شعر اشعار عرفان نظرآهاری

  • شروع کننده موضوع Diba
  • بازدیدها 1,588
  • پاسخ ها 83
  • تاریخ شروع

Diba

کاربر نگاه دانلود
کاربر نگاه دانلود
عضویت
2015/04/15
ارسالی ها
86,552
امتیاز واکنش
46,640
امتیاز
1,242
بازي خدا و يك عروسك گلي


زير گنبد کبود
جز من و خدا
کسی نبود
روزگار
رو به راه بود
هيچ چيز
نه سفيد و نه سياه بود
با وجود اين
مثل اينکه چيزی اشتباه بود
زير گنبد کبود
بازی خدا
نيمه کاره مانده بود


واژه ای نبود و هيچ کس
شعری از خدا نخوانده بود
تا که او مرا برای بازی خودش
انتخاب کرد


توی گوش من يواش گفت:
تو دعای کوچک منی
بعد هم مرا
مستجاب کرد


پرده ها کنار رفت
خود به خود
با شروع بازی خدا
عشق افتتاح شد


سالهاست
اسم بازی من و خدا
زندگی ست
هيچ چيز
مثل بازی قشنگ ما
عجيب نيست
بازی يی که ساده است و سخت
مثل بازی بهار با درخت


با خدا طرف شدن
کار مشکلی ست
زندگی
بازی خدا و يک عروسک گلی ست​
 
  • پیشنهادات
  • Diba

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2015/04/15
    ارسالی ها
    86,552
    امتیاز واکنش
    46,640
    امتیاز
    1,242
    تا حيات خلوت خدا

    می روی سفر ! برو، ولی
    زود برنگرد
    مثل آن پرنده باش
    آن پرنده اي كه رو به نور كرد
    می روی، ولی به ما بگو
    راه این سفر چه جوری است؟
    از دم حیاط خانه ات
    تا حیاط خلوت خدا
    چند سال نوری است؟
    راستی چرا مسیر این سفر
    روی نقشه نیست؟
    شاید اسم این سفر که می روی
    زندگی ست!


    جز دلت که لازم است
    هیچ چیز با خودت نمی بری
    نبر ولی
    از سفر که آمدی
    راه با خودت بیار
    راه های دور و سخت


    خسته ایم از این همه
    جاده های امن و راه های تخت


    می روی سفر برو، ولی
    زود بر نگرد
    مثل آن پرنده باش
    آن پرنده ای که عاقبت
    قله سپید صبح را
    فتح کرد​

    ---------------------------------------------------------------------------------------------------------------------
     

    Diba

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2015/04/15
    ارسالی ها
    86,552
    امتیاز واکنش
    46,640
    امتیاز
    1,242
    اين فرشته راستش خود تويي


    اين فرشته ساده است و خط خطي ست
    سر به زير و يك كمي خجالتي ست
    بوي سيب مي دهد ‏‏، لباس او
    دامنش حرير سبز و صورتي ست
    گوشواره هايش از ستاره است
    تاجش از شهاب سنگ قيمتي ست
    سرمه هاي نقطه چين چشم هاش
    ريزه هايي از طلاست‏‏‏ ، زينتي ست
    تكه اي بهشت توي دستش است
    خنده هاي كوچكش قيامتي ست
    دشمني هميشه در كمين اوست
    دشمنش، بد و حسود و لعنتي ست
    هاج و واج مانده روي اين زمين
    او فرشته اي غريب و پاپتي ست

    اين فرشته راستش خود تويي
    قصه فرشته ات حكايتي ست
     

    Diba

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2015/04/15
    ارسالی ها
    86,552
    امتیاز واکنش
    46,640
    امتیاز
    1,242
    با من تماس بگير‏‏‏‏، خدايا

    هر روز
    شيطان لعنتي
    خط هاي ذهن مرا
    اشغال مي كند
    هي با شماره هاي غلط ، زنگ مي زند،‏
    آن وقت من اشتباه مي كنم و او
    با اشتباه هاي دلم حال مي كند.
    ديروز يك فرشته به من مي گفت:
    تو گوشي دل خود را بد گذاشتي
    آن وقت ها كه خدا به تو مي زد زنگ
    آخر چرا جواب ندادي
    چرا بر نداشتي؟!
    يادش به خير
    آن روزها
    مكالمه با خورشيد
    دفترچه هاي ذهن كوچك من را
    سرشار خاطره مي كرد
    امروز پاره است
    آن سيم ها
    كه دلم را
    تا آسمان مخابره مي كرد.

    با من تماس بگير ، خدايا
    حتي هزار بار
    وقتي كه نيستم
    لطفا پيام خودت را
    روي پيام گير دلم بگذار

    -------------------------------------------------
     

    Diba

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2015/04/15
    ارسالی ها
    86,552
    امتیاز واکنش
    46,640
    امتیاز
    1,242
    امشب اين پلنگ

    چشم هایش از سکوت
    خط و خالش از غرور
    قلب سرخ و وحشی اش
    مثل شر و مثل شور

    توی سـ*ـینه ام نشسته است
    یک پلنگ سر به تو
    سرزمین او کجاست؟
    کوه و جنگل و درخت ، کو؟
    این قفس چقدر کوچک است
    جا برای این پلنگ نیست
    او که مثل کبک، خانه اش
    زیر برف و کنج تخته سنگ نیست
    پنجه می کشد به این قفس
    رو نمی دهد به هیچ کس
    او پر از دویدن است
    آرزوی او
    رفتن و به بیشه های آسمان رسیدن است

    آی با توام ، نگاه کن
    امشب این پلنگ
    از دل شب، این شب سیاه
    جست می زند
    روی قله سپید ماه

    ------------------------------------------
     

    Diba

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2015/04/15
    ارسالی ها
    86,552
    امتیاز واکنش
    46,640
    امتیاز
    1,242
    میوه های آرزو، رسیدنی ست

    تو چه ساده ای و من ، چه سخت
    تو پرنده ای و من ، درخت.
    آسمان همیشه مال توست
    ابر، زیر بال توست
    من ، ولی همیشه گیر کرده ام.
    تو به موقع می رسی و من،
    سال هاست دیر کرده ام.

    خوش به حال تو که می پری!
    راستی چرا
    دوست قدیمی ات _ درخت را _
    با خودت نمی بری؟

    فکر می کنم
    توی آسمان
    جا برای یک درخت هست.
    هیچ کس در بزرگ باغ آفتاب را
    روی ما نبست.
    یا بیا و تکه ای از آسمان برای من بیار
    یا مرا ببر
    توی آسمان آبی ات بکار.

    خواب دیده ام
    دست های من
    آشیانه تو می شود.
    قطره قطره قلب کوچکم
    آب و دانه تو می شود.
    میوه ام:
    سیب سرخ آفتاب.
    برگ های تازه ام:
    ورق ورق
    نور ناب.

    خواب دیده ام
    شب، ستاره ها
    از تمام شاخه های من
    تاب می خورند.
    ریشه های تشنه ام
    توی حوض خانه خدا
    آب می خورند.

    من همیشه
    خواب دیده ام، ولی ...
    راستی ، هیچ فکر کرده ای
    یک درخت
    توی باغ آسمان
    چقدر دیدنی ست!
    ریشه های ما اگرچه گیر کرده است
    میوه های آرزو، ولی
    رسیدنی ست

    -----------------------------------------
     

    Diba

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2015/04/15
    ارسالی ها
    86,552
    امتیاز واکنش
    46,640
    امتیاز
    1,242
    روي تخته سياه جهان

    زنگ خورد
    ناظم صبح آمد سر صف
    توی برنامه صبحگاهی رو به خورشید گفت:
    باز هم دفتر مشق دیروز خط خورد
    و کتاب شب پیش را
    ماه با خودش برد.

    آی خورشید
    روی این آسمان
    روی تخته سیاه جهان
    با گچ نور بنویس:
    زیر این گنبد گرد و کور و کبود
    آدمی زاد هرگز
    دانش آموز خوبی نبود

    ---------------------------------------------------------------------------------------------------------------------
     

    Diba

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2015/04/15
    ارسالی ها
    86,552
    امتیاز واکنش
    46,640
    امتیاز
    1,242
    قول مي دهم كه آسمان شوم



    مثل نامه ای ولی
    توی هیچ پاکتی
    جا نمی شوی

    جعبه جواهری
    قفل نیستی ولی
    وا نمی شوی

    مثل میوه خواستم بچینمت
    میوه نیستی ستاره ای
    از درخت آسمان جدا نمی شوی

    من تلاش می کنم بگیرمت
    طعمه می شوم ولی
    تو نهنگ می شوی
    مثل کرم کوچکی مرا
    تند و تیز می خوری
    تور می شوم
    ماهی زرنگ حوض می شوی
    لیز می خوری

    آفتاب را نمی شود
    توی کیسه ای
    جمع کرد و برد

    ابر را نمی شود
    مثل کهنه ای
    توی مشت خود فشرد
    آفتاب
    توی آسمان
    آفتاب می شود
    ابرهم بدون آسمان فقط
    چند قطره آب می شود

    پس تو ابر باش و آفتاب
    قول می دهم که آسمان شوم
    یک کمی ستاره روی صورتم بپاش
    سعی می کنم شبیه کهکشان شوم

    شکل نوری و شبیه باد
    توی هیچ چیز جا نمی شوی
    تو کنار من کنار او ولی
    تو تویی و هیچ وقت
    ما نمی شوی

    ----------------------
     

    Diba

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2015/04/15
    ارسالی ها
    86,552
    امتیاز واکنش
    46,640
    امتیاز
    1,242
    اي عزيز خداوند

    از خدا یک کمی وقت خواست
    وای ای داد بیداد
    دیدی آخر خدا مهلتش داد

    آمد و توی قلبت قدم زد
    هر کجا پا گذاشت
    تکه ای از جهنم رقم زد

    او قسم خورد و گفت
    آبروی تو را می برد
    توی بازار دنیا
    مفت قلب تو را می خرد

    آمد دور روح تو پیچید
    بعد با قیچی تیز نامریی اش
    پیش از آنکه بفهمی
    بالهای تو را چید

    آمد و با خودش
    کیسه ای سنگ داشت
    توی یک چشم بر هم زدن
    جای قلبت
    قلوه سنگی گذاشت
    قلوه سنگی به اسم غرور
    بعد از آن ریخت پرهای نور
    وشدی کم کم از آسمان دور دور

    برد شیطان دلت را کجا، کو؟
    قلب تو آن کلید خدا ، کو؟

    ای عزیز خداوند
    پیش از آنکه درآسمان را ببندند
    پیش از آنکه بمانی
    توی این راههای به این دور و دیری
    کاش برخیزی و با دلیری
    قلب خود را از او پس بگیری.

    ----------------------------------------------------------------------------------------------------------------------
     

    Diba

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2015/04/15
    ارسالی ها
    86,552
    امتیاز واکنش
    46,640
    امتیاز
    1,242
    ايستگاه استجابت دعا

    نشست و باز هم نشست
    روزها یکی یکی
    از کنار او گذشت

    روی هیچ چیز و هیچ جا
    از دعای او اثر نبود
    هیچ کس
    از مسیر رفت و آمد دعای او
    با خبر نبود

    با خودش فکر کرد
    پس دعای من کجاست؟
    او چرا نمی رسد؟
    شاید این دعا
    راه را اشتباه رفته است!
    پس بلند شد
    رفت تا به آن دعا
    راه را نشان دهد
    رفت تا که پیش از آمدن برای او
    دست دوستی تکان دهد
    رفت
    پس چراغ چار راه آسمان سبز شد
    رفت و با صدای رفتنش
    کوچه های خاکی زمین
    جاده های کهکشان
    سبز شد

    او از این طرف، دعا از آن طرف
    در میان راه
    باهم آن دو رو به رو شدند
    دست توی دست هم گذاشتند
    از صمیم قلب گرم گفت و گو شدند
    وای که چقدر حرف داشتند

    برفها
    کم کم آب می شود
    شب
    ذره ذره آفتاب می شود
    و دعای هر کسی
    رفته رفته توی راه
    مستجاب می شود
     

    برخی موضوعات مشابه

    بالا