شعر اشعار باقر رمزی

  • شروع کننده موضوع Diba
  • بازدیدها 1,362
  • پاسخ ها 54
  • تاریخ شروع

Diba

کاربر نگاه دانلود
کاربر نگاه دانلود
عضویت
2015/04/15
ارسالی ها
86,552
امتیاز واکنش
46,640
امتیاز
1,242
من و شمع و شبستانها
ميان طاق بستانها
چه درد افتاده بر جانها
ز شيطانها و انسانها
منم بر تخت ميدانها
نشانم داده دندانها
همان جلاد زندانها
كه دارد نان بي نانها

----------------------------------------------------------------------------------------------------------------------
 
  • پیشنهادات
  • Diba

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2015/04/15
    ارسالی ها
    86,552
    امتیاز واکنش
    46,640
    امتیاز
    1,242
    در سراي بـ..وسـ..ـه بيني كام مشتاق مرا
    چين دردم را تو دادي نام احقاق مرا
    من كبوتر وار دوشين در نگاهت پر زدم
    هي مزن بر آسمانم سنگ چخماق مرا
    كودكي بودم كه در دل آرزوها داشتم
    باز كن داروغه ديگر بند قنداق مرا
    غمزه رخ را بپوشان گوشه چشمي باز كن
    تا بگيري با دو ابرو درد شلاق مرا
    موي مشكين را گشودي همچو گردنبند خويش
    طوق دستانم تو بستي كردي مصداق مرا
    من كه در رويا شبي در وهم آرم مجلست
    اي كه تعبيرست چشمت روز ميثاق مرا
    در همه هستي نديدم جز تو خنياگر كسي
    كام داوودي ، سروري دام آفاق مرا

    ----------------------------------------------------------------------------------------------------------------------
     

    Diba

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2015/04/15
    ارسالی ها
    86,552
    امتیاز واکنش
    46,640
    امتیاز
    1,242
    اي جان جان خدا را كش در گليم پا را
    زيرا شد آشكارا موران بي نوا را
    اينجا بود سليمان ديدند داده جولان
    از بهر جان موران لطفي كه در خفا را
    اين گردش مجازي در عين بي نيازي
    چون ديده درد تازي بگرفت آن دوا را
    احسنت اي فلاني مائيم در جواني !!!
    خورديم آب وداني بس كن عذاب ما را

    مرگ است آرزو را بردند آبرو را

    ناموس و تار و مو را ايوب بي نوا را

    اَُِّف باد و هم تاسف بر نادمان يوسف

    بهر متاع و ذخرف بر پير خود جفا را
    چون نام نيك دادي بر خوان بي سوادي
    با هر نسيم و بادي بفرست آن صبا را

    در جام خود شكستيم وز خويش مـسـ*ـت مستيم

    بر بام هو نشستيم تا ديده ايم خدا را

    از گوشه گاه چشمت داريم اميد رحمت

    اي بي نياز نعمت دل داده اي صفا را
    سوگند پينه بسته اين بازوان خسته
    پندارها شكسته كي ميدهي عصا را

    ----------------------------------------------------------------------------------------------------------------------
     

    Diba

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2015/04/15
    ارسالی ها
    86,552
    امتیاز واکنش
    46,640
    امتیاز
    1,242
    من كه دل را بهر گرمي در زمستان سوختم
    در قمار طاس بازان دين و ايمان سوختم


    در نسيم سرد و خاكستر كه در من بيش نيست
    قرص ناني كز تلاوت عين قرآن سوختم
    شاهد بزم توام با نا رفيقان سر مكن
    جمله اي بشنو كه من در بزمش آسان سوختم
    عاصي شب زنده دارم مـسـ*ـت اويم يا خمـار
    در خماري يا زمستي در مرام لات بازان سوختم
    آنكه در شب شاهد سوز شقايق شد منم
    كين ردا را در نسيم هرم جانان سوختم
    ياد ايامي كه دادم جان خود در انجمن
    بهر خنداندن وجودم را پي نان سوختم
    بگذريد از واژه و تمثيل و معناي درست
    اين قلم را از وراي نام ديوان سوختم
    من كه دل را بهر گرمي در زمستان سوختم
    در قمار طاس بازان دين و ايمان سوختم


    در نسيم سرد و خاكستر كه در من بيش نيست
    قرص ناني كز تلاوت عين قرآن سوختم
    شاهد بزم توام با نا رفيقان سر مكن
    جمله اي بشنو كه من در بزمش آسان سوختم
    عاصي شب زنده دارم مـسـ*ـت اويم يا خمـار
    در خماري يا زمستي در مرام لات بازان سوختم
    آنكه در شب شاهد سوز شقايق شد منم
    كين ردا را در نسيم هرم جانان سوختم
    ياد ايامي كه دادم جان خود در انجمن
    بهر خنداندن وجودم را پي نان سوختم
    بگذريد از واژه و تمثيل و معناي درست
    اين قلم را از وراي نام ديوان سوختم

    ----------------------------------------------------------------------------------------------------------------------
     

    Diba

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2015/04/15
    ارسالی ها
    86,552
    امتیاز واکنش
    46,640
    امتیاز
    1,242
    گهي دل مي رود ز اينجا به ايماها ز ايمانها
    گهي حاكم شود اينجا ز يغماها به انسانها
    به طفل اندرون دوشينه من افسانه ميگفتم
    كه افسون كرده دلها را هم آباها هم اشكانها
    شفق از دور مي آيد به شوق ماه ابرويت
    نميداند كه جنگ افتاده گلها با آسيابانها
    صبا زان رنگ شب بردار و روي خون دمي بگذار
    كه در بستر نمي گنجد چو اغواها و افغانها


    حجاب ترك و هندو كي به دست ارغوان خيزد
    عجب عبرت پذير آيد به بيناها و عريانها
    بيا از تيغ زارانم كمي رندانه بگريزيم
    بسوي سامي قحطي ز اماها به سامانها
    كدامين آيه ازمنبر به تحريف آمد از دفتر
    كه صبح صادق از اختر نه بر ماها نه ساسانها

    ----------------------------------------------------------------------------------------------------------------------
     

    برخی موضوعات مشابه

    بالا