- عضویت
- 2018/06/09
- ارسالی ها
- 491
- امتیاز واکنش
- 37,621
- امتیاز
- 911
« بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيمِ »
نام رمان: تشدید
نام نویسنده: گلسار ماندگار کاربر انجمن نگاه دانلود
ژانر: عاشقانه، اجتماعی
نام ناظر: @*LARISA*
خلاصه: همه چیز در چهار دیواری ذهنش، رنگ و بوی واقعیت داشت . گویی از سرسره پارک کودکیهایش فرود میامد و با چشمان بسته کیفش را میبرد اما درست وقتی حظ میکرد از این کسره، کتایون با بقچه نگرانیهایش از گرد راه رسید تا مانع زمین خوردن شود؛ غافل از تشدید کردن کسره امن و ارام زندگی او.
آنچه خواهید خواند در تشدید:
《 با لبخند خیره به صفحه چت شد و پیام ارسالیاش را خواند:
-آنشرلیت بشم، گیلبرت شدن بلدی؟
فورا دو تیک ابی رنگ کنار پیامش خورد و بعد پیام جدیدی روی صفحه ظاهر شد. انگار که گیلبرت آیندهاش قرار است از صفحه سر در بیاورد و با دست تکان دادن، جوابش را بدهد؛ همه تن چشم شد.
-گیلبرت؟ معلومه که بلدم! اون باید لنگهاش رو پیش من پهن کنه.
لبخندش کش امد و دستش را زیر چانهاش زد تا جواب دل غش آوری بدهد که پیام بعدی او را تا مرز پریدن بالا برد.
-حالا تو بگو! امیرکیان باشم، سبا موندن، بلدی؟
چند استیکر چشم قلبی فرستاد و نوشت:
-بلدم! بلدم! بلدم!
هنوز دکمه موشکی شکل را نزده بود که تلفن با ضرب از دستش کشیده شد. با ترس گردنش را بالا برد و خیره در عسلی طوفانی، آب دهانش را فرو داد. 》
نام رمان: تشدید
نام نویسنده: گلسار ماندگار کاربر انجمن نگاه دانلود
ژانر: عاشقانه، اجتماعی
نام ناظر: @*LARISA*
خلاصه: همه چیز در چهار دیواری ذهنش، رنگ و بوی واقعیت داشت . گویی از سرسره پارک کودکیهایش فرود میامد و با چشمان بسته کیفش را میبرد اما درست وقتی حظ میکرد از این کسره، کتایون با بقچه نگرانیهایش از گرد راه رسید تا مانع زمین خوردن شود؛ غافل از تشدید کردن کسره امن و ارام زندگی او.
آنچه خواهید خواند در تشدید:
《 با لبخند خیره به صفحه چت شد و پیام ارسالیاش را خواند:
-آنشرلیت بشم، گیلبرت شدن بلدی؟
فورا دو تیک ابی رنگ کنار پیامش خورد و بعد پیام جدیدی روی صفحه ظاهر شد. انگار که گیلبرت آیندهاش قرار است از صفحه سر در بیاورد و با دست تکان دادن، جوابش را بدهد؛ همه تن چشم شد.
-گیلبرت؟ معلومه که بلدم! اون باید لنگهاش رو پیش من پهن کنه.
لبخندش کش امد و دستش را زیر چانهاش زد تا جواب دل غش آوری بدهد که پیام بعدی او را تا مرز پریدن بالا برد.
-حالا تو بگو! امیرکیان باشم، سبا موندن، بلدی؟
چند استیکر چشم قلبی فرستاد و نوشت:
-بلدم! بلدم! بلدم!
هنوز دکمه موشکی شکل را نزده بود که تلفن با ضرب از دستش کشیده شد. با ترس گردنش را بالا برد و خیره در عسلی طوفانی، آب دهانش را فرو داد. 》
آخرین ویرایش: