شعر اشعار عرفان نظرآهاری

  • شروع کننده موضوع Diba
  • بازدیدها 1,588
  • پاسخ ها 83
  • تاریخ شروع

Diba

کاربر نگاه دانلود
کاربر نگاه دانلود
عضویت
2015/04/15
ارسالی ها
86,552
امتیاز واکنش
46,640
امتیاز
1,242
.،.:• نام شعر :دلم سیب سرخ •:.،.

.،؛ از دفتر: روی تخته سیاه جهان با گچ نور بنویس ؛،.

1481972pwivw7a2j4.gif


تو زنبیل بودی
دلم سیب سرخ
ولی سیب سرخم پلاسید زود
تو یک کاسه ی اصل چینی
دلم آش داغ
دلم توی ظرف تو ماسید زود

تو یک پنجره رو به باران
دلم آفتاب
ولی پنجره بی هوا بسته شد
تو خاک و تو ریشه
دلم مثل آب
ولی ریشه از آب هم خسته شد
تو یک کاغذ تا نخورده
سفید سفید
دلم خودنویس
نوشتم خودم را برایت ، ولی
ببین کاغذ تو به آخر رسید !
 
  • پیشنهادات
  • Diba

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2015/04/15
    ارسالی ها
    86,552
    امتیاز واکنش
    46,640
    امتیاز
    1,242
    " آن کلید خدا کو؟"

    از دفتر: روی تخته سیاه جهان با گچ نور بنویس"


    455.gif


    از خدا یک کمی وقت خواست
    وای ، ای داد بیداد
    دیدی آخر خدا مهلتش داد !

    آمد و توی قلبت قدم زد
    هر کجا پا گذاشت
    تکه ای جهنم رقم زد
    او قسم خورد و گفت
    آبروی تو را می برد
    توی بازار دنیا
    مفت ، قلب تو را می خرد

    آمد و دور قلب تو پیچید
    بعد با قیچی تیز نامریی اش
    بال های تو را چید
    آمد و با خودش
    کیسه ای سنگ داشت
    توی یک چشم بر هم زدن
    جای قلبت
    قلوه سنگی گذاشت
    قلوه سنگی به اسم غرور
    بعد از آن ریخت پر های نور
    و شدی کم کم از آسمان ، دور دور

    برد شیطان دلت را کجا ، کو ؟
    قلب تو آن کلید خدا ، کو ؟
    ای عزیز خداوند !
    پیش از آن که در آسمان را ببندند
    پیش از آن که بمانی
    تا ابد در زمینی به این دور و دیری
    کاش برخیزی و با دلیری
    قلب خود را از او پس بگیری
     

    Diba

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2015/04/15
    ارسالی ها
    86,552
    امتیاز واکنش
    46,640
    امتیاز
    1,242
    " قلعه ی تلخ"

    از دفتر: "روی تخته سیاه جهان به گچ نور بنویس"


    295.gif


    زندگی با دو دستش
    محکم او را نگه داشت
    او ولی مثل یک ماهی لیز ، سر خورد
    غولی از قلعه ی ناامیدی درآمد
    کم کم او را
    با خودش برد
    برد و هر شب
    توی رگ های او قیر غم ریخت
    روح او را به چنگال های خود آویخت
    پشت هم روی او
    تیر غم ریخت

    پیش از این ها دهانش
    مزه ی نور داشت
    غول غمگین ولی
    در دلش
    لقمه ی غم گذاشت
    آن قدر غصه خورد
    تا که از زندگی سیر شد

    هی نشست و نشست و نشست
    ساعت زندگی ، دیر شد
    عاقبت رفت بالای ان قلعه ی تلخ
    زندگی را
    مثل چیزی اضافه
    دور انداخت
    آخ ، آخر چرا
    بازی زندگی را به این غول بدبخت باخت ؟

    آی ، ای غول قلدر !
    غصه های تمام جهان مال تو
    دوستم را به ما پس بده
    کاش
    هرگز
    نمی رفت دنبال تو .

     

    Diba

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2015/04/15
    ارسالی ها
    86,552
    امتیاز واکنش
    46,640
    امتیاز
    1,242
    دوستي به من
    يك نهنگ هديه داد
    يك نهنگ غول پيكرعجيب
    يك نهنگ مهربان ساده ي نجيب
    يك نهنگ راولي كجامي شودنگاه داشت
    توي حوض وتنگ كه نمي شودنهنگ راگذاشت
    هيج جانداشتم
    آخرش نهنگ را،توي قلب خودگذاشتم
    جانبود
    تنگ قلب كوچكم شكست
    زيررقص باله هاي آن نهنگ مـسـ*ـت سالهاست
    تنگ قلب من شكسته است واين
    يادگاري قشنگ دوست است
    هيچ كس
    باورش نمي شودولي به جاي قلب
    توي سينه ام نهنگ دوست است
    "عرفان نظرآهاري"

    ----------------------------------------------------------------------------------------------------------------------
     

    Diba

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2015/04/15
    ارسالی ها
    86,552
    امتیاز واکنش
    46,640
    امتیاز
    1,242
    نام کتاب:جوانمرد نام دیگر تو(40روایت)

    پیشکش به جوانمرد خاکی

    Please, ورود or عضویت to view URLs content!


    روایت پنجم (از مردی تا جوانمردی)

    روزی مردی ,پرسیدجوانمرد چیست؟

    جوانمردا,بگوتا ما هم مردی مان را جوانمردی کنیم!

    جوانمردگفت:کمترین نشان ,آن است که اگر خدا هزار

    کرامت با برادرتو کند و یکی با تو ,تو آن یکیِ خودت راهم

    برداری و روی هزار تای برادرت بگذاری!

    مرد گفت : وای بر ما که از مردی تا جوانمردی, هزار گام است و

    ما هنوز در گام نخستیم .
     

    Diba

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2015/04/15
    ارسالی ها
    86,552
    امتیاز واکنش
    46,640
    امتیاز
    1,242
    نام کتاب:جوانمرد نام دیگر تو(40روایت)

    پیشکش به جوانمرد خاکی

    Please, ورود or عضویت to view URLs content!

    روایت چهارم(جوانمرد از خشکی ماهی میگیرد)

    گفتند : آن مرد ماهیگیر است.آن مرد از دریا ماهی می گیرد.


    گفتند:آن مرد کشاورز است,آن مرد در زمین دانه می کارد.

    جوانمرد گفت:چه نیکو که آن مرد, ماهیگیر است واز دریا ماهی میگیرد

    وچه نیکو که آن مرد , کشاورز است ودر زمین دانه می کارد.


    اما نیکوتر , ردی است که از خشکی ماهی می گیرد

    ودانه اش را در دریا می کارد.


    ونیکوتر از این دو,کسی است که می تواند از آب ,آتش بگیرد

    واززمین,آسمان برداشت کند.



    ممکن را به ممکن رساندن کار مردان است,اما کار جوانمرد آن

    است که ناممکن را ممکن سازند.


    هزاران معجزه میان آسمان وزمین معطل است.دستی باید تا معجزه ها را فرود آورد.

    وآن دستِ جوانمرد است.
     

    Diba

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2015/04/15
    ارسالی ها
    86,552
    امتیاز واکنش
    46,640
    امتیاز
    1,242
    ! ایستـــگاه استجــــابت دعـــــا !


    295.gif


    **

    یک نفر دلش شکسته بود

    توی ایستگاه استجابت دعا

    منتظر نشسته بود

    منتظر ، ولی دعای او

    دیر کرده بود

    او خبر نداشت که دعای کوچکش

    توی چار راه آسمان

    پشت یک چراغ قرمز شلوغ

    گیر کرده بود



    او نشست و باز هم نشست

    روز ها یکی یکی

    از کنار او گذشت

    روی هیچ چیز و هیچ کجا

    از دعای او اثر نبود

    هیچ کس

    از مسیر رفت و آمد دعای او

    با خبر نبود

    با خودش فکر کرد

    پس دعای من کجا ست ؟

    او چرا نمی رسد ؟

    شاید این دعا

    راه را اشتباه رفته است !

    پس بلند شد

    رفت تا به آن دعا

    راه را نشان دهد

    رفت تا که پیش از آمدن برای او

    دست دوستی تکان دهد

    رفت

    پس چراغ چارراه آسمان سبز شد

    رفت و با صدای رفتنش

    کوچه های خاکی زمین

    جاده های کهکشان

    سبز شد

    او از این طرف ، دعا از آن طرف

    در میان راه

    با هم آن دو رو به رو شدند

    دست توی دست هم گذاشتند

    از صمیم قلب گرم گفت و گو شدند

    وای که چقدر حرف داشتند ...



    برف ها

    کم کم آب می شود

    شب

    ذره ذره آفتاب می شود

    و دعای هر کسی

    رفته رفته توی راه

    مستجاب می شود ...

    ***

     

    Diba

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2015/04/15
    ارسالی ها
    86,552
    امتیاز واکنش
    46,640
    امتیاز
    1,242
    نهنگ دوست
    از دفتر : روی تخته سیاه جهان با گچ نور بنویس

    2511506e97zkhvxow.gif

    دوستی به من یک نهنگ هدیه داد
    . یک نهنگ غول پیکر عجیب
    یک نهنگ مهربان ساده ی نجیب
    یک نهنگ را ولی کجا می شود نگاه داشت ؟
    توی حوض و تنگ که نمی شود نهنگ را گذاشت .
    هیچ جا نداشتم .
    آخرش نهنگ را توی قلب خود گذاشتم
    جا نبود
    تنگ قلب کوچکم شکست
    زیر رقـ*ـص باله های آن نهنگ مـسـ*ـت
    سالهاست
    تنگ قلب من شکسته است و این
    یادگاری قشنگ دوست است
    هیچ کس باورش نمی شود ولی به جای قلب
    توی سـ*ـینه ام نهنگ دوست است !
     

    Diba

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2015/04/15
    ارسالی ها
    86,552
    امتیاز واکنش
    46,640
    امتیاز
    1,242
    یک استکان نور
    از دفتر : روی تخته سیاه جهان با گچ نور بنویس


    Please, ورود or عضویت to view URLs content!


    یک قاشق چایی خوری عشق
    قَدّ ِ کف دست آسمان را
    با چند پر بال کبوتر
    هم میزنم در ظرف قلبم
    امشب برای او خورشت صبح خواهم پخت
    من این غذا را میگذارم
    روی اجاق داغ خورشید
    اما کسی هرگز نخواهد دید

    قٌل میزند قلبم
    یعنی خورشت صبح آماده است
    میچینم آن را توی سفره
    این سفره ساده است

    در انتظارش مینشینم
    بعد از هزاران سال
    شاید
    مهمان من امشب بیاید


    ---------------------------------------------------------------------------------------
     

    Diba

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2015/04/15
    ارسالی ها
    86,552
    امتیاز واکنش
    46,640
    امتیاز
    1,242
    ..،• پرنده ماهی •،..
    .:•:. از دفتر : روی تخته سیاه جهان با گچ نور بنویس .:•:.

    2144801hpd0inq3gd.gif


    آن پرنده عاشق است
    عاشق ستاره ماهي اي
    که مثل يک نگين نقره اي
    روي دست اب برق مي زند
    ماهي لباس نقره اي هم عاشق است
    عاشق پرنده ي طلايي اي
    که مثل سکه اي
    توي مشت آفتاب
    برق مي زند

    آن پرنده را ولي چطور
    مي شود به ماهي اش رساند!
    خطبه ي عروسي
    اين دو عاشق عجيب را چطور
    مي شود ميان ابر و آب خواند!
    هيچ کس
    تا کنون
    سفره اي براي عقد ماهي و پرنده اي نچيده است
    هيچ کس پرنده ماهي اي نديده است

    يک شب ولي
    مطمئنم عشق بالي مي شود
    راهيِ
    جاده هاي روشن خيال مي شود
    ماهي اي
    مي پرد به سمت آسمان
    يک شبي
    مطمئنم عشق باله مي شود
    را هاي دور
    مثل کاغذي مچاله مي شود
    و پرنده اي شناکنان
    مي رود به قعر آبهاي بيکران

    بعد از آن
    روي نقشه هاي عاشقي
    سرزمين تازه اي
    آفريده مي شود
    و پرنده ماهي اي
    بال و پر زنان،شناکنان
    هم در آب و هم در آسمان
    ديده مي شود


    -------------------------------------------------------------------
     

    برخی موضوعات مشابه

    بالا