رمان کدامین کَس| Parlaaa کاربر انجمن نگاه دانلود

وضعیت
موضوع بسته شده است.

*PArlA

کاربر نگاه دانلود
کاربر نگاه دانلود
عضویت
2017/03/30
ارسالی ها
5,097
امتیاز واکنش
51,479
امتیاز
1,281
سن
30
محل سکونت
Sis nation
[HIDE-THANKS]
20
-پارلا!یه زنگ بهش بزن خوب!
نگاش کردمو گفتم:
-به کی؟!
کلافه بلند شد رفت سمت آشپزخونه.دستاشو تو هوا تکون دادو گفت:
-همون دوست جونت!دوساعته آماده نشستی اینجا بیاد دنبالت هنوز نیومده!
میدونستم دردش چیه!با سهند قرار داشت.منتظر بود من برم و اونم سریع همراه سهند بره بیرون.حتی دیر کردن روکسی هم نقشه بود.میخواستیم سهند خودش بیاد بالا،و اینجوری تینا رو شرمنده کنم.قدم اول نقشه این بود.پیامی به گوشیم اومد.نگاهی به آشپزخونه کردم دیدم پشت به من نشسته رو میز ناهار خوری.برگشتم به حالت قبلم و پیامو باز کردم"چیشد؟!نیومده هنوز؟!".پوزخندی زدم و با نگاه به ساعت فرستادم"نه ، یه پنج دقیقه دیگه باید پیداش بشه"چیزی نفرستاد.منم گوشیمو انداختم کنارم رو مبل و تلوزیون رو روشن کردم و داد زدم:
-تینا؟یه لیوان آب بهم میاری؟
دیدم که دستشو کوبید رو میز و بلند شد،بعدم رفت سر یخچال و من دیگه ندیدمش چون پشت کانتر بود.لبخند رضایتی رو لبم نشست که سریع خوردمش.خیره شدم به تلویزیون.تینا با یه لیوان آب اومد و اونو گرفت سمتم.اونقدر کارش از روی حرص بود که مقداری آب از لیوان زد بیرون و ریخت،اما من سریع پامو پس کشیدمو در عوض مبل خیس شد.چشم غره ای بهش رفتم که کلافه و پرحرص نشست کنارم.اصلا توجه نکرد زیر زانوش خیسه.کمی توبیخی پرسیدم:
-معلوم هست تو چته؟به خاطر گم شدن یه گوشی اینجور کلافه ای؟
همونجور که آرنجهاش رو روی زانوش گذاشته و سرشو تو دستش گرفته بود،دستاش رو جدا کرد و کمی تکون داد ولی از اون حالتش بلند نشد.با حرص گفت:
-میشه خواهش کنم چیزی نگی تا تمرکز کنم ببینم آخرین بار کجا دیده بودمش؟
لیوانو که از اول حرفش به لبم نزدیک کرده و داشتم میخوردم آوردم پایین و بعد قورت دادن آب لیوانو گرفتم تو دستام و گفتم:
-باشه!شما به تمرکزت برس!
رومو ازش گرفتم که پوف کلافه ای کشید ولی چیزی نگفت.سرم رو گرم تلویزیون کردم.نفهمیدم چقد گذشت که صدای آیفون بلند شد.مطمئن بودم سهنده.اول کمی هول شدم ولی به خودم دلگرمی دادم.بلند شدمو کیف دستیمو برداشتمو به تینا که وایساده بود وبا ترس نگام میکرد گفتم:
-خوب،مثل اینکه روکسی بلاخره اومد!من برم،بای!
راه افتادم سمت در که دویید پشت سرم و گفت:
-منم باهات میام!
وایسادم و با تعجبی ساختگی برگشتم سمتش.تو چشمای مضطربش خیره شدم و گفتم:
-وا!تو دیگه میای چکار؟!خودم میرم.
سرشو تند تند تکون دادو گفت:
-نه!من میام!
باز طبق نقشه زیاد پاپیچ نشدم.شونمو انداختم بالا و راه افتادم.به در که رسیدم زیر چشمی تینا رو پاییدم.با استرس ناخوناش رو میخورد.توجهی نکردمو درو باز کردم.همونطور که حدس میزدم خودش بود.باز رفتم تو نقش و خودمو شوکه نشون دادم.اونم از دیدن من شوکه شده بود.با دیدنش دوباره ضربان قلبم تند شده بود.یه پیراهن اسپرت طوسی تنش بود با شلوار مشکی و یه سویی شرت هم دور گردنش گره زده بود(آستین هاش رو).آب دهنمو قورت دادم که به خودش اومدو با لبخند مصنوعی گفت
-سلام تامارا خانوم...خوبید؟
باز آب دهنمو قورت دادم و سعی کردم منم لبخند بزنم و گفتم
-سلام...ممنونم...شما خوبید؟...کاری داشتید اینجا؟
نگاهی به تیپم کرد و فهمید میخوام جایی برم واسه همین با لبخندی مرموز گفت
-آره راستش کارتون داشتم...شما انگار میخواستین تشریف ببرید جایی...مزاحم نمیشم فقط اگه ممکنش هست تینا خانوم رو صدا کنید بیاد...من به ایشون میگم...
نگاهی به عقب کردم.تینا پشت به من کنار دیوار وایساده بود.از حالتش میتونستم بفهمم صورتشو پوشونده با دستاش.برگشتم سمت سهند و با همون لبخند گفتم
-تینا الان دستش بنده...به من بگید...عجله ندارم...

[/HIDE-THANKS]
 
آخرین ویرایش:
  • پیشنهادات
  • *PArlA

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2017/03/30
    ارسالی ها
    5,097
    امتیاز واکنش
    51,479
    امتیاز
    1,281
    سن
    30
    محل سکونت
    Sis nation
    [HIDE-THANKS]
    21
    سهند که کمی هول شده و اختیار حرفاش دست خودش نبود با من من گفت:
    -اوممم،نه نه،من مزاحم نمیشم،اصلا من میرم شما راحت باشید!
    خواست بره که گفتم:
    -باشه باشه...میگم تینا بیاد...اما به شرط اینکه شما بیاین داخل...اینجوری که بده آخه..!
    لبخند لرزونی زد و از بالای سرم نگاهی به خونه انداخت.هیچ از طرز نگاش خوشم نیومد.نمیدونم چرا احساس میکردم بارها اومده اینجا،البته وقتایی که من نبودم!کمی کنار رفتم که بیاد داخل.از گوشه چشمم دیدم تینا با دو خودشو رسوند به اتاقش.توجهی نکردم.لبخند مصنوعی زدم و کامل کنار رفتم.اومد داخل.هدایتش کردم سمت مبل...همین که نشست بر گشتم در حال رو که به خاطر دستپاچگیم یادم رفته بود ببندم بستم و در حین راه افتادن سمت آشپزخونه رو به سهند گفتم
    -چای یا قهوه؟
    کنار اپن ایستادم و برگشتم نگاهش کردم.سرش رو چرخونده بود و نگام میکرد.وقتی نگاهمو متوجه خودش دید گفت
    -نه ممنونم!...فقط اومدم در مورد قرارداد و مناقصه...
    پریدم تو حرفش.لبخند زیبایی زدم.حرفمو شروع کردم و بینش چرخیدمو رفتم تو اشپزخونه
    -نفرمایید...شما الان مهمون ما هستین سهند خان...
    بلند تر گفتم
    -چای یا قهوه؟
    دلیل بلند تر کردن صدام دور شدن ازش بود تا بتونه صدامو بشنوه.صداش اومد که کوتاه گفت"قهوه"...آه بی اختیاری کشیدم و قهوه جوش رو زدم به برق.نشستم رو میز.طبق عادتم کامل خم شدم طوری که شکمم به پاهام چسبیده بود و موهام از یه طرفم ریخته بودن پایین.سرم رو تو دستم گرفتم.نمیدونستم از اینجا به بعدشو چجوری باید بگذرونم.خدا خودش به خیر کنه.یهو یادم اومد تینا نیست.سریع صاف نشستم و حین پایین پریدن از روی میز موهامو که روی شونه ام بود دادم عقب.به سمت درگاه راه افتادم که باز یادم اومد به قهوه جوش.برگشتم یه نگاه بهش کردم،هنوز مونده بود تا آماده بشه.پوفی کردم و قبل از خروج از آشپزخونه لباسام رو هم مرتب کردم.چند قدمی برداشتم که سهند متوجه شد و چرخید به سمت راستش،یعنی جایی که من بودم.لبخند کوتاهی بهش زدم و گفتم
    -برم ببینم تینا کجا مونده...
    سری تکون داد که رومو به سختی ازش گرفتم.خدا میدونست چقدر کالری سوزونده بودم تو همین چند دقیقه.قلبم مثل گنجیشک میزد.به در اتاق تینا که رسیدم.با نفس عمیقی پشت انگشت اشاره ام رو کوبیدم به در و چند تا ضربه زدم و بعد آروم درو باز کردم که دیدم پشت به من نشسته رو تختش.باز از حالتش متوجه شدم صورتشو توی دستش گرفته.سرمو چرخوندم به عقب.سهند چهار چشمی زل زده بود به من.لبمو گاز گرفتم و باز پشتمو کردم بهش و بدون بستن در رفتم داخل اتاق.کنارش که رسیدم گفتم
    -تینا بیا بیرون...سهند اومده.میگه میخواد درمورد شرکت باهامون حرف بزنه!
    دستی به صورتش کشید و کلافه بلند شد.روبروم وایساد و چون قدش کمی از من بلند تر بود سرمو آوردم بالا و نگاهش کردم.کلافه بود.میفهمیدم.منم کلافه بودم.آروم گفت
    -تو برو من لباسمو عوض کنم میام...!
    سری تکون دادم و بی حرف رفتم بیرون و در رو این بار بستم.با دیدن سهند رو بروم که دست به سـ*ـینه هنوز روی مبل نشسته بود و خیره شده بود بهم هول شدم.لبخند هولی بهش زدم و سریع پناه برم به آشپزخونه.شیر آب رو باز کردم و یه لیوان آب خوردم.نفس نفس میزدم.با صدای بوقی که قهوه جوش زد کمی ترسیدم و پریدم بالا.با حرص لیوانو گذاشتم کنار ظرف شویی و رفتم سمت سینی.برش داشتم و دوتا کاپ قهوه بر داشتم و گذاشتم توش.کنار قهوه جوش وایسادم و با حرص بیشتری از تو برق کشیدمش.داشتم می ریختم تو اولین کاپ که یهو با صدای سهند که گفته بود
    -تینا خانوم طوریشون شده؟
    هول شدم باز و کمی قهوه ریخت رو دستم.سریع قهوه جوشو گذاشتم رو کانتر و یه"آی"کوتاه گفتم و ناخونمو چسبیدم.با دیدن حالتم سریع اومد سمتم و درحالی که سعی میکرد دستمو ببینه با کمی شرمندگی گفت
    -ای وای،شرمنده...فکر نمیکردم بترسین!
    از لفظ ترس خوشم نیومد.نگاش کردم.از نزدیکی کمی که بینمون بود باز طپش قلب گرفتم.هردو خیره به چشمای هم بودیم که اول اون به خودش اومد و آروم پرسید
    -خوبی؟
    از صمیمیت تو نگاش و حرفش جا خوردم.سوزش کمی که تو انگشتم بود رو فراموش کردم و مات چشمای قهوه ای رنگش شدم که عجیب مرموز شده بود.نمیدونم چقد تو نگاه هم خیره بودیم که با صدای تینا که از پشت سر سهند میومد به خودش اومد.ولی من هنوز تو شوک بودم...هنوز قلبم می لرزید.سرمو تکون کوچیکی دادم و سعی کردم حواسمو جمع کنم.سهند که رفت کنار تازه متوجه تینا شدم.کمی پریشون و آشفته وایساده بود و آستین لباسشوتو مشتش گرفته بود و پایین میکشید.آب دهنمو قورت دادم.اصلا نفهمیده بودم چی گفته بود.باز با صدای سهند به خودم اومدم و نگاش کردم.خیره به تینا و با لبخند قشنگی گفت
    -سلام تینا خانوم...!خوبین؟
    به سرعت چرخیدم سمت تینا.لبخند لرزونی زد و کمی این پا و اون پا شد و در جوابش گفت
    -ممنون...مرسی...
    صدمو بی اختیار صاف کردم که هر دوشون چرخیدن سمتم.چشمام کمی گرد شد اما برای ضایع نشدن گفتم
    -بفرمایید تو سالن...من الان قهوه هارو میارم.
    تینا سریع لبش رو گاز گرفتو رفت.سهند هم نگام کرد.سعی کردم نگاش نکنم.قهوه جوش رو برداشتم و مشغول پر کردن کاپ ها شدم که گفت
    -مطمئنی خوبی؟
    گوشه سمت راست لبم رو گاز گرفتم تا نبینه.دستم از حرفش متوقف شده و کمی میلرزید.باز قهوه جوش رو گذاشتم رو کانتر و بدون نگاه کردن بهش رفتم سمت میز.دستمالی از جا دستمال کاغذی بیرون کشیدم و حین برگشتن سمت جایی که قبلا بودم آروم گفتم
    -آره...چیزی خاصی نبود...
    و شروع کردم به قهوه ی کمی که روی سینی و کانتر ریخته بود.میخواستم با این کار لرزش دستم رو پنهون کنم.انگار خیالش راحت شد که هوف کوتاهی کشد و گفت
    -خوبه...بازم ببخشید...
    تا اومد جوابش رو بدم چرخید و از آشپزخونه بیرون رفت.دستمو که روی کانتر بود مشت کردم که خیسی دستمال توش باعث شد با حرص بیشتری دستمالو پرت کنم تو سینک.اعصابم از دست خودم خورد بود.در مقابلش..خلع سلاح میشدم.بلاخره قهوه هارو ریختم و رفتم بیرون.سینی قهوه رو گذاشتم رو یمز.روبروی همدیگه نشسته بودن.سعی کردم چشم و ابرو اومدناشون رو موقع اومدنم که یهو قطع شده بود رو نادیده بگیرم.تعارف کوتاهی کردم و ضمن اون رو به سهند گفتم
    -خوب.گفته بودین درمورد شرکت میخواین حرف بزنـ....
    با زنگ خوردن گوشیم هم حرف من ناتموم موند.هم دست سهند که برای برداشتن قهوه دراز شده بود متوقفش شد.تینا رو ندیدم.نگاهی به اطراف انداختم.کیفم روی اپن بود.حتی یادم نبود کی گذاشتمش اونجا.
    ببخشید کوتاهی گفتم و بلند شدم و برای اینکه قطع نشه سریع خودمو رسوندم بهش و گوشی رو برداشتم.روکسی بود.چشممامو رو هم فشار دادم و پشتمو کردم بهشون.میدونستم الان دارن با هم حرف میزن.تماس رو برقرار کردم که گفت
    -بسه هرچی بالا بودی.بیا پایین...حرفم نباشه!
    با حرص به گوشی تو دستم که بوق آزاد میخورد خیره شدم.میدونستم لج به لجش بذارم بدتر میکنه پس گوشی رو انداختم تو کیفم وبعد نفس عمیقی چرخیدم سمتشون.سهند رو نمیدیدم چون پشت گلدون بود.اما تینا تا موتجه برگشتم شد دهنش رو که برای حرفی باز بود بست.بهشون که رسیدم آروم گفتم
    -خیلی معذرت میخوام سهند خان.دوستم دم در منتظره.شما حرفاتون رو به تینا بزنید من موقع برگشتم ازش میخوام بهم بگه.بای
    و بعد سریع بدون اجازه دادن بهشون که جواب خداحافظیمو بدن دوییدم سمت در...
    حالم خراب بود.باید از اونجا فرار میکردم.نفهمیدم چطور رسیدم پایین و چطور سوار ماشین روکسی شدم.فقط وقتی که رسیدم چشمام خیس شد.روکسی که میخواست غر بزنه با دیدن چشمای اشمی و دستای لرزونم که دسته کیف رو فشار میداد کمی نرم تر شد و گفت
    -ناراحت نباش...درستش میکنیم!
    سری تکون دادم اما خودمم میدونستم همش الکیه.با بقض لرزون گفتم
    -بهم نگفتن...!
    ماشین رو روشن کرد و درحال دنده زدن گفت
    -اشکال نداره.شب که برگشتی تینا بهت میگه.مطمئن باش!
    سعی کردم دلمو به جدیت صداش گرم کنم.خدایا تمومش کن!

    [/HIDE-THANKS]
     
    آخرین ویرایش:

    *PArlA

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2017/03/30
    ارسالی ها
    5,097
    امتیاز واکنش
    51,479
    امتیاز
    1,281
    سن
    30
    محل سکونت
    Sis nation
    [HIDE-THANKS]۲۲
    _وای،وای،چقدر بالا میره،وای،سهند منو بگیر الان زنت...وای...پس میوفته!
    با خنده به تینا که با داد این حرف هارو ردیف میکرد خیره شدم.درست میگفت.هیجانش بیش از حد زیاد بود.گرمی دستی رو که روی دستم حس کردم با خنده برگشتم سمتش.با چهره ای باز برای اینکه صداشو بشنوم داد زد:
    _تامی...دلم نمیخواد وایسه!
    غش غش خندیدم.یه دفعه دستگاه چرخی زد که باعث شد خنده ام قطع بشه و از ته دل جیغ بکشم‌.باز بعد تموم شدن چرخش های دستگاه یه نگاه به سپند کردم.با نفس نفس داشت به روبروش نگاه میکرد.از دیدن حالتش باز زدم زیر خنده.این دستگاه انگار منو پرت کرده بود به پارلای گذشته.با شنیدن خنده ام سرشو آورد بالا و نگام کرد.چند لحظه بهم خیر شد؛گفت:
    _قربون خنده هات!
    خنده ام به سرعت قطع شد.با بهت نگاش کردم.چی میگفت؟خدای من!
    آب دهنمو قورت دادم و با گیجی در حالی که نگام تو چشماش می چرخید کشیده گفتم:
    _هان؟
    لبخند تلخی زد و روشو ازم گرفت.اما من هنوز خیره ی نیم رخش بودم.چی داشت میگفت؟شوخی بود!مگه نه؟آب دهنمو قورت دادم و با مکث کوتاهی،به شدت سرمو چرخوندم.روبروم یه دختره نسشته بود،پسر کناریش هم داشت آرومش میداد.رنگ دختره به شدت پریده بود و چشماش روی هم افتاده بود.مشخص بود ترسیده و کم کم داره از حال میره.آب دهنمو دو مرتبه قورت دادم که از بدشانسی آدامسی که توی دهنم بود هم قورت دادم...ولی یکم زور به دلم اومد ولی با چند تا سرفه کوتاه سعی کردم به خودم بیام.سرم درد گرفته بود.چرا دستگاه حرکت نمی‌کرد؟!
    سرمو چرخوندم سمت تینا.لبخند گشادی رو لبش بود و داشت زیر لب یه چیزایی به سهند میگفت!همهمه ها زیاد بود.تیره ی کمرم از زور هیجان عرق کرده بود و قفسه ی سـ*ـینه ام به خاطر جیغ هایی که کشیده و نفس های عمیقم میسوخت.
    سرمو بیشتر خم کردم تا سهند رو ببینم.لبخند به لب و با نفس نفس به تینای چشم بسته نگاه میکرد و همراهش یه چیزی می‌گفت.فکر کنم داشتن آهنگ می خوندن و به احتمال زیاد Love story!سرمو تکون دادمو رومو ازشون گرفتم.دلم به درد میومد از عاشقانه هاشون.سرمو بردم سمت آسمون.خدایا،مگه من چی کم داشـ....
    با حرکت یهویی دستگاه حرفم تو ذهنم ماسید.به سرعت سرمو آوردم پایین و شروع کردم به جیغ زدن.دستگاه به سرعت می چرخید،حس میکردم الانه دل و روده هامو بیارم بالا.چشمامو بستم.نفهمیدم کی جیغ هام قطع شده بود.دستگاه هنوزم می چرخید،حالت تهوع بهم دست داده بود.میدونستم فشارم افتاده.د آخه مگه شما مرض دارین یهو و با این سرعت سفینه رو می چرخونین؟!

    [/HIDE-THANKS]
     
    آخرین ویرایش:

    *PArlA

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2017/03/30
    ارسالی ها
    5,097
    امتیاز واکنش
    51,479
    امتیاز
    1,281
    سن
    30
    محل سکونت
    Sis nation
    [HIDE-THANKS]
    نمیدونم چقدر دستگاهه چرخید و چقدر طول کشید تا وایساد.اما وقتی که وایساد انگار دلم زیر و رو میشد،حالت تهوع داشتم.چشمامو بستم و سرمو تکیه دادم به پشتی صندلی.صدا های اطافم نشون میداد دارن پیاده میشن ولی اهمیتی ندادم و تو همون حالت موندم.دوست داشتم بدونم اگه حالم بد بشه،سهند یا سپند عکس العملشون چیه؟!صدای تینا رو میشنیدم که داشت با خنده ازم دور میشد.هه!اینم از سهند خان!واقعا چه انتظاری داشتم؟
    با حس باز شدن کمربندم آروم یه دونه از چشمامو باز کردم.سپند داشت آروم آروم کمر بندمو باز میکرد.نمیدونم!شاید واقعا رنگم نپریده بود که نگرانم نبود یا شایدم واسش مهم نبودم!کمر بن که باز شد،بازوم رو گرفت.این دفعه چشمامو باز کردمو بهش نگاه کردم.تو چشمام خیره شد و گفت:
    -بلند شو،باید پیاده شی!دور بعدی دارن سوار میشن!
    سرمو آروم تکون دادمو بلند شدم.سرم گیج میرفت ولی سعی کردم توجه نکنم.چند قدم رو در حالی که بازوم تو دست سپند قفل بود،جلو رفتیم.تا اینکه صدای سپند رو از نزدیکی گوشم شنیدم:
    -حالت خوبه؟میتونی راه بری؟
    آروم سرمو چرخوندمو نگاش کردم.واقعا حالم خوب بود؟!نه!حالم افتضاح بود.از بد،بدتر!چرایی برای حالم نداشتم که جوابشو بدونم.پس بی اینکه فکر کنم سرمو باز به معنی آره تکون دادم.اون حال منو نمی فهمه.اون سرگیجه رو میذاره به حساب چرخش ها،درحالی که سرم گیج میره از دورت بگردم گفتن های سهند،اونم به تینا!اون قدمای شل و وارفته ام رو میذاره به حساب فشار پایین؛درحالی که آروم راه میرم تا دیرتر برسم و شاهد عاشقانه هاشون نباشم!اون،یه سوء تفاهم کوچیکه توی یه بخش مبهم از زندگیم!
    رومو ازش گرفتم.دوباره راه افتادیم.از دستگاه اومدیم پایین.روی اولین نیمکت نشستم و سپند رفت تا یکم آب میوه واسم بگیره.خم شدم به سمت پایین و سرمو تو دستم گرفتم.یاد حرفای روکسی،اعصابمو می ریخت به هم.
    هنوز یه هفته از آشناییم با سپند نگذشته بود.هنوز سه روز از اعتراف تینا نگذشته بود.اونوقت باید به درخواست های عجیب و غریب و نقشه های چپ اند قیچیش فکر میکردم.یه هفته بهم فرصت داده بود و دو روز از اون هفت روز کذایی گذشته بود و من،هیچ فکری،هیچ نظری نداشتم!هیچی!

    [/HIDE-THANKS]23
     
    آخرین ویرایش:
    وضعیت
    موضوع بسته شده است.

    برخی موضوعات مشابه

    بالا