شعر اشعار خسرو گلسرخی

*پارامیس*

کاربر نگاه دانلود
کاربر نگاه دانلود
عضویت
2014/06/03
ارسالی ها
1,458
امتیاز واکنش
629
امتیاز
0
محل سکونت
جایی که دل خوش باشد...
گیرم که در باورتان به خاک نشسته ام
و ساقه های جوانم از ضربه های تبرهایتان زخم دار است
با ریشه چه می کنید؟
گیرم که بر سر این باغ بنشسته در کمین پرنده اید
پرواز را علامت ممنوع می زنید
با جوجه های نشسته در آشیان چه می کنید؟
گیرم که می کشید
گیرم که می برید
گیرم که می زنید
با رویش ناگزیر جوانه ها چه می کنید؟
 
  • پیشنهادات
  • تنهای تنها

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2014/02/08
    ارسالی ها
    5,564
    امتیاز واکنش
    7,530
    امتیاز
    681
    محل سکونت
    خطه خورشید



    en6047.jpg

    شعرهای خسرو گلسرخي، شعر نو



    صورتش گلگون بود
    ودستانش زیر پوششی از گرد پنهان بود
    ولی آخر کلاسیها،
    لواشک بین خود تقسیم می کردند
    وان یکی در گوشه ای دیگر،
    جوانان را ورق می زد
    برای اینکه بیخود های و هو می کرد
    و با آن شور بی پایان،
    تساوی های جبری را نشان می داد
    با خطی خوانا بروی تخته ای کز ظلمتی تاریک
    غمگین بود
    تساوی را چنین نوشت:
    یک با یک برابر است.
    از میان جمع شاگردان یکی برخاست،
    همیشه یک نفر باید به پا خیزد...
    به آرامی سخن سر داد:
    تساوی اشتباهی فاحش و محض است.
    نگاه بچه ها ناگه به یک سو خیره گشت و
    معلم مات برجا ماند
    و او پرسید:اگر یک فرد انسان،واحد یک بود
    آیا باز یک با یک برابر بود؟
    سکوت مدهشی بود و سوالی سخت.
    معلم خشمگین فریاد زد:
    آری برابر بود
    و او با پوز خندی گفت:
    اگر یک فرد انسان یک واحد بود
    آنکه زورو زر به دامن داشت بالا بود وآنکه
    قلبی پاک ودستی فاقد زر داشت پایین بود
    اگر یک فرد انسان یک واحد بود
    آنکه صورت نقره گون،
    چون قرص مه می داشت بالا بود
    وان سیه چرده که می نالید پایین بود
    اگر یک فرد انسان واحد یک بود
    این تساوی زیر و رو می شد
    حال می پرسم اگر یک با یک برابر بود
    نان و مال مفتخوران از کجا آماده می گردید؟
    یا چه کس دیوار چین ها را بنا می کرد؟
    یک اگر با یک برابر بود
    پس که پشتش زیر بار فقر خم می شد؟
    یا که زیر ضربت شلاق له می گشت؟
    یک اگر با یک برابر بود
    پس چه کس آزادگان را در قفس می کرد
    معلم ناله آسا گفت:
    بچه ها در جزوه های خویش بنویسید
    یک با یک برابر نیست...
     

    nika_beramiriha

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2016/08/15
    ارسالی ها
    1,175
    امتیاز واکنش
    2,472
    امتیاز
    426
    رهروان خسته را احساس خواهم داد
    ماه های دیگری در آسمان کهنه خواهم کاشت
    نورهای تازه ای در چشم های مات خواهم ریخت
    لحظه ها را در دو دستم جای خواهم داد
    سِهره ها را از قفس پرواز خواهم داد
    چشم ها را باز خواهم کرد ...
    *
    خواب ها را در حقیقت روح خواهم داد
    دیده ها را از پس ِ ظلمت به سوی ماه خواهم خواند
    نغمه ها را در زبان چشم خواهم کاشت .
    گوش ها را باز خواهم کرد ...
    *
    آفتاب دیگری در آسمان ِ لحظه خواهم کاشت
    لحظه ها را در دو دستم جای خواهم داد
    سوی خورشیدی دگر پرواز خواهم کرد ...
     

    nika_beramiriha

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2016/08/15
    ارسالی ها
    1,175
    امتیاز واکنش
    2,472
    امتیاز
    426
    مردی درون میکده آمد
    گفت : کشمکش ِ پنجاه و پنج .
    از پشت پیشخوان
    مردی به قامتِ یک خرس
    دستی به زیر برد
    تق -
    چوب پنبه را کشید
    و بی خیال گفت : مزه ... ؟
    مرد گفت : خاک ...
    "دستی به ته کفش خویش زد ."
    الـ*کـل درون کبودی لیوان ، ترانه خواند .
    *
    وقتی شمایل بطری
    از سوزش عجیب نگهداری
    و بوی تند رها شد
    آن مرد بی قرار ،
    دست خاکی خود در دهان گذاشت .
    ناگاه از تعجب این کار
    سی و هشت چشم ِ نیمه خمـار بسته ،
    باز شد
    و شگفتی و تحسین ِ خویش را
    مثل ستون خط و خالی سیگار
    در چین ِ چهره ی آن مرد ِ گرم
    خالی کرد ...
    *
    ناگاه
    مردی صدای بَمَش را
    بر گوش پیشخوان آویخت :
    - میهمان ِ من ، بفرمایید ...
    چند لحظه سکوت ، بعد
    صدای پر هیبت مردی دگر
    فضای دود ِ کافه را شکافت :
    - من شرط را باختم به رفیقم
    میهمان من ، بفرمایید ...
    حساب شد .
    *
    در اوج ِ اضطراب میکده ،
    آن مرد خاکی ِ ساکت ،
    پولی مچاله شده
    بر چشم ِ پیشخوان گذاشت
    و در دو لنگه ی در ، ناپدید شد ...
     

    nika_beramiriha

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2016/08/15
    ارسالی ها
    1,175
    امتیاز واکنش
    2,472
    امتیاز
    426
    شب که می آید و می کوبد پشت ِ در را ،
    به خودم می گویم :
    من همین فردا
    کاری خواهم کرد
    کاری کارستان ...
    و به انبار کتان ِ فقر کبریتی خواهم زد ،
    تا همه نارفیقان ِ من و تو بگویند :
    "فلانی سایه ش سنگینه
    پولش از پارو بالا میره ..."
    و در آن لحظه من مرد ِ پیروزی خواهم بود
    و همه مردم ،‌ با فداکاری ِ یک بوتیمار ،
    کار و نان خود را در دریا می ریزند
    تا که جشن شفق ِ سرخ ِ گستاخ مرا
    با زُلال خون ِ صادقشان
    بر فراز ِ شهر آذین بندند
    و به دور ِ نامم مشعل ها بیفروزند
    و بگویند :
    "خسرو" از خود ِ ماست
    پیروزی او در بستِ بهروزی ِ ماست ...
    و در این هنگام است
    و در این هنگام است
    که به مادر خواهم گفت :
    غیر از آن یخچال و مبل و ماشین
    چه نشستی دل ِ غافل ، مادر
    خوشبختی ، خوشحالی این است
    که من و تو
    میان قلبِ پر مهر ِ مردم باشیم
    و به دنیا نوری دیگر بخشیم ...
    شب که می آید و می کوبد
    پشت در را
    به خودم می گویم
    من همین فردا
    به شب سنگین و مزمن
    که به روی پلک همسفرم خوابیده ست
    از پشت خنجر خواهم زد
    و درون زخمش
    صدها بمب خواهم ریخت
    تا اگر خواست بیازارد پلکِ او را
    منفجر گردد ، نابود شود ...
    *
    من همین فردا
    به رفیقانم که همه از عریانی می گریند
    خواهم گفت :
    - گریه کار ِ ابر است
    من وتو با انگشتی چون شمشیر ،
    من و تو با حرفی چون باروت
    به عریانی پایان بخشیم
    و بگوییم به دنیا ، به فریاد ِ بلند
    عاقبت دیدید ما ، ما صاحبِ خورشید شدیم ...
    و در این هنگام است
    و در این هنگام است
    که همان بـ..وسـ..ـه ی تو خواهم بود
    کَز سر مهر به خورشید دهی ...
    *
    و منم شاد از این پیروزی
    به "حمیده" روسری خواهم داد
    تا که از باد ِ جدایی نَهَراسد
    و نگوید چه هوای سردی است
    حیف شد مویم کوتاه کردم ...
    *
    شب که می آید و می کوبد پشتِ در را
    به خودم می گویم
    اگر از خواب شبِ یلدا ما برخیزیم
    اگر از خواب بلند یلدا ، برخیزیم
    ما همین فردا
    کاری خواهیم کرد
    کاری کارستان .
     

    nika_beramiriha

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2016/08/15
    ارسالی ها
    1,175
    امتیاز واکنش
    2,472
    امتیاز
    426
    که ایستاده به درگاه ...؟
    آن شال سبز را ز ِ شانه ی خود بردار
    *
    بر گونه های تو آیا شیارها
    زخم سیاه زمستان است ... ؟
    در ریزش مداوم این برف
    هرگز ندیدمت
    زخم سیاه گونه ی تو
    از چیست ؟
    *
    آن شال سبز را ز شانه ی خود بردار ،
    در چشم من ،
    همیشه زمستان است ...
     

    nika_beramiriha

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2016/08/15
    ارسالی ها
    1,175
    امتیاز واکنش
    2,472
    امتیاز
    426
    مردی که آمد از فَلق ِ سرخ
    در این دم آرام خواب رفته ،
    پریشان شد
    ویران .
    و باد پراکند
    بوی تنش را
    میان خزر ،
    ای سبز گونه ردای شمالی ام
    جنگل !
    اینک کدام باد
    بوی تنش را
    می آرد از میانه ی انبوه گیسوان پریشانت
    که شهر به گونه ی ما
    در خون سرخ نشسته است .... ؟
    آه ای دو چشم فروزان !
    در رود مهربان کلامت
    جاری ست هزاران هزار پرنده ،
    بی تو کبوتریَم بی پر ِ پرواز ...
     

    nika_beramiriha

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2016/08/15
    ارسالی ها
    1,175
    امتیاز واکنش
    2,472
    امتیاز
    426
    در رودهای جدایی ،
    ایمان ِ سبز ِ ماست که جاری است
    او می رود در دل مرداب های شهر
    در راه آفتاب ،
    خم می کند بلندی هر سرو سرفراز ...
     

    nika_beramiriha

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2016/08/15
    ارسالی ها
    1,175
    امتیاز واکنش
    2,472
    امتیاز
    426
    از خون من بیا بپوش رَدایی
    من غرق می شوم
    در برودت دعوت
    ای سرزمین من ،
    ای خوب جاودانه ی برهنه
    قلبت کجای زمین است
    که بادهای همهمه را
    اینک صدا زنم
    در حجره های ساکت تپیدن آن ؟
     

    nika_beramiriha

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2016/08/15
    ارسالی ها
    1,175
    امتیاز واکنش
    2,472
    امتیاز
    426
    در من همیشه تو بیداری
    ای که نشسته ای به تکاپوی خفتن من !
    در من
    همیشه تو می خوانی هر ناسروده را
    ای چشم های گیاهان مانده
    در تن خاک
    کجای ریزش باران ِ شرق را
    خواهید دید ؟
     

    برخی موضوعات مشابه

    بالا