وضعیت
موضوع بسته شده است.

شیوابانو

کاربر نگاه دانلود
کاربر نگاه دانلود
عضویت
2016/06/06
ارسالی ها
73
امتیاز واکنش
3,030
امتیاز
406
محل سکونت
شهر کوچولو
دوستای گلم سلام
بچه تا من همین الان دیدم پارت دفعه پیش نصفه ثبت شده:|
نگاه دانلود چرا اینجوری شدی:/
پارت تازه و ادیت شده تقدیم به همه دخترای گل که امروز روزشونه



[HIDE-THANKS]از صدای بلند در چشمام و باز کردم
چند لحظه طول کشید تا یادم بیاد کجام؟ چرا اینجام؟
صدای تینا بلندتر شد:
- لیلی... لیلی می‌شنوی؟
هنوز بی رمق و خسته بودم ولی با هر جون کندنی بود بلند شدم و درو باز کردم

تینا خودشو هل داد داخل و با دیدن صورتم متعجب و کشدار گفت:
- رنگ و روشو! این دیگه چه وضعیه؟ درو چرا قفل کردی؟
حتما رنگم پریده که اینطور میگه
تکیه زدم به دیوار
- فشارم پایینه فک کنم، شرمندم نگران شدی، ولی عادت دارم.
یکم نگام کرد و ناچار گفت:
- بیا بریم پایین، هم به این ریخت نزارت برسیم هم اینکه سارا زنگ زده گفت میاد دنبالت...
و همونطور راه افتاد و منم کشید
- یک ساعت دیگه میرسه!
پله های خونه کابوس بود برام، خیلی زیاد بودن و منم به شدت سرم گیج می رفت، دستم و بند دستش کردم:
- تینا جان من واقعا نمیتونم پله هارو بیام پایین حالم واقعا خوب نیست
اون بیچاره ام برگشت طرفم:
- عا...پـ...پس من یه چیز میارم بالا بخوری
- زحمتت می شه، گفتم که احتمالا فشارم افتاده
- برو بابا
و درهمون حالی که پایین می رفت به غرغراش ادامه داد:
- کشت مارو بااین حرفاش،خسته میشی، زحمتت میشه،راضی نبودم،مزاحم نباشم، نکشمتون، غش نکنین یه وقت، بیرون نزنه یوقت...
نتونستم نخندم به لحنش و اروم زدم زیر خنده همونجا رو پله ها نشستم و سرم رو تکیه دادم به نرده ها
خدا میدونه تا کی اینجام
تا کی سربارشونم
حق دارم اینارو بگم، عملا اومدم وسط خونه زندگی شون میگم میخوام بمونم
منی که حتی خونه سارا هم نموندم، تو سخت ترین دوران هم به چنگ و دندون خودم و سرپا نگه داشتم، روپای خودم موندم و غرورمو حفظ کردم، حالا چطور؟ چطور بمونم؟ چطور قبول کنم برای محافظت از خودم، دربرار اون ادم بی شرف، توخونه کسی پنهون شدم؟
چطور اخه؟
تو همین فکرا بودم که صدای پای کسی رو خیلی نزدیک در حال بالا اومدن شنیدم ولی
تا تجزیه و تحلیل کنم که این صدای پای زخمت متعلق به تینا نیست و پاشم و خودم رو جم کنم، خوده شخص جلوم ظاهر شد
کی میتونست باشه؟
این ادم با این قد و قواره کی میتونست باشه جز طاها؟
طاها بود
با همون قد بلند و هیکل چهارشونش جلوم وایساد
اونم انتظار نداشت منو اینجا ببینه
انقدری شکه شدم که نشد فوری بلند بشم
همون جا با اخمای درهمش بهم نگاه میکرد
یکهو به خودم اومدم، من.... روسری نداشتم.
فقط با همون حالم تونستم تند سلام بدم و بدو بدو برگشتم اتاق و درو بستم و بهش تکیه دادم
جیغ تو دهنی ای کشیدم و چندتا با مشت اروم کوبیدم تو سر خودم
اه...اه...گیج،کر،کور!
از خودم حرصم گرفت، اخه منی که همین اول کاریم گند زدم. چجوری میخوام چند ماه اینجا دوم بیارم؟ چطوری؟
صدای قدم های محکمش رو شنیدم که از پشت در اتاقم رد شد و رفت
- عه! لیلی
سریع درو باز کردم
- اینجام بیا
[/HIDE-THANKS]
 
آخرین ویرایش:
  • پیشنهادات
  • شیوابانو

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2016/06/06
    ارسالی ها
    73
    امتیاز واکنش
    3,030
    امتیاز
    406
    محل سکونت
    شهر کوچولو
    [HIDE-THANKS]از لای در خودش و سینی رو هل داد تو و گفت:
    -وا باز چرا اومدی تو اتاق؟
    دست و پامو گم کرده بودم، کاری نکرده بودم ولی بدجور دستپاچه شدم
    -داداشت اومد بالا... نشسته بودم رو پله ها اصلا نفهمیدم کی اومد بالا من نشسته بودم رو پله ها اومد یوهو...
    -خب خببب، چیشده مگه بیاد بالا چیکار کردی مگه
    -آ...آخ...آخه شال سرم نبود نشسته بودم...
    با خنده پرید وسط حرفم
    -واسه این اینجوری هل شدی؟
    سرم و تکون دادم چقدر ریلکس برخورد میکنه با خنده ادامه داد
    -بابا اون از این چیزا زیاد دیده عیبی نداره،بیا بشین غذاتو بخور
    طرف تخت رفتم، راست میگفت من چه احمقم چندسال اونور بوده حالا با دیدن موهای من چرا عصبی شه
    رو تخت نشستم، تو سینی بشقابی بود که توش کالباس های برش خورده چیده شده بودن،یه بشقاب دیگه هم بود حاوی گوجه و خیارشور خورد شده، نون هم بود
    -توروخدا انقدر سخت نگیر میدونی چندوقت قراره اینجا باشی؟بخوای هرچیزی رو برای خودت سخت کنی که واویلا.
    سرم رو پایین انداختم، نمیتونستم... چیز زیادی میخواست
    -حالا ول کن اینارو بخور تا این رنگو روت درست شه
    سریع یه لقمه به دستم داد و خودشم مشغول شد، اینکه خودشم میخورد باعث شد یکم یخم باز بشه
    صدای زنگ گوشیم منو بخودم آورد، خم شدم و از کیفم درش اوردم، سارا بود
    -بله؟
    -سلام عزیزم، چطوری
    -خوبم توخوبی؟داری میای اینجا؟
    -اره یه کم دیگه راه می افتم
    -باشه... زودبیا
    -چیه دلت تنگه برام؟
    خندم گرفت، خوب سعی می‌کرد منو از اون حال و هوا در بیاه، باخنده گفتم
    -اره پس زود بیا
    -باشه عزیزم یه ساعت دیگه اونجام
    .
    سارا خیلی دوست داره!
    سرم و بلند کردم:
    -نه اون قدری که شماهارو دوست داره
    -چطور مگه؟

    [/HIDE-THANKS]
     

    شیوابانو

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2016/06/06
    ارسالی ها
    73
    امتیاز واکنش
    3,030
    امتیاز
    406
    محل سکونت
    شهر کوچولو
    - کلا میگم، منظوری ندارم
    سری تکون داد و لبخند زد، کاش سارا زودتر بیاد واقعا به اینجا عادت ندارم.
    - تازمانی که اینجایی، هروقت کمکی خواستی، یا کسی رو خواستی که باهاش حرف بزنی من هستم، طاها هست، هر کمکی از دستمون بربیاد انجام میدیم.
    لخندی به مهربونیش زدم.
    - باشه قول میدم بگم ک بـ...
    - تینا!
    صدای خشک و جدی طاها باعث شد سریع صاف بشینم، تینا از کارم خندش گرفت و از همونجا داد زد:
    - بله؟
    چشمام گرد شد، چجوری جرعت می‌کنه این‌جوری جواب بده، نمی‌ترسه ازش؟
    - بیا بیرون
    چشم غره ای تینا به در بسته رفت و بلند شد.
    - توبخور تا ببینم چی میگه؟
    ***
    - ببینم با عمم حرف میزدم من؟ گفتم فعلا نیا دور و برش تا عادت کنه به محیط... مستقیم اومدی تو راهرو؟ندیدیش مگه؟
    طاها کلافه از غر زدن های خواهرش که دائما پیشنهاد های روانشناسی میداد سری تکان داد، چرا مدل حرف زدنش هم مثل یک خانم دکتر نمی شد؟
    همانطور که لبه تختش می نشست ساعتش را باز میکرد گفت:
    - ببخشید خبر نداشتم مادمازل رو مستقیم اوردی طبقه بالا، پایین پر از اتاقه، اون و ول میکنیم، چرا بقل اتاق من؟ چرا نبردی طرف اتاق خودت؟
    - وای طاها وای، واسه تو چه فرقی میکنه اخه، اون بیچاره که نمیدونه فکر میکنه اتاق بغلی منم، بدونه تویی که نمیمونه اونجا... بعدم اتاق های طرف من پنجره هاشون کوچیکه، باید یه اتاق باشه که بهش انرژی مثبت بده، دلباز باشه. به تو چیکار داره اون خودت مگه پیشنهاد ندادی بیاد؟
     
    آخرین ویرایش توسط مدیر:
    وضعیت
    موضوع بسته شده است.

    برخی موضوعات مشابه

    بالا