به نام خالق عشق...
نام رمان:بی همگان
نام نویسنده:مهدیه سجده کاربر انجمن نگاه دانلود
ژانر:اجتماعی_عاشقانه، تراژدی
سطح:نیمه حرفه ای
نام ناظر:MEHЯAN@
خلاصه:
خیلی روز ها خواستم کمر خم کنم، گلویم سنگین شد و سـ*ـینهام درد گرفت، خیلی شب ها خوابم نبرد و فکر امانم را برید؛ اما یک روز پایم سمت تو کشیده شد و چیزی در وجودم آهسته غوغا کرد؛ چیزی مثل ترکیدن یک حباب سَمی و من فهمیدم تو همان آرزویی بودی که درون سـ*ـینهام حبس بود....
تو در هرج و مرج ها، هرجایی که باشم باز به سراغم میایی، هرجایی قدم می گذارم مقابلم قد علم می کنی و لبخند می زنی!
(نیکداد، مردی که کودکانه اش مدفون شده و حالا پشت و پناه ،مرضیه، مادری خسته گشته است. زخم های کهنه اش را فراموش کرده و تنها امید زند گی اش، زنی خسته با مشکلات جسمی و روحی است؛ اما آشنایی اش با آترا، دختر اجتماعی و سرزنده؛ باعث سرباز کردن کابوس های مرضیه و بازگشت رد پای بانیانِ تمام اتفاقات خاک خورده است.)
لینک صفحه نقد رمان بی همگان:
سخن نویسنده:
سلام دوستای عزیزم...
خواستم اول یه سری توضیحات راجب رمان بدم، ابتدا باید بگم اتفاق دلخراش دوپارت ابتدایی کاملا واقعیست اما منبع هرگز قید نمیشه! دوم لطفا با خوندن دوپارت ابتدا که تلخ هست از خوندن رمان دست نکشید چون داستان این رمان به مرور شروع میشه و من تا جایی که تونستم سعی کردم نمونهای از ارتباطات داخل جامعه رو نشون بدم و معظل ها و مشکلاتی که شاید دیده نمیشه....
مورد بعدی این رمان اولین رمان بنده هست و قطعا دچار نقص خواهد بود پس با نقد ونظراتتون میتونین خیلی به من کمک کنید و اینم بگم هر نظر و نقدی چه تعریف باشه چه تخریب برای من ارزش داره!
امیدوارم با رمان همراه باشید تا باعث دلگرمی من بشید. چون هر نویسندهای نیاز به خواننده داره وگرنه نوشتن میشه یه دور باطل....
یا حق♡
نام رمان:بی همگان
نام نویسنده:مهدیه سجده کاربر انجمن نگاه دانلود
ژانر:اجتماعی_عاشقانه، تراژدی
سطح:نیمه حرفه ای
نام ناظر:MEHЯAN@
خلاصه:
خیلی روز ها خواستم کمر خم کنم، گلویم سنگین شد و سـ*ـینهام درد گرفت، خیلی شب ها خوابم نبرد و فکر امانم را برید؛ اما یک روز پایم سمت تو کشیده شد و چیزی در وجودم آهسته غوغا کرد؛ چیزی مثل ترکیدن یک حباب سَمی و من فهمیدم تو همان آرزویی بودی که درون سـ*ـینهام حبس بود....
تو در هرج و مرج ها، هرجایی که باشم باز به سراغم میایی، هرجایی قدم می گذارم مقابلم قد علم می کنی و لبخند می زنی!
(نیکداد، مردی که کودکانه اش مدفون شده و حالا پشت و پناه ،مرضیه، مادری خسته گشته است. زخم های کهنه اش را فراموش کرده و تنها امید زند گی اش، زنی خسته با مشکلات جسمی و روحی است؛ اما آشنایی اش با آترا، دختر اجتماعی و سرزنده؛ باعث سرباز کردن کابوس های مرضیه و بازگشت رد پای بانیانِ تمام اتفاقات خاک خورده است.)
لینک صفحه نقد رمان بی همگان:
سخن نویسنده:
سلام دوستای عزیزم...
خواستم اول یه سری توضیحات راجب رمان بدم، ابتدا باید بگم اتفاق دلخراش دوپارت ابتدایی کاملا واقعیست اما منبع هرگز قید نمیشه! دوم لطفا با خوندن دوپارت ابتدا که تلخ هست از خوندن رمان دست نکشید چون داستان این رمان به مرور شروع میشه و من تا جایی که تونستم سعی کردم نمونهای از ارتباطات داخل جامعه رو نشون بدم و معظل ها و مشکلاتی که شاید دیده نمیشه....
مورد بعدی این رمان اولین رمان بنده هست و قطعا دچار نقص خواهد بود پس با نقد ونظراتتون میتونین خیلی به من کمک کنید و اینم بگم هر نظر و نقدی چه تعریف باشه چه تخریب برای من ارزش داره!
امیدوارم با رمان همراه باشید تا باعث دلگرمی من بشید. چون هر نویسندهای نیاز به خواننده داره وگرنه نوشتن میشه یه دور باطل....
یا حق♡
آخرین ویرایش: