شعر اشعار عرفان نظرآهاری

  • شروع کننده موضوع Diba
  • بازدیدها 1,588
  • پاسخ ها 83
  • تاریخ شروع

Monika_m

کاربر نگاه دانلود
کاربر نگاه دانلود
عضویت
2015/11/23
ارسالی ها
5,704
امتیاز واکنش
16,771
امتیاز
781
محل سکونت
مشهد


دختری دلش شکست

رفت و هرچه پنجره

رو به نور بود بست

رفت و هرچه داشت

یعنی آن دل شکسته را

توی کیسه ی زباله ریخت

پشت در گذاشت.

صبح روز بعد

رفتگر

لای خاکروبه ها یک دل شکسته دید.

ناگهان

توی سـ*ـینه اش پرنده ای تپید

چیزی از کنار چشم های خسته اش

قطره قطره بی صدا چکید

رفتگر برای کفتر دلش

آب و دانه برد

رفت و تکه های آن دل شکسته را به

خانه برد

سال ها ست

توی این محله با طلوع آفتاب

پشت هر دری

یک گل شقایق است

چون که مرد رفتگر

سال ها ست

عاشق است
 
  • پیشنهادات
  • Monika_m

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2015/11/23
    ارسالی ها
    5,704
    امتیاز واکنش
    16,771
    امتیاز
    781
    محل سکونت
    مشهد
    زیر گنبد کبود

    جز من و خدا

    کسی نبود

    روزگار

    رو به راه بود

    هیچ چیز

    نه سفید و نه سیاه بود

    با وجود این

    مثل این که چیزی اشتباه بود

    زیر گنبد کبود

    بازی خدا

    نیمه کاره مانده بود

    واژه ای نبود و هیچ کس

    شعری از خدا نخوانده بود

    تا که او مرا برای بازی خودش

    انتخاب کرد

    توی گوش من یواش گفت :

    - تو دعای کوچک منی .

    بعد هم مرا

    مستجاب کرد

    پرده ها کنار رفت

    خود به خود

    با شروع بازی خدا

    عشق افتتاح شد

    سال ها ست

    اسم بازی من و خدا

    زندگی ست

    هیچ چیز

    مثل بازی قشنگ ما

    عجیب نیست

    بازیی که ساده است و سخت

    مثل بازی بهار با درخت

    با خدا طرف شدن

    کار مشکلی ست

    زندگی

    بازی خدا و یک عروسک گِلی ست
     

    Monika_m

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2015/11/23
    ارسالی ها
    5,704
    امتیاز واکنش
    16,771
    امتیاز
    781
    محل سکونت
    مشهد
    دلم را سپردم به بنگاه دنیا

    و هی آگهی دادم این جا و آن جا

    و هر روز

    برای دلم

    مشتری آمد و رفت

    و هی این و آن

    سرسری آمد و رفت

    ولی هیچ کس واقعا

    اتاق دلم را تماشا نکرد

    دلم ، قفل بود

    کسی قفل قلب مرا وا نکرد

    یکی گفت :

    چرا این اتاق

    پر از دود و آه است

    یکی گفت :

    چه دیوارهایش سیاه است

    یکی گفت :

    چرا نور این جا کم است

    و آن دیگری گفت :

    و انگار هر آجرش

    فقط از غم و غصه و ماتم است

    و رفتند و بعدش

    دلم ماند بی مشتری

    و من تازه آن وقت گفتم :

    خدایا تو قلب مرا می خری ؟

    و فردای آن روز

    خدا آمد و توی قلبم نشست

    و در را به روی همه

    پشت خود بست

    و من روی آن در نوشتم :

    ببخشید ، دیگر

    برای شما جا نداریم

    از این پس به جز او

    کسی را نداریم
     

    Monika_m

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2015/11/23
    ارسالی ها
    5,704
    امتیاز واکنش
    16,771
    امتیاز
    781
    محل سکونت
    مشهد
    دستمال کاغذی به اشک گفت :

    قطره قطره ات طلا ست

    یک کم از طلای خود حراج می کنی ؟

    عاشقم

    با من ازدواج می کنی ؟

    اشک گفت :

    ازدواج اشک و دستمال کاغذی !

    تو چقدر ساده ای

    خوش خیال کاغذی !

    توی ازدواج ما

    تو مچاله می شوی

    چرک می شوی و تکه ای زباله می شوی

    پس برو و بی خیال باش

    عاشقی کجا ست !

    تو فقط

    دستمال باش !

    دستمال کاغذی دلش شکست

    گوشه ای کنار جعبه اش نشست

    گریه کرد و گریه کرد و گریه کرد

    در تن سفید و نازکش دوید

    خون درد

    آخرش

    دستمال کاغذی مچاله شد

    مثل تکه ای زباله شد

    ولی او شبیه دیگران نشد

    چرک و زشت مثل این و آن نشد

    رفت اگرچه توی سطل آشغال

    پاک بود و عاشق و زلال

    او

    با تمام دستمال های کاغذی

    فرق داشت

    چون که در میان قلب خود

    دانه های اشک کاشت
     

    برخی موضوعات مشابه

    بالا