- عضویت
- 2015/04/15
- ارسالی ها
- 86,552
- امتیاز واکنش
- 46,640
- امتیاز
- 1,242
بي مادر
كودكي شش ساله بر كوهي بلند
بود در سايه درختي دير سال
نيمروز آنجا چو مرغي آتشين
بر فراز صخره ها ، گسترده بال
سايباني در حصار آفتاب
داشت اما سايه آتش بيز بود
ظهرو گرما و سكوت بيكسي
بود در آن كوه و كودك نيز بود
آسمان چون لخته يي از سرب خام
بر سر سنگين كوه افتاده بود
دور از آنجا آبشاري نقره فام
چون ستوني از بلور استاده بود
مانده بر پا با سكوتي رنجبار
خارها بي جنبشي بر سنگها
موج گرما بود آنچه از چارسو
پيش رفتي همچنان فرسنگها
از نسيمي هم در آن گم گشته كوه
رخنه در ديوار خاموشي نبود
گفتي آن ديار نفرين كرده را
حاكمي غير از فراموشي نبود
ديده بر پاهاي عريان دوخته
مي مكيد انگشت خود را آن بچه
بود روشن كاندر آن خاموش جاي
فكر مي كرد آن پسر بچه اما به چه ؟
كودكي شش ساله بر كوهي بلند
بود در سايه درختي دير سال
نيمروز آنجا چو مرغي آتشين
بر فراز صخره ها ، گسترده بال
سايباني در حصار آفتاب
داشت اما سايه آتش بيز بود
ظهرو گرما و سكوت بيكسي
بود در آن كوه و كودك نيز بود
آسمان چون لخته يي از سرب خام
بر سر سنگين كوه افتاده بود
دور از آنجا آبشاري نقره فام
چون ستوني از بلور استاده بود
مانده بر پا با سكوتي رنجبار
خارها بي جنبشي بر سنگها
موج گرما بود آنچه از چارسو
پيش رفتي همچنان فرسنگها
از نسيمي هم در آن گم گشته كوه
رخنه در ديوار خاموشي نبود
گفتي آن ديار نفرين كرده را
حاكمي غير از فراموشي نبود
ديده بر پاهاي عريان دوخته
مي مكيد انگشت خود را آن بچه
بود روشن كاندر آن خاموش جاي
فكر مي كرد آن پسر بچه اما به چه ؟
---------------------------------------------------------------------------------------------------------------------