرد و گفت:
-آبا غم مخور ما مطمئن هستیم درست خواهد شد بیا همراهم.
بدون هیچ حرفی به دنبالش راه افتادم کسی را جز او نداشتم چه کسی را جز کاتیا داشتم که دردم را درک کند او می داند من چه میکشم او همان درد را می کشد می داند من حالم دیگر از این بغض به هم میخورد میخواهم بالا بیار تمام حرف هایی که گفته نشدن تمام دردهایی که کشیده شدن و هنوز مانده ان نمیخواهند آوا را رها کنند شاید حتی این بغض ها از او هم وفا دار تر باشند شاید. کاتیا در ماشین را برایم باز کرد با سری افکنده سوار شدم کنارم قرار گرفت چشمانم به رو به رو خیره بود قلبم حرف داشت گلویم بغض داشت چشمانم اشک داشت ولی صدایم خفه شده بود.
می لرزیدم او داشت بر میگشت تشنج، حمله عصبی،دیوانگی محض ،چه بود این درد بی درمانم چه بود که دارد حالا عود می کند این درد چه میخواهد؟ کاتیا با دیدن لرزش خفیف شانه هایم دستم را حصار دستان گرمش گرفت
و با صلابت رو به راننده شخصی اش گفت:
-برو جای همیشگی.
***
گیتار را از پاهایش برداشت به سمتم گرفت و با لبخندی که برایش جان می دادم گفت:
-حالا نوبت توه.برام اهنگ بغض رو بنواز
سرم را پایین انداختم گیتار را قشنگ بر دستم تنظیم کردم دستانم می لرزید استرس داشتم در کنار عشقم استادم حتی گیتاری که برایم شده است انگشتانم بر خلاف حرفایش که میگفت باید با صلابت بر تارهای نازک کشیده شود تردید داشتن از حرکت این شرم در رو به رویش چه می تواند باشد این دست و پا گم کردن ها چه می تواند باشد جز عشق! چشمانم را بستم دستانم برتارها شروع به حرکت کردن گویی قلبم بود که می نواخت نه دستانم صدایش آخ از صدایش که به احترامش بر تمام زیبایی های دنیا هنگام شنیدنش چشمانم را می بندم.
[/HIDE-THANKS]