شعر اشعار دکتر بهروز یاسمی

  • شروع کننده موضوع Diba
  • بازدیدها 1,452
  • پاسخ ها 46
  • تاریخ شروع

Ellery

کاربر نگاه دانلود
کاربر نگاه دانلود
عضویت
2017/06/18
ارسالی ها
10,683
امتیاز واکنش
46,118
امتیاز
1,274
سن
20
محل سکونت
~•° jonub ~•°
مثل یک ابر رها پاره ای از ماه بــــه دوش

آمدی باز هم ای سایه به خوابم خاموش

چند سالی - دو سه سالی - خبری از تو نبود

ای معمای شگفت ای شبــــح وهـــم آلـــــود

ای تــو آن آینه کز دست خدا افتاده

شب ز تکثیر تو در هول و ولا افتاده

شبـــــح سرزده از چاک گریبان شبم

داغ گل کرده به پیشانی شبهای تبم

درد طاقت کش افتاده بـــه جان بدنــــم

شبح هر شب این روح پریشان که منم

تو چه می خواهی از این مرد چه می خواهی ها؟

چــه تــــو را می رسد از این همه خود خواهی ها

سر من گـــرم خودش بود تو نگذاشتیَش

تو به این هروله ی هر شبه وا داشتیَش

سرم از وسوسه خالی دلم از حوصله پر

اینک امــا سرم از درد دلــــم از گله پـــــر

رفته بودی! دو سه سالی خبری از تو نبود

آسمان را و زمین را اثـــری از تـــــو نبــــود

ناگهـــــان ســـرزده بــــــاز آمدی از روزن شب

خوش به حال من و این شعشعه روشن شب

خوش به حالم!؟ نه بدا بد به چنین احوالی

که تو شب سر زده باز آیی و من در حالی:

کـــــه تـــــــو را بــــرده ام از یاد ببینــــم ناگاه -

با همان جلوه همان سایه همان چشم سیاه

به من از فاصله یک قدمــی زل زده ای

بین خواب من و بیداری من پل زده ای

آمدی باز به خوابــــم که در آری پدرم

زندگی هر چه نیاورده بیاری به سرم

دست بردار از ایــن شاعــــر بیچــــاره برو

نه فقط امشب و فردا شب و...یکباره برو

من بمیرم برو امــــا نروی برگردی

نروی باز پشیمان بشوی برگردی

گرچه آنقدر به من سر زده ای پیشترک

کــــه به دیدار تو معتادم از این بیشترک

ولی ای دوست برو جان من این بار برو

نروی باز نیایـــــــی نروی باز...بیـــــــــا !
 
  • پیشنهادات
  • Ellery

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2017/06/18
    ارسالی ها
    10,683
    امتیاز واکنش
    46,118
    امتیاز
    1,274
    سن
    20
    محل سکونت
    ~•° jonub ~•°
    گر چه در دورترین شهر جهان محبوسم

    از همین دور ولــی روی تو را می بوسم

    گر چــه در سبزترین باغ ولی خاموشم

    گر چه در بازترین دشت ولی محبوسم

    خلوت ساکت یک جــوی حقیرم بی تو

    با تــــو گسترده گــی پهنـــه اقیانوسم

    ای به راهت لب هر پنجره یک جفت نگاه

    من چــــرا این قــدَر از آمدنت مایـــوسم؟

    این غزل حامل پیغام خصوصی من است

    مهـــربان باشی با قاصدک مخصوصـــم !

    گـــر چــــه تکرار نبـــاید بکنـم قافیــــه را

    به خصوص آن غلط فاحش نامحسوسم-

    بـار دیگــر مـی گویـــــم تا یادت نرود

    مهربان باشی با قاصدک مخصوصم
     

    Ellery

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2017/06/18
    ارسالی ها
    10,683
    امتیاز واکنش
    46,118
    امتیاز
    1,274
    سن
    20
    محل سکونت
    ~•° jonub ~•°
    ناخوش شده ام درد تو افتاده به جانم

    باید چه بگویم به پرستار جوانم؟

    باید چه بگویم؟ تو بگو، ها؟ چه بگویم؟

    وقتی که ندارد خبر از درد نهانم؟

    تب کرده ام اما نه به تعبیر طبیبان

    آن تب که گل انداخته بر گونه جانم

    بیماری من عامل بیگانه ندارد

    عشق تو به هم ریخته اعصاب و روانم

    آخر چه کند با دل من علم پزشکی

    وقتی که به دیدار تو بسته ضربانم؟

    لب بسته ام از هرچه سوال ست و جواب ست

    می ترسم اگر باز شود قفل دهانم-

    این گرگ پرستار به تلبیس دماسنج

    امشب بکشد نام تو از زیر زبانم!

    می پرسد و خاموشم و می پرسد و خاموش…

    چیزی که عیان ست چه حاجت به بیانم*
     

    Ellery

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2017/06/18
    ارسالی ها
    10,683
    امتیاز واکنش
    46,118
    امتیاز
    1,274
    سن
    20
    محل سکونت
    ~•° jonub ~•°
    شب نام تو ناخواسته آمد به زبانم

    شد شان پر از شهد و عسل صبح، دهانم

    حتما تو گذشتی باز از کوچه پایین

    بیخود که نرفته ست به بالا ضربانم

    این حال خوش از عطر عبور تو اگر نیست

    از چیست که سر می رود از خون شریانم؟

    بگذار که موهای تو در باد برقصند

    تا کم نشود یک سر مو از هیجانم

    من منتظرم تا تو بیایی و همیشه

    از دست خیال تو خودم را برهانم

    تا کی بنشینی توو هی اشک بریزی

    تا کی بنشینم من و هی شعر بخوانم

    (بس می کنم از گفتن این پرت و پلاها

    تا تلخ نشه کام تو از طعم غزل هام

    من شاعر درباری چشمای تو هستم

    حاشا که بگیرم بجز از چشم تو الهام)

    از دست من و شعرم اگر چشم تو خیس ست

    لعنت به من و شعر من و دست و زبانم

    من شعر نگفتم که تو را گریه بگیرد

    بگذار بخشکد- به درک- طبع روانم!
     

    Ellery

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2017/06/18
    ارسالی ها
    10,683
    امتیاز واکنش
    46,118
    امتیاز
    1,274
    سن
    20
    محل سکونت
    ~•° jonub ~•°
    مثل یک ابر رها پاره ای از ماه بــــه دوش آمدی باز هم ای سایه به خوابم خاموش

    چند سالی – دو سه سالی – خبری از تو نبود

    ای معمای شگفت ای شبــــح وهـــم آلـــــود

    ای تــو آن آینه کز دست خدا افتاده

    شب ز تکثیر تو در هول و ولا افتاده

    شبـــــح سرزده از چاک گریبان شبم

    داغ گل کرده به پیشانی شبهای تبم

    درد طاقت کش افتاده بـــه جان بدنــــم

    شبح هر شب این روح پریشان که منم

    تو چه می خواهی از این مرد چه می خواهی ها؟

    چــه تــــو را می رسد از این همه خود خواهی ها

    سر من گـــرم خودش بود تو نگذاشتیَش

    تو به این هروله ی هر شبه وا داشتیَش

    سرم از وسوسه خالی دلم از حوصله پر

    اینک امــا سرم از درد دلــــم از گله پـــــر

    رفته بودی! دو سه سالی خبری از تو نبود

    آسمان را و زمین را اثـــری از تـــــو نبــــود

    ناگهـــــان ســـرزده بــــــاز آمدی از روزن شب

    خوش به حال من و این شعشعه روشن شب

    خوش به حالم!؟ نه بدا بد به چنین احوالی

    که تو شب سر زده باز آیی و من در حالی:

    کـــــه تـــــــو را بــــرده ام از یاد ببینــــم ناگاه –

    با همان جلوه همان سایه همان چشم سیاه

    به من از فاصله یک قدمــی زل زده ای

    بین خواب من و بیداری من پل زده ای

    آمدی باز به خوابــــم که در آری پدرم

    زندگی هر چه نیاورده بیاری به سرم

    دست بردار از ایــن شاعــــر بیچــــاره برو

    نه فقط امشب و فردا شب و…یکباره برو

    من بمیرم برو امــــا نروی برگردی

    نروی باز پشیمان بشوی برگردی

    گرچه آنقدر به من سر زده ای پیشترک

    کــــه به دیدار تو معتادم از این بیشترک

    ولی ای دوست برو جان من این بار برو

    نروی باز نیایـــــــی نروی باز…بیـــــــــا !
     

    Ellery

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2017/06/18
    ارسالی ها
    10,683
    امتیاز واکنش
    46,118
    امتیاز
    1,274
    سن
    20
    محل سکونت
    ~•° jonub ~•°
    گر چه در دورترین شهر جهان محبوسم

    از همین دور ولــی روی تو را می بوسم

    گر چــه در سبزترین باغ ولی خاموشم

    گر چه در بازترین دشت ولی محبوسم

    خلوت ساکت یک جــوی حقیرم بی تو

    با تــــو گسترده گــی پهنـــه اقیانوسم

    ای به راهت لب هر پنجره یک جفت نگاه

    من چــــرا این قــدَر از آمدنت مایـــوسم؟

    این غزل حامل پیغام خصوصی من است

    مهـــربان باشی با قاصدک مخصوصـــم !

    گـــر چــــه تکرار نبـــاید بکنـم قافیــــه را

    به خصوص آن غلط فاحش نامحسوسم-

    بـار دیگــر مـی گویـــــم تا یادت نرود

    مهربان باشی با قاصدک مخصوصم
     

    Ellery

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2017/06/18
    ارسالی ها
    10,683
    امتیاز واکنش
    46,118
    امتیاز
    1,274
    سن
    20
    محل سکونت
    ~•° jonub ~•°
    ناخوش شده ام درد تو افتاده به جانم

    باید چـــه بگویم به پرستار جوانم؟



    باید چه بگویم؟ تو بگو، ها؟ چه بگویم

    وقتی کـــه ندارد خبــــر از درد نهانم؟



    تب کرده ام امــا نه به تعبیر طبیبان

    آن تب که گل انداخته بر گونه جانم



    بیمـــــاری من عامل بیگانـــه ندارد

    عشق تو به هم ریخته اعصاب و روانم



    آخر چه کند با دل من علم پزشکی

    وقتی که به دیدار تو بسته ضربانم؟



    لب بسته ام از هرچه سوال ست و جواب ست

    می ترسم اگـــر بـــــاز شود قفــل دهانـــم -



    این گرگ پرستار به تلبیس دماسنج

    امشب بکشد نام تـــو از زیـر زبانــم!



    می پرسد و خاموشم و می پرسد و خاموش...

    چیزی کــــه عیان ست چه حاجت به بیانم
     

    Ellery

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2017/06/18
    ارسالی ها
    10,683
    امتیاز واکنش
    46,118
    امتیاز
    1,274
    سن
    20
    محل سکونت
    ~•° jonub ~•°
    گر چه در دورترین شهر جهان محبوسم

    از همین دور ولــی روی تو را می بوسم

    گر چــه در سبزترین باغ ولی خاموشم

    گر چه در بازترین دشت ولی محبوسم

    خلوت ساکت یک جــوی حقیرم بی تو

    با تــــو گسترده گــی پهنـــه اقیانوسم

    ای به راهت لب هر پنجره یک جفت نگاه

    من چــــرا این قــدَر از آمدنت مایـــوسم؟

    این غزل حامل پیغام خصوصی من است

    مهـــربان باشی با قاصدک مخصوصـــم !

    گـــر چــــه تکرار نبـــاید بکنـم قافیــــه را

    به خصوص آن غلط فاحش نامحسوسم-

    بـار دیگــر مـی گویـــــم تا یادت نرود

    مهربان باشی با قاصدک مخصوصم
     

    Ellery

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2017/06/18
    ارسالی ها
    10,683
    امتیاز واکنش
    46,118
    امتیاز
    1,274
    سن
    20
    محل سکونت
    ~•° jonub ~•°
    ناخوش شده ام درد تو افتاده به جانم

    باید چـــه بگویم به پرستار جوانم؟

    باید چه بگویم؟ تو بگو، ها؟ چه بگویم

    وقتی کـــه ندارد خبــــر از درد نهانم؟

    تب کرده ام امــا نه به تعبیر طبیبان

    آن تب که گل انداخته بر گونه جانم

    بیمـــــاری من عامل بیگانـــه ندارد

    عشق تو به هم ریخته اعصاب و روانم

    آخر چه کند با دل من علم پزشکی

    وقتی که به دیدار تو بسته ضربانم؟

    لب بسته ام از هرچه سوال ست و جواب ست

    می ترسم اگـــر بـــــاز شود قفــل دهانـــم-

    این گرگ پرستار به تلبیس دماسنج

    امشب بکشد نام تـــو از زیـر زبانــم!

    می پرسد و خاموشم و می پرسد و خاموش...

    چیزی کــــه عیان ست چه حاجت به بیانم
     

    Ellery

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2017/06/18
    ارسالی ها
    10,683
    امتیاز واکنش
    46,118
    امتیاز
    1,274
    سن
    20
    محل سکونت
    ~•° jonub ~•°
    در من دوباره زنده شده یـاد مبهمی

    دنیا قشنگ تر شده این روزها کمی

    گفتم کمی؟ نه! خیلی- یک کم برای من

    یعنی زیــــــــــاد یعنی همسنگ عالمی

    دریا کجا و بـــــــاغ کجا؟ سهم من کجا؟

    من قانعم به برگ گلی قطره شبنمی

    ای عشق چیستی تو که هرگاه می رسی

    احساس می کنی که دلیری کــه رستمی

    مثل اساس فلسفه و فقــه مبهمی

    مثل اصول منطق و برهان مسلمی

    هم چون جمال پــرده نشینان محجبی

    هم چون بساط باده فروشان فراهمی

    حق داشت آدم آخر بی عشق آن بهشت

    کمتر نبود از برهــــــــــــــــوت از جهنمی -

    با سیب سرخ وسوسه، پرهیز و لبگزه

    قصری پر از فــرشته و دیوار محکمی؟

    باید مجال داد به خواهش به وسوسه

    باید درود گفت بــــه شیطان به آدمی!
     

    برخی موضوعات مشابه

    بالا