کامل شده آرامشی از جنس حوا|Mozhgan.g کاربر انجمن نگاه دانلود

  • شروع کننده موضوع Mozhgan.g
  • بازدیدها 14,971
  • پاسخ ها 73
  • تاریخ شروع
وضعیت
موضوع بسته شده است.

Mozhgan.g

کاربر نگاه دانلود
کاربر نگاه دانلود
عضویت
2016/01/23
ارسالی ها
77
امتیاز واکنش
482
امتیاز
0
وارد اتاق شد.
از جام بلند شدم با دیدنم از تعجب ابروهاش بالا پرید.نگهبان راهنمایش کرد سمتم.وقتی رسید بهم دستمو جلو بردم و گفتم:سلام...
دستاشو بالا اورد و با یه پوزخند گفت:میبنی که دست بند دارم نمیتونم دست بدم.
اروم دستمو کشیدم عقب و فروش کردم تو جیب شلوارم.یه لبخند نشست رو لبم خوشحال بودم از اینکه شکستش دادم.
نشستیم روبه روی هم روی صندلی ها...
دستامو رو میز گذاشتم و گفتم: زندان بهت نمیسازه..لاغر شدی..
-نمیدونستم دکتر اغذیه ای..
- اره نیستم ولی میخوام بدونم با خبری که بهت میدم یه وقت ضعف نکنی...میخوای بگم یه آبمیوه بیارن برات..
اخماش کرد تو هم و گفت:چه خبری؟؟
-حدس میزدم کسی بهت خبر نداده باشه...
جدی زل زدم تو چشماشو گفتم:من و نازنین سه هفتست که نامزد کردیم..
به وضوح پریدن رنگشو دیدم..
با بهت گفت: شوخی میکنی.... نازنین منو دوست داره..
-نچ نداره و نه داشته....اومدم بگم ما قراره دو ماه دیگه ازدواج کنیم...اگه اطراف نازنین ببینمت وای به حالت...اون تازه تونسته با قضیه کارای تو و سقط بچش کنار بیاد...به خاطر تو اون از من میترسه...خوب ببین دیگه باهاش چیکار کردی.... دلم نمیخواد با وجود تو نازنین دوباره دچار تنش بشه پس سعی نکن مشکلی واسه منو و نازنین بوجود بیاری...
از جاش بلند شد و دستاشو کوبید به میز و گفت:اسم خودت و کنار نازنین نیار عوضی...
منم متقابلا از جام بلند شدم و دستامو فرو کردم تو جیب شلوارمو گفتم: بهتر مراقب رفتارت باشی حامد خان....وگرنه من طور دیگه باهات رفتار میکنم...اومدنم اینجا یه دلیل داشت اونم این بود که بهت بگم دور نازنین و زندگیه منو خط بکشی....خب من حرفامو زدم انتخاب باخودته....
از زندان زدم بیرون....دیروز خاله نازنین اومده بود خونشون و داد و قال راه انداخته بود...
میگفت نازنین زن پسره منه و من زندگیه پسرشو نابود کردم...میگفت میدونستیم اگه بهش خبر بدیم عروسی رو بهم میزنه واسه همین دعوتش نکردیم..
اما نازنین جلوی خالش در اومد و گفت:خالمین احترامتون واجب...اما امیر الان شوهر منه...منم این اجازه رو نمیدم که کسی بهش توهین کنه..زندگیه منو حامد از وقتی دست روم بلند کرد به پایان رسید...درضمن هیچ کس نمیتونست مانع ازدواجم با امیر بشه..دلیل دعوت نکردتونم این بود که دوباره یاد کارای پسرتون نیوفتم و روز نامزدیم خراب بشه...
و من اون لحظه چقد خوشحال شدم که خدا نازنین و دوباره بهم برگردونده...
نازنین اگر غیر این بود که حوای من نمیشد...
سوار ماشین شدم و گوشیمو برداشتم...شماره نازنین و گرفتم.
-جانم...
- سلام خانومی...
-سلام عزیزم...
-چیکاره ای..
-هیچ کارای همیشه دلتنگی برای شما...
-اخ من فدای اون دلت...حاضر شو بیام دنبالت...
-باشه...
-من ده مین دیگه دم در منتظرتم...
-باشه عزیزم یواش رانندگی کن....خدافظ..
گوشی و قطع کردم و زل زدم به صفحش..عکس منو نازنین داشت رو صحفش خود نمایی میکرد...
یک عکس سلفی که روز اول از خودمون گرفتم...دستمو انداخته بودم دور گردن نازنین و تو گوشش گفتم دوست دارم...
وقتی لبخند زد سریع یه عکس گرفتم...
یه عکس که شاید زیبا ترین عکسیه که تا به حال دیدم...
ماشین و روشن کردم و روندم سمت خونشون...
*****
وارد خونه شدیم وقتی نازنین چادرشو انداخت رو مبل دست بردم زیر زانو هاش و بلندش کردم..جیغ کوتاهی کشید و دستاشو دور گردنم حلقه کرد..
با خنده گفت:چیکار میکنی دیوونه...
لپشو دندون گرفتم باز جیغش رفت هوا یکی زد پس کلمو گفت: نه انگار یه چیزیت شده...دیوانه..
-اره من دیوونم.. دیوونه تو
....از یه دیوونه چه انتظاری داری...
خندید وگفت:منم روانیتم....
-اینجاست که شاعر میگه
توی مریضو منه روانی
کنار هم انگار دنیا رو داریم
بگو هنوزم هیشکی بین ما نیست
بگو نتونستی طاقت بیاری
خندیدیم و گذاشتمش رو مبل خودمم کنارش ....
- چطوری؟؟
-خوبم...
سرشو گذاشت رو پام و گفت:امیر..
موهاشو از روی صورتش کنار زدم و گفتم:جانم..
-همیشه کنارم بمون..
خم شدم و پیشونیشو بوسیدم و گفتم:چرا فکر میکنی نمیمونم...
یه قطره اشک از کنار چشمش سر خورد که با انگشتم پاکش کردم و گفتم: چرا گریه میکنی عزیزم...
از جاش بلند شد و گفت:همش فکر میکنم این خوشیا تموم میشه..کشیدمش تو بغلمو گفتم:هیس اینا هیچ کدوم قرار نیست تموم بشه...نه عشقم به تو و نه زندگیه عاشقانمون..
اشکاشو با لباسم پاک کرد و گفت:امیدوارم...
از بغلم اومد بیرون که گفتم: میخوای دماغتم با لباسم پاک کن....
-فکر خوبیه...
خم شد طرفم که عقب کشیدم..
-تعارف نکنی یه وقت..
-نه...تعارف چیه...من اوصولا دو چیز تو کارم نیست..یکی تعارف اون یکیم خجالت...
-خجالتم نیست...
-نچ..
-پس بلند شو بریم تو اتاق..
با مشت کوبید تو بازوم و گفت:پررووو..
خندیدم و گفتم: خودت میگی خجالت تو کارم نیست..
جیغ کشید و گفت:امیییر..
منم صدا مو نازک کردم و گفتم:بللله...
-میکشمت...
کوسن مبلا برداشت و شروع کرد به زدنم.منم اون یکی کوسن و برداشتم...
اونقدر به هم زدیم و خندیدیم که دیگه نایی برامون نموند.
 
  • پیشنهادات
  • Mozhgan.g

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2016/01/23
    ارسالی ها
    77
    امتیاز واکنش
    482
    امتیاز
    0
    بلند شدم و تلویزیونو روشن کردم..نازنین میزو کشید اونطرف و رفت دوتا بالشت و یه پتو از تو اتاق اورد..
    بالشتا رو انداخت رو زمین و خودشم دراز کشید...
    با تعجب گفتم:رو زمین؟؟
    -اره خیلی خوبه بیا...
    با خنده رفتم و کنارش دراز کشیدم..با کنترل داشتم شبکه ها رو رد میکردم که یهو نازنین گفت:بزن قبلی..
    قبلی رو که زدم گفت:امروز چند شنبست..
    -دو شنبه..چطور؟؟
    یکی زد به پیشونیش و گفت:عه تموم شده..
    با تعجب گفتم:چی؟
    -امروز منچستر بازی داشته..
    -مگه تو فوتبال نگاه میکنی؟؟
    -خب اره..
    -جدی،؟؟؟
    -بهم نمیاد..
    -نه..
    -واسه چی؟؟
    -خب دخترا اصلا از فوتبال خوششون نمیاد.
    -اوهوم...ولی من فرق دارم..
    کشیدمش تو بغلم و گفتم:تو خانوم خودمی..
    خندید و گفت:امیر..
    -جونم...
    -بوسم کن.
    -شیطون شدیا..
    لباشو آویزون کرد و گفت:خب بوسم نکن...
    دماغشو گاز گرفتم..که جیغش رفت هوا..با دستش دماغشو مالوند و گفت:کم بزرگه بزرگ ترش کن..
    -دوس دارم...
    تا خواست یه چیزی بگه ...
    ****
    -امیر..
    -جانم.
    -گیتارت کجاست..
    یکم جا به جا شدم و گفتم:گیتارمو واسه چی میخوای خانومی..
    -میخوام برات بزنم...
    -مگه بلدی..
    -اوهوم ...اره.
    -پس چرا من ندیدم که تا حالا بزنی..
    -چون من برای هر کسی نمیزنم.
    -دستت درد نکنه من دیگه هر کسی شدم..
    -الان نه ولی اون موقع که اقام نبودی..
    -واسه حامدم زدی..
    دستشو گذاشت رو لبام و گفت:هیسس...من فقط برای تو این کارو انجام میدم ... تا حالا واسه هیچ کس انجام ندادم..
    لبخندی زدم.که از جاش بلند شد و رفت تو اتاق..چند لحظه بعد گیتار به دست اومد بیرون..
    چهار زانو جلو نشست و گیتارو روی پاش تنظیم کرد.منم رو به روش نشستم و بهش خیره شدم..
    لبخندی زد و شروع کرد به زدن...
     
    آخرین ویرایش توسط مدیر:

    Mozhgan.g

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2016/01/23
    ارسالی ها
    77
    امتیاز واکنش
    482
    امتیاز
    0
    چه روزه خوبی
    چقد هوا خوبه
    چه خوبه اگه
    همین طور بمونه
    منو تو با هم
    زیر بارون
    دوتایی خیس میشیم
    خیس زیر بارون
    چه روزه خوبی
    چقد هوا خوبه
    قرارمون مثل همیشه دم غروبه
    همه تو خونن منو تو بیرونیم
    با همه فرق داریم
    مثل هم میمونیم
    چی شده باز
    بگو چیه چته
    بهم بگو هر چی تو دلته
    دیوونه میخوامت
    بگو مال منی منو میخوای
    هر جا برم باهام میای
    دیوونه میخوامت
    بهش نگاه کردم داشت با ارامش خواصی دستاشو روی سیمای گیتار میکشید..خوبیه چادر همینه...هیشکی غیر من این زیبایی ها رو نمیبینه..

    این ها جوون میده کنار آتیش
    آهنگی که دوست دارم برام بخونیش
    بگی حستو هیشکی نیست مثل تو
    بگی دوست دارممم
    این هوا جون میده تا دمای صبح
    همینجا بمونیم چی میشه خوب
    دستاتو بدی حستو بگی
    بگی دوست دارممم

    گیتار و گذاشت کنار و اومد تو بغلم...
    من با نازنین خیلی چیزا رو فهمیدم...
    زندگی...
    امید...
    و خدامو...
    خدایی که خیلی وقت بود فراموشش کرده بودم...
    خدایی که نازنین و بهم داد....
    چرا من اونقدر بی ارزش شده بودم که خدامو فراموش کنم...
    خدایی که این ارامشو نصیبم کرد....

    پایان
    و در آخر باید بگم ممنون که با ارامشی از جنس حوا همراه بودید...
    خدا در همین نزدیکیه...
    کافیه دستتونو به سمتش دراز کنید ..
    اون ما رو میبینه...
    هم پای ما غمگین میشه...
    با لبخند ما لبخند میزنه...
    ما با اعمالمون باعث ناراحتیش میشیم اما اون طاقت غم و رنج ما رو نداره...
    خدا رو در تک تک لحظاتتون آرزو مندم..
    لحظاتون پر از بوی خدا....
    پایان ساعت:16:54
    13/11/1394
    دوستان اگر نظر یا انتقادی داشتید در تلگرام به آیدیMozhi17 بفرستید.
     

    *SAmirA

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2016/01/09
    ارسالی ها
    30,107
    امتیاز واکنش
    64,738
    امتیاز
    1,304
    خسته نباشید
    cbo9_edtn_144619095596511.jpg
     
    وضعیت
    موضوع بسته شده است.

    برخی موضوعات مشابه

    بالا