- مامى مامى ماشينه اومد.
آليسا سر چرخاند با ديدن ماشين سفيد با همان مشخصات لبخندى زد و بلند شد .آنيس با اخم دست خواهرش را كشيده و مقاومت كرد . يكى از افراد توما جلو آمد و با جديت گفت:
- بريد ديگه منتظر شماست!
و سپس با دست آليسا را هل داد ودر ماشين را باز كرد...
_آليسا نه! سوار نشو! اين يه تله است!
همه چيز در كسرى از ثانيه اتفاق افتاد و صداى شليك هايى كه درخيابان مسكوت پيچيد . دنيس با خشم به افرادش كه پشت ساختمان سنگر گرفته و شليك مى كردند ، گفت:
- پوششم بدين لعنتى ها پوششم بدين !
آليسا با وحشت سرچرخاند كه با ضربه ى محكمى كه به سرش خورد، به داخل ماشين پرت شد .زن با لبخند ساختگى به سمت دو كودك چرخيد . آنيس با زرنگى دست خواهرش را كه گريه مى كرد محكم گرفته و كشيد .زن با لبخند جلو آمد و گفت:
- سوار شيد.
آنيس اخم كرد وسرش را تكان داد .دنيس دقيق هدف گيرى كرد و...
_زود باشى...
كه با چشمان باز و صورت خونى در مقابل چشمان دو كودك 3ساله به زمين افتاد. راننده با ديدن دنيس كه به طرف ماشين مى دويد پوزخندى زد و گفت :
-ديگه تو خواب زنتو ببينى!
و گاز داد . با ديدن حركت ماشين با خشم به قدم هايش سرعت داد كه يكى از افراد توما با زرنگى جهت شليكش را از پشت ديوار تغيير داده وبه زانوي دنيس شليك كرد . با درد روى زمين افتاد و بلند به دو كودك گفت:
- بدوييد
و بلند تر داد زد :
- پوشش پوشش بدينشون!
درگيرى بين افراد توما و دنيس شدت گرفت. آنيس دست خواهرش را گرفت و فقط اين را فهميد كه بايد بروند ! هق هق دختر مو فرفرى بلند شد:
_مامى مامى
آنيس دستش را كشيد:
- بيا
با قدم هاى كوچكشان شروع به دور شدن كردند. آنقدر كوچك بردند كه به راحتى در خيابان هاى بزرگ آتن از چشم محو شدند.
- كجا دارين مى رين اين وقت صبح كوچولو ها،گم شدين؟
آنيس از زبان يونانى آن مرد چيزى نفهميد. با ديدن ماشينش كه يك زن و بچه در آن بودند ، احساس كرد كه اين ماشين امن است پس با دست ماشين را نشان داده و سرى تكان داد و دست خواهر گريانش را گرفته و به آن سو حركت كردند.مرد هم ، همپاى آن ها با لبخند گفت:
- پس گم شديد؟ باشه . بياين سوار ماشينم بشين
و در عقب را باز كرد ؛ واى اگر آن مرد نبود!
***
آنيس شكه نفس عميقى كشيد تا لرزشش را كنترل كند . خم شد و سرش را با دستانش گرفت و به زمين خيره شد دنيس گفت:
- از افرادم دو نفر فقط زنده موندن وضع زانوم وحشتناك بود. افراد توما كلا كشته شدن دومان با رديابى كه تو دندوناتون بود شناسايي كرد كجايين ردياب آليسا شكسته بود! اومديم دنبالتون. اون مرد معلم زير بار نمى رفت كه من عموتونم اونم با اون وضع وحشتناكم ! آخرش به زور متوسل شديم به عمارت كه برگشتيم توما فرار كرده بود! و مادرت ، دنيس نفس را بيرون دادگفت:
- امانتى برادرم رو به شكل وحشيانه اى دريده بودند! جنازشو كادو پيچ كردن و بهم فرستادن . اين اولين تهديد و نشانه ى علنى اون باند بود!
آليسا سر چرخاند با ديدن ماشين سفيد با همان مشخصات لبخندى زد و بلند شد .آنيس با اخم دست خواهرش را كشيده و مقاومت كرد . يكى از افراد توما جلو آمد و با جديت گفت:
- بريد ديگه منتظر شماست!
و سپس با دست آليسا را هل داد ودر ماشين را باز كرد...
_آليسا نه! سوار نشو! اين يه تله است!
همه چيز در كسرى از ثانيه اتفاق افتاد و صداى شليك هايى كه درخيابان مسكوت پيچيد . دنيس با خشم به افرادش كه پشت ساختمان سنگر گرفته و شليك مى كردند ، گفت:
- پوششم بدين لعنتى ها پوششم بدين !
آليسا با وحشت سرچرخاند كه با ضربه ى محكمى كه به سرش خورد، به داخل ماشين پرت شد .زن با لبخند ساختگى به سمت دو كودك چرخيد . آنيس با زرنگى دست خواهرش را كه گريه مى كرد محكم گرفته و كشيد .زن با لبخند جلو آمد و گفت:
- سوار شيد.
آنيس اخم كرد وسرش را تكان داد .دنيس دقيق هدف گيرى كرد و...
_زود باشى...
كه با چشمان باز و صورت خونى در مقابل چشمان دو كودك 3ساله به زمين افتاد. راننده با ديدن دنيس كه به طرف ماشين مى دويد پوزخندى زد و گفت :
-ديگه تو خواب زنتو ببينى!
و گاز داد . با ديدن حركت ماشين با خشم به قدم هايش سرعت داد كه يكى از افراد توما با زرنگى جهت شليكش را از پشت ديوار تغيير داده وبه زانوي دنيس شليك كرد . با درد روى زمين افتاد و بلند به دو كودك گفت:
- بدوييد
و بلند تر داد زد :
- پوشش پوشش بدينشون!
درگيرى بين افراد توما و دنيس شدت گرفت. آنيس دست خواهرش را گرفت و فقط اين را فهميد كه بايد بروند ! هق هق دختر مو فرفرى بلند شد:
_مامى مامى
آنيس دستش را كشيد:
- بيا
با قدم هاى كوچكشان شروع به دور شدن كردند. آنقدر كوچك بردند كه به راحتى در خيابان هاى بزرگ آتن از چشم محو شدند.
- كجا دارين مى رين اين وقت صبح كوچولو ها،گم شدين؟
آنيس از زبان يونانى آن مرد چيزى نفهميد. با ديدن ماشينش كه يك زن و بچه در آن بودند ، احساس كرد كه اين ماشين امن است پس با دست ماشين را نشان داده و سرى تكان داد و دست خواهر گريانش را گرفته و به آن سو حركت كردند.مرد هم ، همپاى آن ها با لبخند گفت:
- پس گم شديد؟ باشه . بياين سوار ماشينم بشين
و در عقب را باز كرد ؛ واى اگر آن مرد نبود!
***
آنيس شكه نفس عميقى كشيد تا لرزشش را كنترل كند . خم شد و سرش را با دستانش گرفت و به زمين خيره شد دنيس گفت:
- از افرادم دو نفر فقط زنده موندن وضع زانوم وحشتناك بود. افراد توما كلا كشته شدن دومان با رديابى كه تو دندوناتون بود شناسايي كرد كجايين ردياب آليسا شكسته بود! اومديم دنبالتون. اون مرد معلم زير بار نمى رفت كه من عموتونم اونم با اون وضع وحشتناكم ! آخرش به زور متوسل شديم به عمارت كه برگشتيم توما فرار كرده بود! و مادرت ، دنيس نفس را بيرون دادگفت:
- امانتى برادرم رو به شكل وحشيانه اى دريده بودند! جنازشو كادو پيچ كردن و بهم فرستادن . اين اولين تهديد و نشانه ى علنى اون باند بود!
آخرین ویرایش: