رمان بازی شیطان صفتان | Edward کاربر انجمن نگاه دانلود

وضعیت
موضوع بسته شده است.
  • پیشنهادات
  • Vladimir

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2019/07/04
    ارسالی ها
    305
    امتیاز واکنش
    14,627
    امتیاز
    716
    محل سکونت
    نامعلوم
    آدریان به او حمله کرد و صدای برخورد چاقو شمشیر آنان به هم در فضای انبار پیچید آدریان فریاد زد:
    - چرا داری از کسی که ازش متنفرم محافظت می کنی؟
    ایان او را به عقب هول داد و گفت:
    -تو داری یه کار احمقانه انجام میدی منم باید جلوت رو بگیرم.
    آدریان دوباره به طرف او حمله کرد ایان به آسانی ضربه های چاقوی او جا خالی داد و لگدی در سـ*ـینه ی او کوبید آدریان به عقب پرت شد و روی زمین افتاد.
    سیاوش با دیدن این وضعیت لعنتی زیر لب فرستاد و به آرامی پا به فرار گذاشت. مایکل که از پا افتادن افرادش را دید با عصبانیت به گابریل دستور داد:
    -برو جلو
    گابریل به طرف کاوه که با دست گردن اخرین محافظ را شکست و روی زمین انداخت رفت و خنجر بلند خود را را بیرون کشید.با پوزخند گفت:
    -میدونی چند ساله منتظر این لحظه بودم که با دست های خودم بکشمت!؟
    کاوه با مشت های گره کرد گارد گرفت و جواب داد:
    - به عنوان یه سگ زیادی داری پارس میکنی
    گابریل با حرکت خنجر به چپ و راست حمله کرد کاوه شروع به جا خالی دادن از ضربه های او کرد. اما گابریل واقعا سریع بود و بدتر از آن طبق چیزی که کاوه در تحقیقاتش در مورد او فهمیده بود عصاب دردش سال ها پیش از کار افتاده بود. یعنی هیچ دردی احساس نمی کرد و تا وقتی که می توانست دست ها و پا هایش را حرکت دهد می جنگید. کاوه در موقعیتی که هیچ سلاحی نداشت و نمی توان از کنترل ذهن استفاده کند، شکست دادن او برایش کار ساده ای نبود.
    خنجر گابریل که مثل باد حرکت می کرد قفسه سـ*ـینه ی کاوه را زخمی کرد چون کاوه که به خاطر زخم هایش کند شده بود و نتوانست خوب جا خالی بدهد. گابریل با پوزخند گفت:
    -می بینم قاتل افسانه ای اونقدر ها هم قوی نیست.
    کاوه با خشم دست دراز کرد و یکی از باتون هایی که روی زمین افتاده بود برداشت ، بعد در حالی که تمام زخم هایش خون جاری بود و درد مثل خوره به جانش افتاده بود بلند شد. گفت:
    -خیلی داری وز وز می کنه باید صدات رو خفه کنم.
    به طرف گابریل حمله کرد.آدریان همان طور که با تمام قدرت با چاقو های خود ضربه می زد و ایان ضربه هایش را با شمشیر دفع می کرد فریاد کشید:
    -من می خوام اون بمیرِ می خوام نفسش رو ببرم اما تو بهترین دوستم بهم خــ ـیانـت کردی و داری طرف دشمنم رو میگیری.
    ایان آخرین ربه ی او را دفع کرد و او را به عقب هول داد گفت:
    -این کار فقط به خاطر تو می کنم چون چاقویی که توی قلب اون فرو کنی در واقع توی قلب خودت فرو کردی. اگر اون رو بکشی تا دنیا دنیاست عذاب وجدان ولت نمی کنه، درد و حسرتش تا ابد با تو می مونه
    بغض گلوی آدریان را گرفت دست هایش باز کرد و فریاد زد:
    -به من نگاه کن ببین چی شدم به خاطر اون به خاطر این که حتی حاضر نشد دنبالم بیاد اون فقط به فکر خودشه و من حتی ذره ای براش اهمیت ندارم.
    ایان با نوک شمشیر به او اشاره کرد گفت:
    - تو زیادی کوری. اگر تو برای اون مهم نبودی اگر فقط به فکر خودش بود .وقتی بهش حمله کردی بهت حمله می کرد اون خیلی از تو ماهر تره حتی با دست خالی می تونست تو رو توی یه چشم بهم زدن بکشه اما این کار رو نکرد چون حاضر بود بمیره اما تو آسیبی نبینی
    آدریان سکوت کرد و نگاهش را به کاوه زخمی که مشغول جنگیدن با گابریل بود انداخت او با سرعت از زیر ضربه های سریع گابریل در می رفت و در موقعیت مناسب ضربه ی خود را وارد می کرد ضربه های محکمی که گاهی گابریل را محکم به زمین می کوبید. بیشتر زخم هایش کار خودش بود تا گابریل.معلوم بود که مهارتش از گابریل بیشتر است اما به خاطر زخم هایش نمی تواند مثل همیشه مبارزه کند.احساس پشیمانی در وجودش سرازیر شد .سرش را بالا آورد و به چهره یک بی احساس آیان نگاه کرد خواست دهانش را برای زدن حرفی باز کند که ناگهان مایکل مثل یک روح پشت سر ایان پدیدار شد و چاقویش در پهلوی ایان فرو کرد ایان از درد به خود پیچید و شمشیر خود را بالا آورد اما مایکل چنان مچ دست او را گرفت و پیچاند که صدایش خورد شدن استخوان های مچ او او در فضا پیچید آدریان با صدایی بلندی نام او را فریاد زد. کاوه با شنیدن صدای آدریان به سوی آن ها نگاه کرد و به طرفشان خیز برداشته اما گابریل مثل یک حیوان وحشی جلوی او پرید و راه او را سد کرد . هر کس دیگری بود تا به حال با ضربه های سنگین کاوه از درد کم می آورد اما او با این که سر تا پا خونی بود باز هم حمله می کرد و مثل دیوانه ها می جنگید.
    مایکل ایان را به طرفی پرت کرد و با گام های بلند به طرف آدریان رفت گفت:
    -تو قرار بود اون کثافت رو بکشی اما نشستی با یه آشغال بی ارزش بحث می کنی زود باش برو با کمک گابریل کار اون رو تموم کن
    نگاه آدریان روی کاوه که بسختی با گابریل می جنگید افتاد بعد به ایان که روی زمین از درد به خود می پیچید. از خشم دندان هایش را روی هم فشرد و چاقویش را رو به او گرفت غرید:
    -تنها آشغال اینجا که من اینجا می بینم تویی
    به او حمله کرد اما مایکل کلت خود را بیرون کشید و به طرف او شلیک کرد آدریان با چالاکی از مقابل گلوله های او کنار رفت و خودش را به او رساند و چاقویش را در شانه ی او فرو کرد خون کت سفید مایکل را سرخ کرد اما او بی آن که ذره ای خم به ابرو بیاورد. چاقوی او را بیرون کشید و به طرفی پرت کرد غرید:
    -انگار باید خوم ادبت کنم
    قبل از این که آدریان بتواند حتی پلک بزند مایکل خودش را به او رساند گلویش را گرفت و از زمین بلند کرد. آدریان به خر خر افتاد و صورتش کبود شد. دست های مشکل به محکمی سنگ بود و آدریان هرقدر به آنها چنگ می انداخت نمی توانست دست های او را از دور گردنش باز کند چشمهایش دیگر داشت سیاهی می رفت و منتظر دیدن فرشته ی مرگ بود که ناگهان تیغه ی شمشیری برق زد و دست مایکل را برید.مایکل از درد فریاد کشید و آدریان را به طرفی پرت کرد.ادریان به یک لیفتراک که گوشه ی انبار پارک شده بود خورد وهمان طور که نفس نفس می زد روی زمین افتاد ایان در حالی که با یک دست داغان خود را روی پهلوی خون آلود خود را گرفته بود و از درد رنگ پریده تر از همیشه به نظر می رسید جلوی او ایستاد و رو به مایکل گفت:
    -نمیزارم تنها کسی رو که دارم رو بکشی
    مایکل پوزخند زد و گفت:
    -واقعا احمقی که می خوای خودت رو به خاطر یکی دیگه به کشتن بدی؟
    آدریان با شنیدن این حرف به خود آمد و نیم خیز شد تا به ایان کم کند اما ایان که این را فهمید هم بود برگشت شمشیرش را زمین گذاشت و با دست سالمش پای او را به لیفتراک زنجیر کرد آدریان با فریاد گفت:
    -چیکار می کنی؟
    ایان لبخند پر دردی به آدریان زد و بعد دوباره به طرف مایکل برگشت با لحن سردی گفت:
    -من به خاطر کس دیگه ای خودم رو به کشتن نمی دم من برای تنها خانوادم این کار رو می کنم.
     

    Vladimir

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2019/07/04
    ارسالی ها
    305
    امتیاز واکنش
    14,627
    امتیاز
    716
    محل سکونت
    نامعلوم
    با تمام قدرت به طرف مایکل حمله کرد دست راستش به قدرت دست چپش نبود اما هر ضربه ای که می زد با تمام وجودش بود با تمام نیرویی که برای باقی مانده بود با تمام محدود نفس هایش که برای چنین لحظه ای جمع کرده بود. مایکل که به سختی می توانست از ضربه های او جا خالی دهد تا جایی که می توانست به عقب پرید و به طرف او چند گلوله شلیک کرد ایان یکی از گلوله ها را جا خالی داد اما به خاطر سرگیجه نتوانست از سر راه گلوله ی دوم کنار برود و گلوله ی دوم به شکمش خورد و او را زمین زد.آدریان نام او را فریاد زد.گلوله ای که خطا رفته بود به بشکه ی سوختی که در گوشه هیچ انبار بود برخورد و بشکه منفجر شد آتش از گوشه ی انبار شروع شد.
    حواس گابریل برای دقایقی از صدایی بلند انفجار پرت شد و همان یک دقیقه کافی بود تا کاوه خودش را به او برساند گردنش را بگیرد و محکم بپیچانید. با شکستن گردن او بالاخره از پا در آمد و روی زمین افتاد.
    و کاوه توانست به طرف مایکل برود مایکل با دیدن کاوه که به سوی می آید. به سمت او شلیک کرد اما کاوه به خوبی خود را از مقابل تیر ها کنار کشید خود را به مایکل رساند مایکل با دیدن این که اسلحه کاربردی ندارد آن را به طرفی پرت کرد و از جلوی مشت کاوه کنار رفت. کاوه با عصبانیت فریاد زد:
    -تو یه حیوونی یه حیوون کثیف که هیچ رحمی نداره
    مایکل پوزخند زد دست کاوه را گرفت و محکم به زمین کوبید گفت:
    -فکر کردی خودت چی هستی تو فقط یه قاتل کثیفی یه لکه ی ننگ هر کاری هم بکنی این حقیقت عوض نمیشه
    کاوه همان طور که روی زمین افتاده بود مخفیانه چاقویی از آستینش در آورد . برگشت و با یک حرکت غیر قابل پیش بینی آن را تا ته در گردن مایکل فرو کرد خون مایکل با شدت بیرون پاشید و خر خر کنان روی زمین افتاد. کاوه بی آن که به جنازه یک او نگاه کند به طرف آدریان رفت که به لیفتراک بسته شده بود و با صورتی خیس از اشک نام ایان را فریاد می زد ایرانی که غرق در خون بی حرکت بود و کلید دستبند در کنارش روی زمین پرت شده بود. کاوه کلید را برداشت و به طرف آدریان رفت که بر اثر تلاش های زیاد برای آزاد کردن خودش مچ پایش غرق در خون شده بود. کاوه با احتیاط قفل پای او را باز کرد و آدریان گویا اصلا او را نمی دید از جا بلند شد و به طرف ایان دوید او را بلند کرد و سرش را در آغـ*ـوش گرفت در حالی که از گریه می لبریز اسم او را صدا زد:
    -ام1، ام1 بیدار شو ام1
    ام1 به آرامی چشمان خود را باز کرد و آدریان که صورتش از اشک خیس بود و به کاوه که پشت سرش ایستاده بود نگاه کرد با صدای آرامی گفت:
    - اولین باری که تو رو دیدم همین طوری سرم رو بلند کرده بودی.توی اون انبار سرد. من سال های زیادی رو توی آزمایشگاه ها گذروندم جایی که همیشه با من مثل یک حیوون رفتار می شد. هر روز هر روز زیر ازمایشاتشون جون می دادم میمردم و زنده میشدم درد می کشیدم درد هایی که قابل تحمل نبود
    ایان خون سرفه کرد ولی باز هم ادامه داد
    اما اونقدر شانس نداشتم که بمیرم و راحت بشم اخر اینقدر اونا به آزمایشاتشون ادامه دادن که بدنم به آخرین حدش رسید و دیگه حتی بدرد آزمایش هم نخورد. اون موقع درست پنج سالم بود همه گفتن میمیرم خودمم می خواستم بمیرم و از اون همه درد راحت بشم تا این که اون شب تو انبار تو رو برای اولین بار دیدم
    همان طوری که از درد می لرزید پیراهن آدریان را چنگ زد
    اول واقعا می خواستم بکشمت ولی وقتی به چشمان نگاه کردم پشیمون شدم تو زیادی بی گـ ـناه بودی و حتی حاضر شدی آبی که با بدبختی برای خودت جمع کرده بودی به من بدی به کسی که قصد جونت رو داشت.
    نگاه سرخ شده از درد ایان پر از مهربانی شد

    وقتی دیدم اون مربی چطور باهات رفتار می کنه نمی دانم چرا اما بلند شدم و اون رو کشتم.فکر می کردم توام بعد از دیدن این روی من مثل بقیه می ترسی و ازم فاصله میگیری اما تو بهم نزدیک شدی و خواستی دوستت باشم قبل از این که بفهمم تو تبدیل شدی به برادر کوچیکم، به خانواده ام. به کسی که به خاطرش مراقبت از اون حتی با درد و بدن داغونم هم جنگیدم و توانستم این همه سال به هر طریقی دوام بیارم. اما وقتی با قدرتم به آینده ی تو نگاه کردم همه چیز عوض شد. نگاه به آینده چنان فشاری بهم آورد که خودم فهمیدم یه سال بیشتر زنده نمی مونم و باید توی وقتی که برام مونده از اون آینده جلوگیری کنم آینده ای که تو پدرت رو میکشی و خودم با کشتن اون نابود میشی. از رفتنم ناراحت نشو حتی اگر اینجا جوون سالم در میبرددم بازم زیاد زنده نمی موندم اخری ها حتی مسکن های قوی هم دردم رو اروم نمی کرد.من هیچ وقت آدم خوب و مهربونی نبودم جوون هیچ آدمی هم برام مهم نبود.اما تو برام با همه فرق می کردی
    به آدریان لبخند زد و دوباره خون بالا آورد با صدایی که دیگر از حنجره اش به زور در می آمد گفت:
    -خوش حالم سالمی فقط قول بده کنار پدر می مونی
    به کاوه نگاه کرد و با آخرین گفت:
    -مراقبش باش
     
    آخرین ویرایش:

    Vladimir

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2019/07/04
    ارسالی ها
    305
    امتیاز واکنش
    14,627
    امتیاز
    716
    محل سکونت
    نامعلوم
    کاوه با ناراحتی چشمان را به معنی بله باز و بسته کرد و ایان با دیدن خیالش راحت شد و چشمان را برای همیشه بست.
    آدریان با صدای بلندی او را صدا کرد و تکانش داد اما جوابی از او دریافت نکرد. او بدن سرد ایان را محکم بغـ*ـل کرد و در حالی که با تمام وجودش زار می زد گفت:
    -تو نباید بری نباید منو تنها بزاری. غلط کردم اون حرف های چرت و پرت رو بهت زدم غلط کردم باهات دعوا کردم ام1 ام1
    شعله های آتش همه جا را گرفته بود و کم کم داشت راه خروج را هم سد می کرد اما انگار برای آدریان هیچ چیزی اهمیت نداشت فقط ایان را در میان آغوشش می فشرد و با او حرف می زد. کاوه که وضعیت را این چنین دید گفت:
    -باید بریم الان کل انبار خاکستر میشه
    آدریان با صدایی بلندی فریاد
    -من هیچ جا نمیرم من اینجا ولش نمی کنم
    کاوه که وضعیت را این طور دید از روی ناچاری ضربه ای به پشت گردن آدریان زد و او را بی هوش کرد بعد او را از جنازه ی ایان جدا کرد و دستش را زیر کمر و پا های انداخت و با او از میان آتش ها بیرون زد وقتی به بیرون رسید.یک بی ام وی مشی جلوی پایش ترمز کرد وقتی کاوه به راننده نگاه کرد کامیار را دید و در کنار او کارن . کامیار با دیدن کاوه نگران پرسید:
    -حالش خوبه؟
    کاوه با کینه گفت:
    -باید از اون عموی خائن بپرسی
    کامیار با شرمندگی گفت:
    -من چیزی نمی دونستم قسم می خورم
    کاوه با دقت به او نگاه کرد وقتی احساس کرد او حقیقت را می گوید.کارن از صندلی کنار راننده با ترس گفت:
    -زود باش سوار شو باید بریم افراد مایکل خیلی زود پیداشون میشه؟
    کاوه نا مطمئن به طرف ماشین رفت و آدریان را داخل آن گذاشت و خودش هم کنار او نشست. با بسته شدن در ماشین کامیار با تمام سرعت گاز داد و آن ها را از آن محل خارج کرد.
    ***
    وقتی آدریان چشمان را باز کرد کرد داخل اتاق بزرگی با وسایل سفید بود. او به سرعت از جای خود بلند شد و به دست هایش که هر دو این بار باز بودند نگاه بعد اتفاقات افتاده در ذهنش تداعی شد مرگ ایان به پتو را کنار زد و از جایش بلند که به خاطر بی حسی پا هایش روی زمین افتاد. در همین زمان در اتاق باز شد و کاوه داخل آمد. آدریان با دیدن او غرید:
    -تو زدی پشت گردن تو اونا ول کردی تا بسوزه حالم ازت بهم می خوره ازت متنفرم.
    تغییری در صورت کاوه ایجاد نشد گفت:
    -من اون موقع نمی تونستم هم تو رو بیرون بیارم و هم اون رو متاسفم
    آدریان از او رو برگرداند و از جای خود بلند شد گفت:
    -هرگز نمی تونم ببخشمت و هرگر نمی تونم پدر صدات کنم
    بعد مستقیم به چشمان کاوه نگاه کرد و گفت:
    -اما آخرین خواسته اش این بود که پیش تو بمونم پس به خاطر اون تحملت می کنم
    کاوه آهی کشید و با ناراحتی به او کمک کرد تا روی تخت بنشیند. می دانست.راه سختی در پیش دارد پی دارد می دانست ممکن است هیچ وقت رابـ ـطه آن ها خوب نشود اما فقط می توانست تمام تلاش خود را بکند.
    آدریان به او نگاه می کرد و احساسش میان نفرت و دوست داشتن پدرش در تضاد بود او را دوست داشت اما نمی توانست تمام آن چیزی را که گذشته بود فراموش کند نمی توانست به این فکر نکند که کاوه می توانست از همه چیز جلوگیری کند اگر کمی به او اعتماد می کرد با رفتن ایان در قلبش احساس خالی بودن می کرد و دلش برای او تنگ شده.بی آن که خودش بخواهد اشک هایش سرازیر شد.دوستش ،برادرش رفته بود خودش را قربانی او کرده بود و هیچ چیز جای خالی او را پر نمی کرد.
    کاوه به آدریان که مثل بچه های کوچک گریه می کرد نگاه کرد. آرام سر او را به شانه اش تکیه داد و اجازه داد تا می تواند برای کسی که پسرش را به او برگردانده بود گریه کند.

    ***

    سیاوش وارد اتاق شد و رو به زنی که روی مبل سلطنتی نشسته بود با احترام سرش را تکان داد گفت:
    -قربان اون طوری شما می خواستید پیش نرفت
    زن مو های بلوند خود را عقب داد و در حالی که شرارت در چشمان ابیش می درخشید گفت:
    -از اولم از پسر عموی احمقم بیشتر از این انتظار نداشتم زیادی احساست شخصی رو وارد کار می کرد.
    -می خوایید با اون ها چیکار کنید؟
    زن خنده یک بلندی کرد و گفت:
    -می خوام به آدریان کوچولوم سر بزنم حتما دلش خیلی مادرش تنگ شده.




    پایان
     

    اِلارا

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2018/10/02
    ارسالی ها
    441
    امتیاز واکنش
    23,034
    امتیاز
    815
    محل سکونت
    لا به لای دفتر و مداد رنگی
    gzxs_880881276-talab-org.jpg

    تبریکات فراوان🌹🌷🌺
    رمانت خیلی خیلی خیلی قشنگ و متفاوت بود و از همه بیشتر به یادموندنی بود؛ خوندن هر خطش برای من لـ*ـذت بخش بود.
    امیدوارم پرنده‌ی موفقیت همیشه دنبالت باشه🌺
     

    ^M.Sajdeh.76

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2020/07/26
    ارسالی ها
    1,650
    امتیاز واکنش
    7,439
    امتیاز
    646
    محل سکونت
    تهران
    خسته نباشی ...
    حالا من میتونم فایلش رو راحت بخونم چند پارت خوندم ولی فایل شدش راحت تره ...
    رمان الانتم حسابی بدرخشه ...🌹🌹🌹
     
    وضعیت
    موضوع بسته شده است.

    برخی موضوعات مشابه

    بالا