[HIDE-THANKS]
20
-پارلا!یه زنگ بهش بزن خوب!
نگاش کردمو گفتم:
-به کی؟!
کلافه بلند شد رفت سمت آشپزخونه.دستاشو تو هوا تکون دادو گفت:
-همون دوست جونت!دوساعته آماده نشستی اینجا بیاد دنبالت هنوز نیومده!
میدونستم دردش چیه!با سهند قرار داشت.منتظر بود من برم و اونم سریع همراه سهند بره بیرون.حتی دیر کردن روکسی هم نقشه بود.میخواستیم سهند خودش بیاد بالا،و اینجوری تینا رو شرمنده کنم.قدم اول نقشه این بود.پیامی به گوشیم اومد.نگاهی به آشپزخونه کردم دیدم پشت به من نشسته رو میز ناهار خوری.برگشتم به حالت قبلم و پیامو باز کردم"چیشد؟!نیومده هنوز؟!".پوزخندی زدم و با نگاه به ساعت فرستادم"نه ، یه پنج دقیقه دیگه باید پیداش بشه"چیزی نفرستاد.منم گوشیمو انداختم کنارم رو مبل و تلوزیون رو روشن کردم و داد زدم:
-تینا؟یه لیوان آب بهم میاری؟
دیدم که دستشو کوبید رو میز و بلند شد،بعدم رفت سر یخچال و من دیگه ندیدمش چون پشت کانتر بود.لبخند رضایتی رو لبم نشست که سریع خوردمش.خیره شدم به تلویزیون.تینا با یه لیوان آب اومد و اونو گرفت سمتم.اونقدر کارش از روی حرص بود که مقداری آب از لیوان زد بیرون و ریخت،اما من سریع پامو پس کشیدمو در عوض مبل خیس شد.چشم غره ای بهش رفتم که کلافه و پرحرص نشست کنارم.اصلا توجه نکرد زیر زانوش خیسه.کمی توبیخی پرسیدم:
-معلوم هست تو چته؟به خاطر گم شدن یه گوشی اینجور کلافه ای؟
همونجور که آرنجهاش رو روی زانوش گذاشته و سرشو تو دستش گرفته بود،دستاش رو جدا کرد و کمی تکون داد ولی از اون حالتش بلند نشد.با حرص گفت:
-میشه خواهش کنم چیزی نگی تا تمرکز کنم ببینم آخرین بار کجا دیده بودمش؟
لیوانو که از اول حرفش به لبم نزدیک کرده و داشتم میخوردم آوردم پایین و بعد قورت دادن آب لیوانو گرفتم تو دستام و گفتم:
-باشه!شما به تمرکزت برس!
رومو ازش گرفتم که پوف کلافه ای کشید ولی چیزی نگفت.سرم رو گرم تلویزیون کردم.نفهمیدم چقد گذشت که صدای آیفون بلند شد.مطمئن بودم سهنده.اول کمی هول شدم ولی به خودم دلگرمی دادم.بلند شدمو کیف دستیمو برداشتمو به تینا که وایساده بود وبا ترس نگام میکرد گفتم:
-خوب،مثل اینکه روکسی بلاخره اومد!من برم،بای!
راه افتادم سمت در که دویید پشت سرم و گفت:
-منم باهات میام!
وایسادم و با تعجبی ساختگی برگشتم سمتش.تو چشمای مضطربش خیره شدم و گفتم:
-وا!تو دیگه میای چکار؟!خودم میرم.
سرشو تند تند تکون دادو گفت:
-نه!من میام!
باز طبق نقشه زیاد پاپیچ نشدم.شونمو انداختم بالا و راه افتادم.به در که رسیدم زیر چشمی تینا رو پاییدم.با استرس ناخوناش رو میخورد.توجهی نکردمو درو باز کردم.همونطور که حدس میزدم خودش بود.باز رفتم تو نقش و خودمو شوکه نشون دادم.اونم از دیدن من شوکه شده بود.با دیدنش دوباره ضربان قلبم تند شده بود.یه پیراهن اسپرت طوسی تنش بود با شلوار مشکی و یه سویی شرت هم دور گردنش گره زده بود(آستین هاش رو).آب دهنمو قورت دادم که به خودش اومدو با لبخند مصنوعی گفت
-سلام تامارا خانوم...خوبید؟
باز آب دهنمو قورت دادم و سعی کردم منم لبخند بزنم و گفتم
-سلام...ممنونم...شما خوبید؟...کاری داشتید اینجا؟
نگاهی به تیپم کرد و فهمید میخوام جایی برم واسه همین با لبخندی مرموز گفت
-آره راستش کارتون داشتم...شما انگار میخواستین تشریف ببرید جایی...مزاحم نمیشم فقط اگه ممکنش هست تینا خانوم رو صدا کنید بیاد...من به ایشون میگم...
نگاهی به عقب کردم.تینا پشت به من کنار دیوار وایساده بود.از حالتش میتونستم بفهمم صورتشو پوشونده با دستاش.برگشتم سمت سهند و با همون لبخند گفتم
-تینا الان دستش بنده...به من بگید...عجله ندارم...
[/HIDE-THANKS]
20
-پارلا!یه زنگ بهش بزن خوب!
نگاش کردمو گفتم:
-به کی؟!
کلافه بلند شد رفت سمت آشپزخونه.دستاشو تو هوا تکون دادو گفت:
-همون دوست جونت!دوساعته آماده نشستی اینجا بیاد دنبالت هنوز نیومده!
میدونستم دردش چیه!با سهند قرار داشت.منتظر بود من برم و اونم سریع همراه سهند بره بیرون.حتی دیر کردن روکسی هم نقشه بود.میخواستیم سهند خودش بیاد بالا،و اینجوری تینا رو شرمنده کنم.قدم اول نقشه این بود.پیامی به گوشیم اومد.نگاهی به آشپزخونه کردم دیدم پشت به من نشسته رو میز ناهار خوری.برگشتم به حالت قبلم و پیامو باز کردم"چیشد؟!نیومده هنوز؟!".پوزخندی زدم و با نگاه به ساعت فرستادم"نه ، یه پنج دقیقه دیگه باید پیداش بشه"چیزی نفرستاد.منم گوشیمو انداختم کنارم رو مبل و تلوزیون رو روشن کردم و داد زدم:
-تینا؟یه لیوان آب بهم میاری؟
دیدم که دستشو کوبید رو میز و بلند شد،بعدم رفت سر یخچال و من دیگه ندیدمش چون پشت کانتر بود.لبخند رضایتی رو لبم نشست که سریع خوردمش.خیره شدم به تلویزیون.تینا با یه لیوان آب اومد و اونو گرفت سمتم.اونقدر کارش از روی حرص بود که مقداری آب از لیوان زد بیرون و ریخت،اما من سریع پامو پس کشیدمو در عوض مبل خیس شد.چشم غره ای بهش رفتم که کلافه و پرحرص نشست کنارم.اصلا توجه نکرد زیر زانوش خیسه.کمی توبیخی پرسیدم:
-معلوم هست تو چته؟به خاطر گم شدن یه گوشی اینجور کلافه ای؟
همونجور که آرنجهاش رو روی زانوش گذاشته و سرشو تو دستش گرفته بود،دستاش رو جدا کرد و کمی تکون داد ولی از اون حالتش بلند نشد.با حرص گفت:
-میشه خواهش کنم چیزی نگی تا تمرکز کنم ببینم آخرین بار کجا دیده بودمش؟
لیوانو که از اول حرفش به لبم نزدیک کرده و داشتم میخوردم آوردم پایین و بعد قورت دادن آب لیوانو گرفتم تو دستام و گفتم:
-باشه!شما به تمرکزت برس!
رومو ازش گرفتم که پوف کلافه ای کشید ولی چیزی نگفت.سرم رو گرم تلویزیون کردم.نفهمیدم چقد گذشت که صدای آیفون بلند شد.مطمئن بودم سهنده.اول کمی هول شدم ولی به خودم دلگرمی دادم.بلند شدمو کیف دستیمو برداشتمو به تینا که وایساده بود وبا ترس نگام میکرد گفتم:
-خوب،مثل اینکه روکسی بلاخره اومد!من برم،بای!
راه افتادم سمت در که دویید پشت سرم و گفت:
-منم باهات میام!
وایسادم و با تعجبی ساختگی برگشتم سمتش.تو چشمای مضطربش خیره شدم و گفتم:
-وا!تو دیگه میای چکار؟!خودم میرم.
سرشو تند تند تکون دادو گفت:
-نه!من میام!
باز طبق نقشه زیاد پاپیچ نشدم.شونمو انداختم بالا و راه افتادم.به در که رسیدم زیر چشمی تینا رو پاییدم.با استرس ناخوناش رو میخورد.توجهی نکردمو درو باز کردم.همونطور که حدس میزدم خودش بود.باز رفتم تو نقش و خودمو شوکه نشون دادم.اونم از دیدن من شوکه شده بود.با دیدنش دوباره ضربان قلبم تند شده بود.یه پیراهن اسپرت طوسی تنش بود با شلوار مشکی و یه سویی شرت هم دور گردنش گره زده بود(آستین هاش رو).آب دهنمو قورت دادم که به خودش اومدو با لبخند مصنوعی گفت
-سلام تامارا خانوم...خوبید؟
باز آب دهنمو قورت دادم و سعی کردم منم لبخند بزنم و گفتم
-سلام...ممنونم...شما خوبید؟...کاری داشتید اینجا؟
نگاهی به تیپم کرد و فهمید میخوام جایی برم واسه همین با لبخندی مرموز گفت
-آره راستش کارتون داشتم...شما انگار میخواستین تشریف ببرید جایی...مزاحم نمیشم فقط اگه ممکنش هست تینا خانوم رو صدا کنید بیاد...من به ایشون میگم...
نگاهی به عقب کردم.تینا پشت به من کنار دیوار وایساده بود.از حالتش میتونستم بفهمم صورتشو پوشونده با دستاش.برگشتم سمت سهند و با همون لبخند گفتم
-تینا الان دستش بنده...به من بگید...عجله ندارم...
[/HIDE-THANKS]
آخرین ویرایش: