رمان نژادگان | "Giiilass" کاربر انجمن نگاه دانلود

وضعیت
موضوع بسته شده است.

"Giiilass"

کاربر نگاه دانلود
کاربر نگاه دانلود
عضویت
2019/07/29
ارسالی ها
231
امتیاز واکنش
7,848
امتیاز
562
محل سکونت
esfahan
نام رمان: نِژادِگان
نویسنده: فاطمه.ا. جلا | "Giiilass" کاربر انجمن نگاه دانلود
ناظرمحترم: @مهدیه سجده
ژانر:تراژدی / جنایی- مافیایی/عاشقانه
زاویه دید- سوم شخص
لینک نقد:
Please, ورود or عضویت to view URLs content!


"نام رمان به دلیل تشابه اسمی از نجیب زادگان به "نژادگان" تغییر کرده است.
نژاده: اصیل، نجیب
نژادگان: اصیل زادگان، نجیب زادگان "


نژادگان.png خلاصه

نژادگان، سرگذشت چند خانواده ی بزرگ و سرشناس که جز وفاداری ملاکی برای بقا ندارند. خون، مرگ و خــ ـیانـت پیکره ی آنها را می سازد و برای رسیدن به مقصد و مقصود از هیچ راه و بیراهی چشم پوشی نمی کنند.
پسری از همین تبار، پسری سرمست و فارق از آشفته بازار دنیا که تماما سرگرم خوشگذرانی های اعیانی خود است عاشقانه ای می سازد و تمام معادلات را بهم می ریزد.
دست از عیاشی می کشد و با هوش و ذکاوت سرشار و کیاست و دانایی ذاتی اش تبدیل به قدرتمندترین فرد در خانواده ی خود می شود. درست زمانی که غرق در خوشی های زندگی است ثمره ی زیبا و شیرین زندگی مشترکش را گم می کنند و تلخی رنگ روزگارش می شود.
حالا از آن روزهای پر تنش گذشته اما هنوز مُصرانه به دنبال گمشده ی خود جا به جای کره ی خاکی را بو می کشد و وکیل و گماشته می فرستد...
 
آخرین ویرایش:
  • پیشنهادات
  • دختران من

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2016/04/08
    ارسالی ها
    957
    امتیاز واکنش
    18,064
    امتیاز
    661
    محل سکونت
    شیراز
    275074_263419_231444_bcy_nax_danlud.jpg
    نویسنده‌ی گرامی! ضمن خوشامدگویی به شما، سپاس از اعتماد و انتشار اثر خود در انجمن وزین نگاه دانلود.

    خواهشمند است قبل از آغاز به کار نگارش، قوانین زیر را بادقت مطالعه نمایید:

    Please, ورود or عضویت to view URLs content!


    دقت به این نکات و رعایت تمامی این موارد الزامی است؛ چراکه علاوه بر حفظ نظم و انسجام انجمن، تمامی ابهامات شما از قبیل:
    چگونگی داشتن جلد؛
    به نقد گذاشتن
    Please, ورود or عضویت to view URLs content!
    ؛
    تگ گرفتن؛
    ویرایش؛

    پایان کار و سایر مسائل مربوط به
    Please, ورود or عضویت to view URLs content!
    رفع خواهد شد. بااین‌حال می‌توانید پرسش‌ها، درخواست‌ها و مشکلات خود را در
    Please, ورود or عضویت to view URLs content!
    عنوان نمایید.
     

    "Giiilass"

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2019/07/29
    ارسالی ها
    231
    امتیاز واکنش
    7,848
    امتیاز
    562
    محل سکونت
    esfahan
    مقدمه

    شب و سکوت و واهمه، صدای ناله های ماه
    شب و زوال غائله و قلب های بی گـ ـناه
    شب و صدای هق هق غریبِ مرغ عشق ها
    و قحطی محبت و نگاه، در دمشق ها
    بیا ببار آسمان، ببار بر سیاهی ام
    بیا که کوچ شاپرک، کِشانده در تباهی ام
    بیا ببار آسمان، به گریه های ممتدم
    ببار بلکه یک نگاه، به شاه راهش اُفتدم
    کسی نگاه عشق را به قلب خسته ام ندید
    کسی زوال این دلِ به گل نشسته ام ندید
    شبست و ظلمت تمام و سایه های بی قرار
    سکوت های ممتد و دقیقه های انتظار
    کجاست روزنِ امید، کجاست ماه آسمان؟
    منم که محو گشته ام به گریه های بی امان!


    *****
    پارت ۱

    تازه صورت ماهش را دیده بود، با اینکه می توانست یک دل سیر نگاهش کند و گونه های گندمی اش را بـ..وسـ..ـه باران؛ اما آن دختر تازه وارد تمام خیالبافی اش را محکم به در بسته ی کج خلقی و تلخ کامی کوبید و چیزی از آغـ*ـوش دخترانه اش او را مهمان نکرد.
    چطور هیبت و شوکت کور کننده اش را ندید چطور دلفریب آن همه وقار و شکوه نشد؟
    حالا درمانده و وامانده میان سالن مجللش ایستاده و انگشت حسرت و نا امیدی به دندان گرفته و چاره ای برای بیچارگی اش نمی داند.
    هماندم خدا را شاکر شد کسی از زیردست و نوکر و کلفت و مابقی مستخدمین همراهش نبود؛ تا فریادهای این دختر نیم وجبی را نبیند و نشنود و همه جا پهن نکند؛ وگرنه تمام هیبت و مکنتش از هم پاشیده بود، باید همه را از دم مرخص می کرد و آدم جدید می گرفت؛ چه بسا بعد از این بند و بساط بعدظهری دیگر حنایی نمی ماند که رنگی بدهد.
    خودخوری می کرد و قدم می زد، خرنش می کرد و لب می جوید، دندان قروچه می رفت و مشت به کف دست می کوبید.
    یک آن ایستاد. با تمام حاضرین تومنی صَنار توفیر داشت. قامت بلند و خوش لباسش جفت پا و باشکوه میان شلوغی و همهمه ی حاضرین با برتری و وقار خاصی جلوه می کرد.
    خدمه مرد و زن هر کدام به سمت و سویی می دویدند و سرگرم سر و سامان دادن به باقی ملازمات و معوقات مجلس، سر از پا نمی شناختند.
    موج خنده و مزاح مهمان ها تمامی نداشت و انعکاس سقف بلند و پر نقش و نگار سالن دَنگال شده بود.
    و او همچنان بی توجه به باقی مخلوقات خدا همان جا رو به روی پله های منحنی پهن و مشرف به سالن ایستاده بود، مغرور ، مُصر و منتظر فقط برای همان یک نفری که خوب با داد و دعوا، خُرد و خمیرش کرده بود.
    گویی مهمان های اشرافی و گران جانش هم از احوال او با خبر بودند؛ به طوری که نیم ساعتی می شد هیچ کدام جرات هم کلام شدن نداشتند و از یک متری اش رد نمی شدند.
    همه ی اعضای خانواده اعم از تجار، اشراف و سیاست مدار از اخلاقیات خاص و روحیه ی خشن و غیر قابل نفوذ آستیاگ خبر داشتند، همینطور از تمام حد و حریم هایی که در لحظاتی خاص و حساس، پررنگ تر از همیشه می شود.
    مردی با گلدانی بزرگ و پر شده از رُزهای سرخِ وحشی هنا هن از کنارش رد شد.
    آستیاگ با لحن خشک و خشنی تشر زد:
    《 هی تو》
    مرد گلدان به دست، رنگ پریده هین بلندی کشید. جان از بدن به در کرد و به زمین میخ شد. کله ی تاسش صد و هشتاد درجه چرخید و چشمان از حدقه درآمده اش منتظر به آستیاگ چشم دوخت. شک داشت او را صدا کرده باشد.
    《 بیا اینجا.》
    مرد مفلوک سر تکان داد. لب های نازکش را با نوک زبان خیس کرد و دستپاچه فاصله ی یک متری با رئیس خانواده را پر کرد. مردمک های لرزانش به نیم رخ پر اخم او بی حرکت ماند.
    《بله قربان!》
    صدای نفس نفس زدن های مرد خدمتکار آزار دهنده بود. عرق خستگی تیغه ی بینی اش را رد کرد و به چانه رسید. آب دهان قورت داد و مثال ناله زده های ظلم دیده لب زد:
    《 امری داشتین جناب آستیاگ!》
    حتی نیم نگاهی به آن مادر مرده نینداخت و طلبکار پرسید:
    《لوازمی که خواسته بودم... آماده اس؟》

    با اضطراب، گلدان سنگین و قیمتی را میان دو دست جا به جا کرد و به جان کندنی جواب داد:
    《 بله جناب... نگران نباشین چیزی از قلم نیفتاده! خیالتون راحت!》
    آستیاگ نگاه تلخی به رزهای وحشی انداخت.
    《خوبه.》
    نفس عمیقی گرفت، دوباره به عادت همیشه جفت دستش را به کمر چسباند و درهم چفت کرد.
    《به کارت برس.》
    مرد خدمتکار که انگار بلیط طلایی بـرده باشد، لبخند پهنی لب های نازکش را کش داد و دندان های نامرتبش نمایان شد.
    《 بله آقا!》
    معطل نکرد و با نفسی آسوده گلدان را سفت به شکمش چسباند و پی کارش رفت.
    آستیاگ مستبد و آمرانه باز به رو به رو خیره شد. از لجبازی و یک دندگی او خبر داشت، تنها ویژگی که طی یک هفته اخیر این دختر به رخ کشیده بود و تمام اوقات شیرین شده اش را تلخ و ناخوش می کرد. خوب می دانست محال ممکن است با زبان خوش پا به این مهمانی بگذارد.
    نگرانی خوره جانش شد و سیر و سرکه بود که غل غل کنان از معده به دهان و از دهان به معده اش هجرت می کرد.
    اضطرابش دلیل داشت، جدا از کاسه ی چه کنم چه کنم برای نافرمانی و کله شق بودن همان مخلوق دردانه و زیبا، سر و کله زدن با نجیب زادگان و اشراف انجمن هم به چه کنم هایش اضافه شد. آدم های فوق افراطی، مقید و عملگرا به قوانین سخت و حاد خانواده که هیچ راهی فراری هم از آنها نداشت.
    سـ*ـینه اش سفت شده بود و راه برای نفس نمی داد، کلافه دستی به ته ریش مرتبش کشید‌. نگاه به زیر انداخت و گوشه ی لبش را به دندان گرفت.
    《 قربان بالاخره تشریف آوردند!》
    جمله رئیس خدمه و ملازمان، برق فشار قوی شد و تمام جانش به لرزه افتاد. چشمان سرخ و منتظرش برقی زد و معطوف به رو به رو شد.
    ثانیه پشت ثانیه در هم گره خورد و لحظه در لحظه ثابت ماند.
    آستیاگ، زیبای یگانه ای را دید؛ که در پیراهن بلندی به رنگ آبی کاربنی تیره و بی نظیر همچون الماسی آبی رنگ یا نه! به مانند همان الماس معروف "امید" که سالیان دراز میان حاکمان و سارقان و تاجران دست به دست شد و سرانجام به موزه واشنگتن رسید؛ حالا او تبدیل به گران بهاترین الماس شهر شده بود. نگاه نافذ و برنده اش خیره خیره به استقبال او نشست. بعد از مدت ها انتظار اینجا رو به رویش چه باشکوه از پله های مرمرین پایین می آمد و جان او را طلب می کرد. قلب بی رحم و سنگی آستیاگ دردم رقیق شد، عجیب دل دل می زد و نفس های همیشه منظم ریتم دارش می رفت و برنمی گشت. از این همه وقار و متانت حظ برد و در دلش بازار قند و نباتی به راه افتاد.
    اما نمی دانست چرا چشمان سرد و فتانه اش باز شمشیر از رو بسته و هیچ اعتنایی به او ندارد.
    همهمه خوابید. مزاح و خنده از طاق بلند سالن پخش زمین شد. از مهمان گرفته تا خدمه همه محو تماشای همان دلربای پردردسر شدند.
    و تمام زمزمه ی آستیاگ.

    《 خوش اومدی طیلای من!》
     
    آخرین ویرایش:

    "Giiilass"

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2019/07/29
    ارسالی ها
    231
    امتیاز واکنش
    7,848
    امتیاز
    562
    محل سکونت
    esfahan
    آخرین ویرایش:
    وضعیت
    موضوع بسته شده است.

    برخی موضوعات مشابه

    بالا