خواستهها؟!
هیچوقت حال و حوصلهی بحثهای فلسفی را نداشتم
پس بیش از این چیزی نگفتم و سرم را گرم خرت و پرتهای عجیب درون مغازه کردم
مدتی نگذشته بود که با صدای باز و بسته شدن درب مغازه، دست از کنکاش برداشتم و به آن سمت برگشتم
مردی نسبتا بلند قد با موهای جو گندمی و محاسنی سفید؛
کمی هم لنگ میزد!
سلامی گفت و جوابش را شنید
سپس پشت پیشخوان قرار گرفت و رو به آرسام شروع به چاپلوسی کرد
-"ارادتمند جناب پاکزاد
چه عجب ازین ورا؟
میگفتین گاوی، گوسفندی چیزی..."
آرسام میان حرفش پرید
-"زیاد وقت ندارم،
میرم سره اصل مطلب؛
دنبال کتابیَم که چند سال پیش بهت دادم تا ردش کنی،
میخوامش!"
ابروهای شکور درهم شد.
-"چند سال پیش کلی کتابو وسیله بهم دادید
کدومش دقیقاً؟"
آرسام عصبی غرید:
-"میدونی کودومو میگم!"
-"شما هم میدونید که گیر آوردنش سخته
همون موقع بهتون گفتم ردش نکنید!"
آرسام نفس عمیقی کشید و چشمانش را روی هم گذاشت
-"چقدر؟!"
شکور تابی به سیبیلش داد.
-"بحث پولش نیست،
شما بیشتر ازینا به گردن ما حق دارید
منتها..."
مکثی کرد.
-"گفتم که
گیر آوردنش سخته
من کتابای جادوگریِ زیادی رو دست به دست کردم،
ولی اون یکی فرق داشت؛
اولین و آخرین نسخهای که ازش دیدم همونی بود که شما بهم دادید
دیگه هیچوقت همچین چیزی به دستم نرسید
حتی خیلی وقتا به شک میوفتم که شاید مفت فروخته باشمش!"
-"به کی فروختی؟"
شریفی پرسید و عتیقه فروش با تمسخر گفت:
-"انتظار داری یادم باشه ده سال پیش یه کتابو به کی فرختم؟!
مشتریای من آدمای رندومیَن که میان و میرن،
وقتیام که رفتن نود درصد مواقع سرشونو به باد میدن و واسه همیشه از صفحه ی روزگار محو میشن!"
شریفی نگاهی سرسری به مغازه انداخت و گفت:
-"باورم نمیشه این کارو بارو راه انداخته باشی، بدون وسوسهی ثبت اطلاعات فروش!
این بهترین کاریه که یه آدم میتونه انجام بده؛
منظورم اینه که مثه یه دفترچهی مرگ میمونه،
میدونی چی فروختی پس اینم میدونی اونی که وسیله رو ازت خریده قراره به زودی بمیره یا در بهترین حالت عقلش رو از دست بده؛
من بودم ثبتش میکردم!"
شکور به فکر فرو رفت؛
بعد مدتی سکوت گفت:
-"الان که اینو گفتی یه چیزی یادم اومد؛
خیلی وقت پیشا یه شاگرد داشتم،
آدم عجیبی بود،
تقریباً میشه گفت ذهنیت تو رو داشت،
یه دفترچه گرفته بود دستشو هر بار که یه وسیلهی مربوط به جادوگیری میفروختم اسم وسیله و اسم طرف رو توش یادداشت میکرد
میگفت اگه این آدما بتونن کارشونو درست پیش ببرنو یه جادوگر بشن، من یه لیست از جادوگرا تو دفترم دارم!"
سهیل پوزخندی زد و گفت:
-"پس اونقدرام ذهنیت مشابه نداشتن!"
آرسام پرسید:
-"خب الآن کجاست؟"
شکور سری به تاسف تکان داد و گفت:
-"خودشم سعی کرد جادوگری رو امتحان کنه که جونشو از دست داد!
مطمئن نیستم ولی...
شاید هنوز این گوشه و کنارا اون دفترچه رو داشته باشم"
________________________________
1.Sextant/سکستانت
(نوعی سُدس قابل حمل است که برای ناوبری در دریانوردی به کار میرود.)
هیچوقت حال و حوصلهی بحثهای فلسفی را نداشتم
پس بیش از این چیزی نگفتم و سرم را گرم خرت و پرتهای عجیب درون مغازه کردم
مدتی نگذشته بود که با صدای باز و بسته شدن درب مغازه، دست از کنکاش برداشتم و به آن سمت برگشتم
مردی نسبتا بلند قد با موهای جو گندمی و محاسنی سفید؛
کمی هم لنگ میزد!
سلامی گفت و جوابش را شنید
سپس پشت پیشخوان قرار گرفت و رو به آرسام شروع به چاپلوسی کرد
-"ارادتمند جناب پاکزاد
چه عجب ازین ورا؟
میگفتین گاوی، گوسفندی چیزی..."
آرسام میان حرفش پرید
-"زیاد وقت ندارم،
میرم سره اصل مطلب؛
دنبال کتابیَم که چند سال پیش بهت دادم تا ردش کنی،
میخوامش!"
ابروهای شکور درهم شد.
-"چند سال پیش کلی کتابو وسیله بهم دادید
کدومش دقیقاً؟"
آرسام عصبی غرید:
-"میدونی کودومو میگم!"
-"شما هم میدونید که گیر آوردنش سخته
همون موقع بهتون گفتم ردش نکنید!"
آرسام نفس عمیقی کشید و چشمانش را روی هم گذاشت
-"چقدر؟!"
شکور تابی به سیبیلش داد.
-"بحث پولش نیست،
شما بیشتر ازینا به گردن ما حق دارید
منتها..."
مکثی کرد.
-"گفتم که
گیر آوردنش سخته
من کتابای جادوگریِ زیادی رو دست به دست کردم،
ولی اون یکی فرق داشت؛
اولین و آخرین نسخهای که ازش دیدم همونی بود که شما بهم دادید
دیگه هیچوقت همچین چیزی به دستم نرسید
حتی خیلی وقتا به شک میوفتم که شاید مفت فروخته باشمش!"
-"به کی فروختی؟"
شریفی پرسید و عتیقه فروش با تمسخر گفت:
-"انتظار داری یادم باشه ده سال پیش یه کتابو به کی فرختم؟!
مشتریای من آدمای رندومیَن که میان و میرن،
وقتیام که رفتن نود درصد مواقع سرشونو به باد میدن و واسه همیشه از صفحه ی روزگار محو میشن!"
شریفی نگاهی سرسری به مغازه انداخت و گفت:
-"باورم نمیشه این کارو بارو راه انداخته باشی، بدون وسوسهی ثبت اطلاعات فروش!
این بهترین کاریه که یه آدم میتونه انجام بده؛
منظورم اینه که مثه یه دفترچهی مرگ میمونه،
میدونی چی فروختی پس اینم میدونی اونی که وسیله رو ازت خریده قراره به زودی بمیره یا در بهترین حالت عقلش رو از دست بده؛
من بودم ثبتش میکردم!"
شکور به فکر فرو رفت؛
بعد مدتی سکوت گفت:
-"الان که اینو گفتی یه چیزی یادم اومد؛
خیلی وقت پیشا یه شاگرد داشتم،
آدم عجیبی بود،
تقریباً میشه گفت ذهنیت تو رو داشت،
یه دفترچه گرفته بود دستشو هر بار که یه وسیلهی مربوط به جادوگیری میفروختم اسم وسیله و اسم طرف رو توش یادداشت میکرد
میگفت اگه این آدما بتونن کارشونو درست پیش ببرنو یه جادوگر بشن، من یه لیست از جادوگرا تو دفترم دارم!"
سهیل پوزخندی زد و گفت:
-"پس اونقدرام ذهنیت مشابه نداشتن!"
آرسام پرسید:
-"خب الآن کجاست؟"
شکور سری به تاسف تکان داد و گفت:
-"خودشم سعی کرد جادوگری رو امتحان کنه که جونشو از دست داد!
مطمئن نیستم ولی...
شاید هنوز این گوشه و کنارا اون دفترچه رو داشته باشم"
________________________________
1.Sextant/سکستانت
(نوعی سُدس قابل حمل است که برای ناوبری در دریانوردی به کار میرود.)
آخرین ویرایش: