شعر اشعار فاضل نظری

ღ motahareh ღ

کاربر نگاه دانلود
کاربر نگاه دانلود
عضویت
2017/03/18
ارسالی ها
14,789
امتیاز واکنش
46,711
امتیاز
1,286
محل سکونت
تهــــران
فردا اگر بدون تو باید به سر شود
فرقی نمی کند شب من کی سحر شود

شمعی که در فراق بسوزد سزای اوست
بگذار عمر بی تو سراپا هدر شود

رنج فراق هست و امید وصال نیست
این هست و نیست کاش که زیر و زبر شود

رازی نهفته در پس حرفی نگفته است
مگذار درددل کنم و دردسر شود

ای زخمِ دلخراش لب از خون دل ببند
دیگر قرار نیست کسی باخبر شود

موسیقی سکوت صدایی شنیدنی است
بگذار گفتگو به زبان هنر شود

" فاضل نظری "
 
  • پیشنهادات
  • ღ motahareh ღ

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2017/03/18
    ارسالی ها
    14,789
    امتیاز واکنش
    46,711
    امتیاز
    1,286
    محل سکونت
    تهــــران
    ڪودڪان دیوانـــہ ام خوانند و پیران ساحرم
    من ٺفرجگاه ارواح پریشان خاطرم



    خانـــہ ے مٺروڪم از ارواح سرگردان پر اسٺ
    آسمانی در میان ابر هاے عابرم



    چون صدف در سینـــہ مروارید پنهان کرده ام
    در دل خود مومنم در چشم مردم ڪافرم



    گرچـــہ یڪ لحظـــہ سٺ از ظاهر به باطن رفٺنم
    چند صد سال اسٺ راه را از باطنم ٺا ظاهرم



    خلق مےگویند : ابرے ٺیره در پراهنے سٺ
    شاید ایشان راسٺ مے گویند ،شاید شاعرم



    صبر درمان من اسٺ از ٺلخ و شیرینش چـــہ باڪ؟!
    هرچـــہ باشد ناگزیرم ،هر چـــہ باشد حاضرم ....


    " فاضل نظری "
     

    ღ motahareh ღ

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2017/03/18
    ارسالی ها
    14,789
    امتیاز واکنش
    46,711
    امتیاز
    1,286
    محل سکونت
    تهــــران
    نوشید*نی تلخ بیاور که وقت شیدایی‌ست
    که آنچه در سر من نیست بیم رسوایی‌ست


    چه غم که خلق به حسن تو عیب می‌گیرند
    همیشه زخم زبان خون‌بهای زیبایی‌ست


    اگر خیال تماشاست در سرت بشتاب
    که آبشارم و افتادنم تماشایی‌ست


    شباهت تو و من هر چه بود ثابت کرد
    که فصل مشترک عشق و عقل، تنهایی‌ست


    کنون اگرچه کویرم، هنوز در سر من
    صدای پَر زدن مرغ‌های دریایی‌ست
     
    آخرین ویرایش توسط مدیر:

    ღ motahareh ღ

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2017/03/18
    ارسالی ها
    14,789
    امتیاز واکنش
    46,711
    امتیاز
    1,286
    محل سکونت
    تهــــران
    نفس کشیدم و گفتی زمانه جانکاه است

    نفس نمی کشم ، این آه از پی آه است


    در آسمان خبری از ستاره من نیست

    که هر چه بخت بلند است ، عمر کوتاه است


    به جای سرزنش من به او نگاه کنید

    دلیل سر به هوا گشتن زمین ماه است


    شب مشاهده چشم آن کمان ابروست

    کمین کنید رقیبان سر بزنگاه است


    اگر نبوسم ُ حسرت ، اگر ببوسم ُ شرم

    شب خجالت من از لب تو در راه است…
     
    آخرین ویرایش توسط مدیر:

    ღ motahareh ღ

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2017/03/18
    ارسالی ها
    14,789
    امتیاز واکنش
    46,711
    امتیاز
    1,286
    محل سکونت
    تهــــران
    این طرف مشتی صدف ،آنجا کمی گل ریخته

    موج،ماهــی های عاشق را به ساحل ریخته

    بعد از این در جام ما تصویر ابر تیره است

    بعد از این در جــــام دریا ماه کامل ریخته

    مرگ حق دارد که از ما روی برگردانده است

    زندگـــی در کـــام ما زهــــر هلاهل ریختـــه

    هر چه دام افکندم آهوها گریزان تر شدند

    حال، صدها دام دیگـــر در مقـــــابل ریخته

    هیچ راهی جز به دام افتادن صیاد نیست

    هر کجـــا پا میگذارم دامنـــــی دل ریخته

    عارفـــی از نیمه راه تحیـــــر بازگشت

    گفت ،خون عاشقان منزل به منزل ریخته


    فاضل نظری
     

    ღ motahareh ღ

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2017/03/18
    ارسالی ها
    14,789
    امتیاز واکنش
    46,711
    امتیاز
    1,286
    محل سکونت
    تهــــران
    رسیده ام به خدایـی کــه اقتباسی نیست

    شریعتی که در آن حکم ها قیاسی نیست

    خدا کســــی است کـــه باید بــــه دیدنش بروی

    خدا کسی که از آن سخت می هراسی نیست

    به عیب پوشی و بخشایش خدا سوگند

    خطا نکردن ما غیـــــر ناسپاسی نیست

    به فکر هیـچ کسی جز خودت مباش ای دل

    که خودشناسی تو جز خداشناسی نیست

    دل از سیاست اهل ریـــا بکن، خود باش

    هوای مملکت عاشقان سیـاس*ـی نیست

    فاضل نظری
     

    ღ motahareh ღ

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2017/03/18
    ارسالی ها
    14,789
    امتیاز واکنش
    46,711
    امتیاز
    1,286
    محل سکونت
    تهــــران
    مرا بازیچـه‌ خود ساخت چـون موسا که دریا را

    فراموشش نخواهم کرد چون دریا که موسا را

    نسیم مـسـ*ـت وقتی بوی گل می‌داد حس کردم

    کـــه این دیوانــه پرپر می‌کند یک روز گـــل‌ها را

    خــ ـیانـت قصه‌ی تلخی است اما از که می‌نالم؟

    خودم پــــرورده بودم در حــواریــون یهــــودا را

    خــ ـیانـت غیرت عشق است وقتی وصل ممکن نیست

    چـــه آســــان ننگ می‌خوانند نیرنگ زلیخــــا را

    کسی را تاب دیدار سرِ زلف پریشان نیست

    چـــرا آشفته می‌خواهی خدایــا خاطر ما را

    نمی‌دانم چـــه افسونی گریبان‌گیر مجنون است

    که وحشی می‌کند چشمانش‌آهوهای صحرا را

    چه خواهد کردبا ما عشق؟پرسیدیم و خندیدی

    فقــــط با پاسخت پیچیـده‌تر کــــردی معمــــا را


    فاضل نظری
     

    ღ motahareh ღ

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2017/03/18
    ارسالی ها
    14,789
    امتیاز واکنش
    46,711
    امتیاز
    1,286
    محل سکونت
    تهــــران
    دیدن روی تو در خویش ز من خواب گرفت

    آه از آیینه کـــه تصویـــر تـــو را قاب گرفت

    خواستم نوح شوم، موج غمت غرقم کرد

    کشتی ام را شب طوفانی گرداب گرفت

    در قنوتـــم ز خدا «عقـل» طلب مــــی کردم

    «عشق» اما خبر از گوشه ی محراب گرفت

    نتوانست فـــرامــــوش کند مستــــی را

    هر که از دست تو یک قطره می ناب گرفت

    کـــی بـــــه انداختن سنگ پیاپـی در آب

    ماه را می شود از حافظه ی آب گرفت؟!
     

    ღ motahareh ღ

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2017/03/18
    ارسالی ها
    14,789
    امتیاز واکنش
    46,711
    امتیاز
    1,286
    محل سکونت
    تهــــران
    پلنگ سنگی دروازه‌ های بسته شهرم
    مگو آزاد خواهی شد که من زندانی دهرم

    تفاوت‌ های ما بیش از شباهت هاست باور کن
    تو تلخی نوشید*نی کهنه ای من تلخی زهرم

    مرا ای ماهی عاشق رها کن فکر کن من هم
    یکی از سنگ های کوچک افتاده در نهرم

    کسی را که برنجاند تو را هرگز نمی بخشم
    تو با من آشتی کردی ولی من با خودم قهرم

    تو آهوی رهای دشت های سبزی اما من
    پلنگ سنگی دروازه‌های بسته شهرم
     

    ღ motahareh ღ

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2017/03/18
    ارسالی ها
    14,789
    امتیاز واکنش
    46,711
    امتیاز
    1,286
    محل سکونت
    تهــــران
    نشسته سايه‌ای از آفتاب بر رويش

    به روی شانه طوفان رهاست گيسويش

    ز دوردست سواران دوباره می‌آيند

    كه بگذرند به اسبان خويش از رويش

    كجاست يوسف مجروح پيرهن‌چاكم

    كه باد از دل صحرا می‌آورد بويش

    كسی بزرگ‌تر از امتحان ابراهيم

    كسی چنان كه به مذبح بريد چاقويش

    نشسته است كنارش كسی كه می‌گريد

    كسی كه دست گرفته به روی پهلويش

    هزار مرتبه پرسيده‌ام زخود او كيست

    كه اين غريب نهاده است سر به زانويش

    كسی در آن طرف دشت‌ها نه معلوم است

    كجای حادثه افتاده است بازويش

    كسی كه با لب خشك و ترك‌ترك شده‌اش

    نشسته تير به زير كمان ابرويش

    كسی است وارث اين دردها كه چون كوه است

    عجب كه كوه ز ماتم سپيد شد مويش

    عجب كه كوه شده چون نسيم سرگردان

    كه عشق می‌كشد از هر طرف به هر سويش

    طلوع می‌كند اكنون به روی نيزه سری

    به روی شانه طوفان رهاست گيسويش
     

    برخی موضوعات مشابه

    بالا