رمان کسی در میزند | *همتا* کاربر انجمن نگاه دانلود

وضعیت
موضوع بسته شده است.

*همتا*

کاربر نگاه دانلود
کاربر نگاه دانلود
عضویت
2015/04/23
ارسالی ها
1,786
امتیاز واکنش
6,491
امتیاز
649
محل سکونت
بام ایران
دوستان ممنون میشم اگه تو نظرسنجی بالا شرکت کنید

کلید را روی طاقچه گذاشت،صنم خاتون سرش را از روی کتابش بلند کرد:چیزی پیدا کردی؟
دفتر پشت سرش بود:چیز به درد بخوری ندیدم!
خاتون دوباره سرش را روی کتابش برد:من که بهت گفته بودم
چیزی نگفت و سریع به اتاقش رفت ،در را بست و دفتر را مقابلش گرفت،نفسی گرفت و دفتر را باز کرد و نگاهش را به نوشته های دفتر دوخت:
((امروز دوباره رفتم رودخونه؛اونم دیدم...البته فقط ایستاده بود و نگاه میکرد،جلو نیومد؛ترسیدم و سریع برگشتم؛نمیخواستم بابا چیزی بفهمه...اگه بابا چیزی بفهمه اوضاع از اینم بدتر میشه....مامان امروز داشت با بی بی گل صحبت میکرد،از پسر خان کاکا میگفت،میگفت خان کاکا میخواد پیش قدم بشه برا پسرش،اینو که شنیدم استکان چایی از دستم افتاد و پام سوخت،مامان صدام و شنید و از آشپز خونه اومد بیرون،مشکوک نگام میکرد...خدایا چیکار کنم؟ من نمیخوام با پسر خان کاکا ازدواج کنم...من اونو میخوام))
همین که ورق زد تا صفحه بعد را بخواند خاتون صدایش کرد:پونه
دفتر را بست و در کشو گذاشت،نمیخواست کسی از دفتر مطلع شود،لااقل تا زمانی که آن را کامل نخوانده...از اتاق بیرون رفت،رو به خاتون کرد:جونم خاتون
-سمیرا پشت تلفنه

تلفن را برداشت:سلام
صدای سمیرا هیجان زده بود:سلام خوبی؟
-ممنون، چرا اینقدر هیجان زده ای؟
-نه بابا...اشتباه میکنی
موضوع را کش نداد:چی شده زنگ زدی؟
-هیچی فقط میخواستم حالتو بپرسم!
-حالم که دیگه گفتن نداره...غصه پدرام رو دل هممون سنگینی میکنه و شده بغض توی گلوی منو اشک چشم مامان و عصبیت بابا
صدای سمیرا هم غم زده شد: کاش میشد کاری از دستم بر بیاد
-همین بودن شما کنارمون دلگرمیه
-پونه من باید برم..کاری نداری قربونت برم؟
از عجله سمیرا تعجب کرد:نه ممنون...به خاله اینا سلام برسون
-تو هم سلام برسون...خداحافظ
 
آخرین ویرایش:
  • پیشنهادات
  • وضعیت
    موضوع بسته شده است.

    برخی موضوعات مشابه

    بالا