شعر اشعار دکتر بهروز یاسمی

  • شروع کننده موضوع Diba
  • بازدیدها 1,451
  • پاسخ ها 46
  • تاریخ شروع

Diba

کاربر نگاه دانلود
کاربر نگاه دانلود
عضویت
2015/04/15
ارسالی ها
86,552
امتیاز واکنش
46,640
امتیاز
1,242
ای نگاهت نخی از مخمل و از ابریشم


چند وقت است که هر شب به تو می اندیشم


به تو آری ، به تو یعنی به همان منظر دور



به همان سبز صمیمی ، به همبن باغ بلور



به همان سایه ، همان وهم ، همان تصویری



که سراغش ز غزلهای خودم می گیری



به همان زل زدن از فاصله دور به هم



یعنی آن شیوه فهماندن منظور به هم



به تبسم ، به تکلم ، به دلارایی تو



به خموشی ، به تماشا ، به شکیبایی تو



به نفس های تو در سایه سنگین سکوت



به سخنهای تو با لهجه شیرین سکوت



شبحی چند شب است آفت جانم شده است



اول اسم کسی ورد زبانم شده است


در من انگار کسی در پی انکار من است



یک نفر مثل خودم ، عاشق دیدار من است



یک نفر ساده ، چنان ساده که از سادگی اش



می شود یک شبه پی برد به دلدادگی اش



آه ای خواب گران سنگ سبکبار شده



بر سر روح من افتاده و آوار شده


در من انگار کسی در پی انکار من است



یک نفر مثل خودم ، تشنه دیدار من است



یک نفر سبز ، چنان سبز که از سرسبزیش



می توان پل زد از احساس خدا تا دل خویش



رعشه ای چند شب است آفت جانم شده است



اول اسم کسی ورد زبانم شده است


آی بی رنگ تر از آینه یک لحظه بایست


راستی این شبح هر شبه تصویر تو نیست؟


اگر این حادثه هر شبه تصویر تو نیست


پس چرا رنگ تو و آینه اینقدر یکیست؟


حتم دارم که تویی آن شبح آینه پوش


عاشقی جرم قشنگی ست به انکار مکوش


آری آن سایه که شب آفت جانم شده بود



آن الفبا که همه ورد زبانم شده بود



اینک از پشت دل آینه پیدا شده است



و تماشاگه این خیل تماشا شده است



آن الفبای دبستانی دلخواه تویی


عشق من آن شبح شاد شبانگاه تویی
 
  • پیشنهادات
  • Diba

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2015/04/15
    ارسالی ها
    86,552
    امتیاز واکنش
    46,640
    امتیاز
    1,242
    شیطان



    غریبه آمده بود آشنا شود با من

    و از مسیر مقدر جدا شود با من

    به اعتقاد و به تقواش پشت پا بزند
    به درد بی دینی مبتلا شود با من

    خدای کودکیش را کنار بگذارد
    خودش خدا بشود یا خدا شود با من

    به درک تازه ای از عشق و معرفت برسد
    ز قید کهنه عادت رها شود با من

    بدل به من بشود من بدل به او بشوم
    برای چند شبی جا به جا شود با من!

    برای معرکه گیری غریبه تنها بود
    در این مکاشفه می خواست ما شود با من


    خلاصه - قرص و مصمم - غریبه آمده بود
    که باز وارد یک ماجرا شود با من
    οοο
    غریبه آمد و ننشسته پا شدم با او
    دوباره وارد یک ماجرا شدم با او

    هر آنچه قدر که راحت جدا شدم از خود
    هزار مرتبه اش هم نوا شدم با او

    برای آتش بازیش یک نفر کم بود
    به او اضافه شدم من **دو تا شدم با او

    به جان جنگل دلهای عاشق افتادیم
    بلا شدم بله مردم! بلا شدم با او

    مرا غریبه چنان خام و خواب وسوسه کرد
    که خود روانه راه خطا شدم با او


    هزار سال گذشت و هنوز بی خبرم
    که کی ؟چگونه ؟کجا ؟آشنا شدم
     

    Diba

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2015/04/15
    ارسالی ها
    86,552
    امتیاز واکنش
    46,640
    امتیاز
    1,242
    کدام روز این شب تن به آفتاب دهد
    سوال روشن ما را کسی جواب دهد


    یکی جواب دهد این سوال را که چقدر

    خزان بیاید و هی دسته گل به آب دهد



    گرفته ایم به گردن گـ ـناه عالم را

    نشسته ایم که ما را خدا عذاب دهد


    صدای خسته ما را که کس نمی شنود

    مگر به کوه بگویی که بازتاب دهد


    میان این همه آدم کجاست اهل دلی

    که شرح قصه ما را به آن جناب دهد


    چو روح باده و تاثیر عشق در سر و دل

    از اضطراب بگیرد به التهاب دهد


    کلاغ های کذا را از این چمن ببرد

    به دشت و کوه کبوتر دهد عقاب دهد


    به ابر امر کند تا بیاید و برود

    به تشنگان زمین آب و آفتاب دهد


    بهار را بکشاند به متن این شب سرد

    به باغ برگ ببخشد به گل گلاب دهد


    به هم بریزد و از نو بسازد القصه

    روایتی دگر از این ده خراب دهد


    زیاد سخت نگیرید ای مسلمان ها

    به کافری که به ما کاسه ای نوشید*نی دهد


    "مرید پیر مغانم ز من مرنج ای شیخ"

    تو وعظ می کنی و او نوشید*نی ناب دهد
     

    Diba

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2015/04/15
    ارسالی ها
    86,552
    امتیاز واکنش
    46,640
    امتیاز
    1,242
    مثل یک ابر رها پاره ای از ماه به دوش
    آمدی باز هم ای سایه به خوابم خاموش
    چند سالی - دو سه سالی - خبری از تو نبود
    ای معمای شگفت ای شبح وهم آلود
    ای تو آن آینه کز دست خدا افتاده
    شب ز تکثیر تو در هول و ولا افتاده
    شبح سرزده از چاک گریبان شبم
    داغ گل کرده به پیشانی شبهای تبم
    درد طاقت کش افتاده به جان بدنم
    شبح هر شب این روح پریشان که منم
    تو چه می خواهی از این مرد چه می خواهی ها؟
    چه تو را می رسد از این همه خود خواهی ها
    سر من گرم خودش بود تو نگذاشتیش
    تو به این هروله هر شبه وا داشتیش
    سرم از وسوسه خالی دلم از حوصله پر
    اینک اما سرم از درد دلم از گله پر
    رفته بودی! دو سه سالی خبری از تو نبود
    آسمان را و زمین را اثری از تو نبود
    ناگهان سرزده باز آمدی از روزن شب
    خوش به حال من و این شعشعه روشن شب
    خوش به حالم!؟ نه بدا بد به چنین احوالی
    که تو شب سر زده باز آیی و من در حالی:
    که تو را بـرده ام از یاد ببینم ناگاه -
    با همان جلوه همان سایه همان چشم سیاه
    به من از فاصله یک قدمی زل زده ای
    بین خواب من و بیداری من پل زده ای
    آمدی باز به خوابم که در آری پدرم
    زندگی هر چه نیاورده بیاری به سرم
    دست بردار از این شاعر بیچاره برو
    نه فقط امشب و فردا شب و...یکباره برو
    من بمیرم برو اما نروی برگردی
    نروی باز پشیمان بشوی برگردی
    گرچه آنقدر به من سر زده ای پیشترک
    که به دیدار تو معتادم از این بیشترک
    ولی ای دوست برو جان من این بار برو
    نروی باز نیایی نروی باز...بیا !

    به خوابم آمدی پر کردی از اندوه خوابم را
    به دست ابرهای تیره دادی آفتابم را
    و حالا مثل نیلوفر به دنبال رد پایت
    به هر سو می کشانم شاخه های پیچ و تابم را
    یقین دارم که چشمانت ز هرم واژه ها می سوخت
    اگر روزی برایت می نوشتم التهابم را
    و گر نه با همین نامه برایت می فرستادم
    دو برگ از دفتر اندوه بیرون از حسابم را
    و یا بی پرده و روشن برایت شرح می دادم
    فقط یک خط ز سر فصل کتاب اضطرابم را
    که تا دیگر دل بی اعتقادت باورش می شد
    که من هم چون تو پنهان می کنم از خود عذابم را


    jph98zgiigwzxxsdqhz2.gif



    و ده سال بعد:

    خدا را کدخدا ای حاکم آبادی بالا
    بگو تا دخترت دریابد این حال خرابم را
    بگو زلف سیاهش را نریزد بر سر و رویش
    نیامیزد به ظلمت قرص ماه و آفتابم را
    بگو بر من بشوراند جوانان دهاتی را
    ببیند غیرت طوفان تبار عشق نابم را
    بگو تا دخترت پایین بیاید از خر شیطان
    بگو نگذار تا ناگه بگیرد خون رکابم را
    بگو این عاشق از آن عاشقان داستانی نیست
    بگو این کله خر می بندد از نو راه آبم را
    خلاصه گفته باشم کدخدا دیگر خودت دانی
    همین حالا همین امروز می خواهم جوابم را
     

    Diba

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2015/04/15
    ارسالی ها
    86,552
    امتیاز واکنش
    46,640
    امتیاز
    1,242
    در من دوباره زنده شده یاد مبهمی
    دنیا قشنگ تر شده این روزها کمی

    گفتم کمی؟ نه! خیلی- یک کم برای من
    یعنی زیاد یعنی همسنگ عالمی
    دریا کجا و باغ کجا؟ سهم من کجا؟
    من قانعم به برگ گلی قطره شبنمی


    ای عشق چیستی تو که هرگاه می رسی
    احساس می کنی که دلیری که رستمی
    مثل اساس فلسفه و فقه مبهمی
    مثل اصول منطق و برهان مسلمی
    هم چون جمال پرده نشینان محجبی
    هم چون بساط باده فروشان فراهمی


    حق داشت آدم آخر بی عشق آن بهشت
    کمتر نبود از برهوت از جهنمی -
    با سیب سرخ وسوسه، پرهیز و لبگزه
    قصری پر از فرشته و دیوار محکمی؟



    باید مجال داد به خواهش به وسوسه
    باید درود گفت به شیطان به آدمی!
     

    Diba

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2015/04/15
    ارسالی ها
    86,552
    امتیاز واکنش
    46,640
    امتیاز
    1,242
    در آستانه صبحیم و آفتاب شدن
    دوباره شرم حضورت دوباره آب شدن

    ستاره های بلند طلیعه دار سحر
    چقدر مانده به فردا به آفتاب شدن؟

    بریز از این می دوزخ تبار تلخ بریز
    هنوز چند قدح مانده تا خراب شدن!

    به هیچ جا نرسیدیم از انتساب به عقل
    خوشا به دست تو ای عشق انتخاب شدن
     

    Diba

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2015/04/15
    ارسالی ها
    86,552
    امتیاز واکنش
    46,640
    امتیاز
    1,242
    چقدر گل شدی امشب چقدر ماه شدی
    چه دلفریب شدی تو، چه دلبخواه شدی

    غرور و سر به هوایی چه عیب داشت مگر
    که سر به زیر شدی باز و سر به راه شدی

    تمام پنجره ها غرق بود در ظلمات
    چراغ صاعقه این شب سیاه شدی

    در آستانه آوار بود شانه من
    که ناگهان تو رسیدی و تکیه گاه شدی

    مرا ز راه به در کرده بود چشمانت
    دوباره راه شدی نه! دوباره چاه شدی

    دوباره چاه شدی تا بیفتم از چشمت
    دوباره مرتکب بدترین گـ ـناه شدی

    تو باز عاشق آن آشنا شدی دل من
    چرا دوبار دچار یک اشتباه شدی
     

    Diba

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2015/04/15
    ارسالی ها
    86,552
    امتیاز واکنش
    46,640
    امتیاز
    1,242
    باغ با دلهره در حال شکوفا شدن است
    رود با همهمه آماده دریا شدن است
    ابرها لکه دامان زمین را شستند
    خاک در تاب و تب گـرم مطلا شدن است
    سر زد از پیرهن پاره شب یوسف ماه
    دولت گم شده در معرض پیدا شدن است
    بگسل ای سلسله ای سلسله ممتد شب
    نوبتی باشد اگر نوبت فردا شدن است
    ای گشاینده ترین دست کلید تو کجاست
    قفل این پنجره ها منتظر وا شدن است
    گوش کن ای شب کر! صحبت صبح است و سحر
    آفتاب آمده کی فرصت حاشا شدن است
     

    Es_shima

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2017/06/13
    ارسالی ها
    2,751
    امتیاز واکنش
    29,248
    امتیاز
    846
    سن
    27
    محل سکونت
    ناکجا
    دیری است در غیاب تو تحقیر می‌شویم
    بازی‌چه‌ی تحجّر و تزویر می‌شویم

    آزادی ای شرافت سنگین آدمی
    این روزها بدون تو تعزیر می‌شویم

    فوّاره‌ی رهاشده مصداق سعی ماست
    پا می شویم و باز زمین‌گیر می‌شویم

    قد راست می‌کنیم برای صعود و باز
    از ارتفاع خویش سرازیر می‌شویم


    امروز عقده‌ی دل‌مان باز می‌شود
    فردا دوباره بغض گلوگیر می‌شویم

    ما قلّه‌های مرتفع فتح‌ناپذیر
    با سادگی به دست تو تسخیر می‌شویم

    ای عشق! ای کرامت گسترده‌ای که ما
    در پهنه‌ی زلال تو تطهیر می‌شویم

    گر چه به اتهام تو تعزیر می‌کنند
    گر چه به جرم نام تو تکفیر می‌شویم

    اما بی‌آفتابِ حضور همیشه‌ات
    مصداق بیت مختصر زیر می‌شویم:

    یا در هجوم حادثه بر باد می‌رویم
    یا روبه‌روی آینه‌ها پیر می‌شویم
     

    Es_shima

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2017/06/13
    ارسالی ها
    2,751
    امتیاز واکنش
    29,248
    امتیاز
    846
    سن
    27
    محل سکونت
    ناکجا
    گر چه در دورترین شهر جهان محبوسم
    از همین دور ولــی روی تو را می بوسم

    گر چــه در سبزترین باغ ولی خاموشم
    گر چه در بازترین دشت ولی محبوسم

    خلوت ساکت یک جــوی حقیرم بی تو
    با تــــو گسترده گــی پهنـــه اقیانوسم

    ای به راهت لب هر پنجره یک جفت نگاه
    من چــــرا این قــدَر از آمدنت مایـــوسم؟

    این غزل حامل پیغام خصوصی من است
    مهـــربان باشی با قاصدک مخصوصـــم !

    گـــر چــــه تکرار نبـــاید بکنـم قافیــــه را
    به خصوص آن غلط فاحش نامحسوسم

    بـار دیگــر مـی گویـــــم تا یادت نرود
    مهربان باشی با قاصدک مخصوصم
     

    برخی موضوعات مشابه

    بالا