رمان سایه‌های ابری(جلد دوم)| صحرا آصلانیان کاربر انجمن نگاه دانلود

وضعیت
موضوع بسته شده است.

*sahra_aaslaniyan*

کاربر نگاه دانلود
کاربر نگاه دانلود
عضویت
2018/10/19
ارسالی ها
763
امتیاز واکنش
21,945
امتیاز
661
محل سکونت
کف پذیرایی، 12قدم فاصله تا توالت/:
تمام مسیر، از مزار رضا تا ماشین با سکوت و من و آرمان گذشت، تنها کسی که حرف میزد آرمین بود که زیر گوش آهو چیزی زمزمه می‌کرد و ازش می‌خواست قوی باشه. سخت بود؛ حتی قبول کردن احساسی که به اون دارم. با اخم در ماشین رو باز کردم و پشت فرمون نشستم. سوییچ ماشین هنوز توی فرمون بود. کلافه نفسم رو بیرون دادم و منتظر موندم سوار بشن؛ اما برخلاف انتظارم آرمین چیزی به آرمان گفت و آهو رو که روی پای خودش بند نبود به سمت ماشین خودش برد. آرمان با آرامشی که از بچگی اوی وجودش بود در ماشین رو باز کرد و روی صندلی کمک‌راننده نشست، تکونی خورد و خونسرد کمربندش رو بست. اخمی بین ابروهام نشست، نگاه سیاهم رو بهش دوختم، منتظر توضیح بودم، اینکه چرا آرمین آهو رو سوار ماشین خودش کرد. چند لحظه به جلو خیره بود، وقتی دید قصد حرکت دادن ماشین رو ندارم متعجب به‌سمتم چرخید و با صدای آرومی به حرف اومد:
- برو دیگه داداش، چرا زل زدی به من؟
با خشم و کلافگی که دلیلش رو نمی‌دونستم پرسیدم:
- این پسر چرا آهو رو برد توی ماشین خودش؟ مگه تو باهاش نمیری؟
گیج چشم‌های آبی‌رنگش رو بهم دوخت، سرش رو کمی کج کرد و با تردید جواب داد:
- دارم اشتباه می‌بینم یا آرشام پاکسار واقعا داره حسادت می‌کنه؟
اخمم شدیدتر شد. نگاهم رو ازش گرفتم و به‌سمت فرمون چرخیدم، با اعصابی متشنج استارت زدم و با سرت، بی‌توجه به آرمین و آهو که هنوز حرکت نکرده بودن، با سرعت ازشون دور شدم. با خشم غریدم:
- چرت نگو پسر، چه حسادتی؟
آروم خندید و دستش رو روی دهنش گذاشت. با چشم‌های گشاد شده از حیرت بهم خیره شد و با خنده گفت:
- وای خدای من، واقعا باورم نمیشه، داداش این چه حالیه فدات بشم؟
رفتار بیش‌ازحد صمیمی آرمین با آهو بدجور روی اعصابم بود، حالام حرف‌های بی‌سروته آرمان. نگاه کوتاهی بهش انداختم و باز به خیابون چشم دوختم، با صدایی که به خوبی خشمگین بودنم رو اعلام می‌کرد پرسیدم:
- چی می‌خوای بگی آرمین؟ چرا مثل آدم نمیپرسی؟
یه ثانیه طول کشید تا آرمان شوخ و خندون از جلوی دیدم محو بشه و همون آرمان جدی همیشگی جاش رو بگیره. با صدای جدی و نگاه پخته‌ای لب زد:
- چرا ناراحتی؟
پوزخندی زدم و با خشم جواب دادم:
- من؟ من چرا باید ناراحت باشم؟
به پشتی صندلی تکیه کرد و با آرامش لب زد:
- آره، ناراحتی، بدجور هم ناراحتی و خوب میدونم چی باعث شده تا این حد بهم بریزی.
دنده رو عوض کردم و با احساس گرم شدن فضای داخل ماشین، شیشه سمت راننده رو پایین دادم. آرنج دست چپم رو روی شیشه‌ی پایین اومده گذاشتم و مشتم رو جلوی لب‌هام نگه داشتم. کلافه بودم، بدجورم کلافه بودم؛ اما بدتر از همه این بود که آرمان از موضوع بو بـرده بود. اون برای نفهمیدن اینجور مسائل زیادی باهوش بود، درست مخالف آرمین، آرمین بیشتر سعی میکرد متفاوت باشه و توی چشم باشه، از اینکه مورد توجه اطرافیانش باشه لـ*ـذت می‌برد، آرمان عاشق تنهایی بود، عاشق خلوت‌ کردن‌های یواشکیش، حساب و کتابش با آرمین متفاوت بود. نفسم رو آه‌مانند بیرون دادم و آروم‌تر پرسیدم:
- میدونی چی باعث شده بهم بریزم؟
آهی کشید و سرش رو از پشت به پشتی صندلی تکیه داد، خونسرد جواب داد:
- چیزی که بهمت ریخته سه حرفه، الف، ه، واو.
لحظه‌ای سکوت کرد و نفس عمیقی کشید. با همون خونسردی همیشگیش ادامه داد:
- از نگاهت معلومه، نگاهت عوض شده آرشام، شاید خودت متوجه نشده باشی؛ اما من که خیلی خوب می‌شناسمت، می‌تونم به راحتی متوجه این تغییر بشم.
سرعت ماشین رو بیشتر کردم و فرمون رو توی مشتم فشردم. بدون اینکه چشم‌هاش رو باز کنه ادامه داد:
- قبلا هم می‌دیدم چقدر با آهو متفاوت رفتار می‌کنی؛ اما این اواخر، بعد از مرگ رضا، به کل عوض شدی، دیگه حتی چشمات هم احساست رو پنهان نمی‌کردن. آرشامی که من می‌شناختم کوچک‌ترین اهمیتی به جنس مخالف نمی‌داد؛ اما تو دیگه اون آرشام نیستی؛ حداقل نه در مقابل اون دختر.
دندون‌هام رو با خشم روی هم فشردم. پام رو تا آخر روی پدال گاز گذاشتم. آرمین با سرعت مناسبی پشت سرم میروند. آرمان بدون حرف چشم‌هام رو بسته بود و آروم نفس می‌کشید. از داخل آیینه وسط بهشون چشم دوختم. آرمین خم شد و دستمال کاغذی رو از روی داشبورد ماشین چنگ زد، با یه دست فرمون رو نگه داشت و با دست دیگش اشک‌های آهو رو با دستمال پاک کرد. توی یه لحظه داغ شدن بدنم رو احساس کردم، نگاهم رو ازشون گرفتم و درحالی که از شدت خشم میسوختم مشتم و بالا بردم و به آینه وسط کوبیدم. آیینه با صدای بدی شکست. آرمان شوکه از جا پرید و به اطرافش نگاه کرد. با دیدن دستم و صورت سرخ شدم، ترسیده پرسید:
- خوبی داداش؟ چی شد؟
 
  • پیشنهادات
  • وضعیت
    موضوع بسته شده است.

    برخی موضوعات مشابه

    بالا