رمان دختر جهش یافته | maria.na کاربر انجمن نگاه دانلود

maria.na

کاربر نگاه دانلود
کاربر نگاه دانلود
عضویت
2016/12/04
ارسالی ها
225
امتیاز واکنش
54,550
امتیاز
944
محل سکونت
دربار ســ✯تاره هـا
به نام خدا

نام رمان: دختر جهش یافته (جلد اول از مجموعه ی رقاص آذرخش)
نویسنده: maria.na کاربر انجمن نگاه دانلود
ژانر:تخیلی، فانتزی، علمی تخیلی، معمایی
ناظر:هانیه (حیات)
سطح رمان: پرطرفدار
خلاصه:
اخیراً اوضاع در نیویورک به هم ریخته و این چیزیست که حتی انابلا آرچِنولد دختر بازیگوش و بی خیال هم متوجهش شده است؛ ولی این چیزی نیست که او را بترساند، او بیشتر از همه از راز های مادرش می ترسد. زندگی عادی او با راز هایی که مادرش، دوستان و اطرافیانش از او مخفی می کنند، دستخوش تغییراتی می شود؛ رازهایی که بهایی سنگینی را به دنبال دارند و در پی این راز ها، اتفاقِ نا خوشایندی برای مادرش‌ می افتد و قتل های بسیاری رخ می دهد. انابلا به دنبال علت اتفاقی که برای مادرش افتاده وارد بازی خطرناکی می شود؛ بازی ای که او را به سمت سرنوشت عجیبش می کشاند. بازی بین مرگ و زندگی، به نظر شما چه کسی برنده است؟


ممنون از سدنای عزیزم بابت طراحی این جلد زیبا ❤️
E7B3F986_9DEA_408C_94BC_D3852955AEBC.jpeg

***********
 

پیوست ها

  • 42A6A781_87B7.jpg
    42A6A781_87B7.jpg
    330.8 کیلوبایت · بازدیدها: 481
آخرین ویرایش:
  • پیشنهادات
  • *.*حیات*.*

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2016/11/28
    ارسالی ها
    645
    امتیاز واکنش
    14,751
    امتیاز
    743
    سن
    25
    محل سکونت
    نگاه دانلود
    bcy_%D9%86%DA%AF%D8%A7%D9%87_%D8%AF%D8%A7%D9%86%D9%84%D9%88%D8%AF.jpg

    نویسنده ی گرامی، ضمن خوش آمد گویی به شما؛ سپاس از اعتماد و انتشار اثر خود در انجمن وزین نگاه دانلود .

    خواهشمند است قبل از آغار به کار نگارش، قوانین زیر را با دقت مطالعه نمایید:
    Please, ورود or عضویت to view URLs content!

    دقت به این نکات و رعایت تمامی این موارد الزامی ست؛ چرا که علاوه بر حفظ نظم و انسجام انجمن، تمامی ابهامات شما ( چگونگی داشتن جلد، به نقد گذاشتن رمـان، تگ گرفتن، ویرایش، پایان کار و سایر مسائل مربوط به رمـان ) رفع خواهد شد. با این حال می توانید پرسش ها، درخواست ها و مشکلات خود را در
    Please, ورود or عضویت to view URLs content!
    عنوان نمایید.

    پیروز و برقرار باشید.
    گروه کتاب نگاه دانلود
     
    آخرین ویرایش توسط مدیر:

    maria.na

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2016/12/04
    ارسالی ها
    225
    امتیاز واکنش
    54,550
    امتیاز
    944
    محل سکونت
    دربار ســ✯تاره هـا
    به نام وجودی که او را می پرستم

    مقدمه:
    می دانستم که دیگر هیچ راه فراری نیست و من به دست آن ها افتاده ام، به دست آدم هایی که حتی به هم نوع خود رحم نمی کنند!
    چطور آدم می تواند لشکری برای نابود کردن هم نوع خود بسازد؟
    آن ها می خواستند از من سلاح بسازند، سلاحی برای نابود کردن دیگران، سلاحی برای قتل و کشتار، یا بهتر است بگویم مانند یک ربات، سرد و بی احساس!

    چیزی که من اصلا نمی خواستم!

     
    آخرین ویرایش:

    maria.na

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2016/12/04
    ارسالی ها
    225
    امتیاز واکنش
    54,550
    امتیاز
    944
    محل سکونت
    دربار ســ✯تاره هـا
    سلام دوستان، متاسفم که این چند روز پست نذاشتم.
    میخواستم بگم من پستا رو ویرایش و جا به جا کردم، اگه فکر کردین دارین گیج میشین دوباره پست ها رو از اول بخونید ( پست اول ). با تشکر :aiwan_light_blumf:

    [HIDE-THANKS]

    به کلاری که اینقدر کتابی حرف زده بود، زل زدم و تو دلم گفتم:
    - چه اطلاعات عمومی بالایی داره!
    و سری به نشانه ی تأسف براش تکون دادم.
    از نظر من زیادی باهوش بودن ادم رو تو دردسر میندازه.
    اقای استون به من نگاهی کرد و با اخم گفت:
    - حواستون اینجا باشه، خانم استرینج!
    و من برای اینکه از کلاس بیرون نشم؛ مجبور شدم به ادامه ی درس گوش بدم.
    اقای استون به کتاب روی میزش نگاهی کرد و درس رو ادامه داد.
    - میخواهیم امروز درباره ی جهش های مفید صحبت کنیم. جهش‌های مفید (benefical): جهش‌های سودمند آنهایی هستند که آلل‌های حاصله به دلیلِ اینکه سازگاری فردِ حاملِ جهش را افزایش می‌دهند، باقی می‌مانند. نهایتاً این جهش‌ها تمایل دارند که در جمعیت تثبیت شوند. طی فرایند تثبیت، یک آلل جایگزینِ آللِ دیگری می‌شود.
    و لبخندی زد و رو به جمع گفت:
    - کی به این درس علاقه داره و میخواد توضیح و مطالب بیشتری رو ارائه بده.
    کلاری با لبخندی گشاد، دستش رو بالا گرفت. اقای استون به نشونه ی تأیید سرش رو تکون داد؛ کلاری بلند شد و شروع کرد به توضیح دادن:
    - طبق چیزاهایی که من فهمیدم، موارد به نسبت نادری از این جهش‌ها سودمندند. برخی از این جهش‌ها به جانوران در رقابت با دیگران برتری می‌دهند. در این گونه موارد، افرادی که دارای ژن‌های جهش یافته هستند باقی می‌مانند و افرادی که فاقد آنها هستند از میان خواهند رفت. این فرایند هم علتِ تغییراتِ جزئی در درونِ یک گونهٔ معین و هم بسیاری از تغییراتِ عمده‌ای را که منجر به از بین رفتنِ کاملِ یک گونه می‌شود توضیح می‌دهد.
    سرم رو اوردم بالا و با تعجب بهش خیره شدم، هیچی از حرفاش نفهمیده بودم؛ چون ژنتیک همیشه برام مبهم بود. با خودم فکر کردم چه حوصله ای داره که میره درباره ی همچین چیزایی تحقیق می کنه.
    اقای استون برای کلاری دست زد:
    - عالیه خانم مک نال، شنیدید که علم پزشکی ما، افرادی و کودکانی با DNA سه رشته ای رو به رسمیت شناخته و داره روشون تحقیق و بررسی انجام میده. دانشمندان ما میگن: DNA ما هر لحظه در حال جهشه.
    و تحول ژنها در سرتاسر دنیا اینگونه است. «ما در حال تغییر تکاملی ای هستیم و حتی تا مارپیچ های DNA دوازده رشته ای نیز تکامل پیدا خواهیم کرد . هر رشته جدید به ما قابلیتهای «فرابشری» یا «فراطبیعی» خواهد داد و همچنین این امکان وجود داره که انسان های جهش یافته در بین ما زندگی کنن.
    و بعد این جمله ها رو روی تخته نوشت.
    در حالی که از این فریضه ها خندم می گرفت، جلوی خودم رو گرفتم چون می دونستم اگه بخندم؛ اتفاق خوبی در انتظارم نیست.
    ولی نتونستم جلوی لبخند ملیحی که روی صورتم اومد رو بگیرم.
    اقای دیو استون یکی از بهترین پرفسور ها، استاد و یک دانشمند بود البته از نظر خودش. اون در دانشگاه های اکسفورد و هاروارد ژنتیک تدریس می کرد و در اونجا مشغول به کار بود که به خاطر فرضیه های دیوونه واری که راجب ژنتیک داشت از اونجا اخراج شد. اون عادت داشت همه پرفسور صداش کنن.
    ولی از نظر من یک معلم دیوونه با فرضیه های مسخره، احمقانه و غیر ممکن بود.
    با لبخند دستم رو بالا گرفتم و اقای استون به خیال اینکه من سر عقل اومدم و دارم کم کم به این درس علاقه مند میشم با خوشحالی گفت:
    - سوالتو بپرس؟
    من با لبخند گشاد گفتم:
    - اقای استون من شنیدم که درباره ی قابلیت‌ های فراطبیعی انسان ها گفتین.
    دستامو در هم قلاب کردم و در حالی که لبامو جمع می کردم، ادامه دادم:
    - احیانا شما روی ضبط یه فیلم هالیوودی کار نمی کنین؟
    با این حرفم بچه های کلاس خندیدن و اقای استون خیلی ریلکس رو به من گفت:
    - میخواین جوابتونو بدونید.
    این ریلکس بودن اون زیادی ترسناک بود با این حال سرم و تکون دادم.
    - لطفا از کلاس من برین بیرون.

    و اشاره ای به در کلاس کرد.[/HIDE-THANKS]
     
    آخرین ویرایش:

    maria.na

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2016/12/04
    ارسالی ها
    225
    امتیاز واکنش
    54,550
    امتیاز
    944
    محل سکونت
    دربار ســ✯تاره هـا
    [HIDE-THANKS]

    وسایلمو جمع کردم تا از کلاس بیرون برم. همیشه این اتفاق می افتاد؛ وقتی اقای استون می دید که به درسش توجهی نمی کنم و سر کلاسش خوابم؛ منو از کلاس بیرون می کرد. البته منم خیلی مشکلی با این قضیه نداشتم و با خوشحالی تمام بیرون میرفتم انگار که اتفاقی نیفتاده.
    با لبخند به طرف درس کلاس رفتم که زنگ خورد. بی خیال شونه امو انداختم بالا، برای من که فرقی نداشت. همین طوری سرمو انداخته بودم پایین و بدون اینکه به کسی توجه کنم، راه خودمو ادامه می دادم
    که اقای استون صدام زدم. با ابرو های بالا رفته، نگاش کردم. مردی بود با موهای مشکی، چشم های قهوه ایه متوسط، بینی قلمی، لب های نسبتا باریک و عینکی که همیشه به چشماش می زد. قیافه ی عادی و تیپ ساده ای داشت ولی ادم مهربون و خوش اخلاقی بود، همچنین زیاد به من با وجود کارام سخت نمی گرفت.
    - خانم استریج، من از شما میخوام تا پس فردا درباره ی درس امروز تحقیق کنید و مقاله ای برام بیارید.
    با لبخند به من که دهنم از تعجب باز بود، نگاه کرد. کیفشو برداشت، به بچه ها وقت بخیر گفت و از کلاس بیرون رفت.
    دهنم هنوز از تعجب زیاد باز مونده بود و بسته نمی شد. اون که می دونست من از این درس هیچی نفهمیدم پس چرا این حرف و زد؟
    چشمامو تو حدقه چرخونده، پوفی کردم و زیر لب غر زدم:
    - حالا من چیکار کنم؟ حرفمو پس می گیرم، اون واقعا به من سخت میگیره.
    همچنان که داشتم فکر می کردم چه طوری از زیر این قضیه در برم، کلاری اومد طرفم و خواست چیزی بگه که یکی از بچه ها از عقب کلاس، در حالی که به لب تاپش نگاه می کرد، داد زد:
    - بچه ها بیاین ببینین چی شده؟
    من و کلاری هر دو به طرفش دویدیم و به خبری که در حال پخش بود، زل زدیم.
    - طبق خبرگزاریه نیویورک تایمز، کشتار دسته جمعی در حومه ی شهر صورت گرفته و بدون هیچ دلیلی عده ای ناپدید شده و مرده اند. هیچ کس نمی تواند دلیل این حادثه ی ناگوار را حدس بزند، سازمان امنیت ملی و ....
    به صحنه ی رو به روم زل زده بودم و زبونم بند اومده بود. هیچی نمی تونستم بگم.
    به تصویری که از لب تاپ بخش شده و اجسادی رو با چشم هایی که مردمک نداشتند، بدن هایی که مثل سنگ سرد و سخت بودن، صورت های ترک خورد و لب هایی که پاره شده بودند، نگاه کردم.
    جیغی کشیدم و صورتم رو به طرف دیگه چرخوندم.
    [/HIDE-THANKS]
     
    آخرین ویرایش:

    maria.na

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2016/12/04
    ارسالی ها
    225
    امتیاز واکنش
    54,550
    امتیاز
    944
    محل سکونت
    دربار ســ✯تاره هـا
    [HIDE-THANKS]

    کلاری در حالی که به من نگاه می کرد، ناراحت پرسید:
    - حالت خوبه؟
    کیفم رو روی شونه ام جا به جا کردم. لبانمو به هم فشردم، همیشه از این چیزا خیلی بدم می اومد.
    قتل باعث می شد، احساس بدی بهم دست بده انگار که اتفاق های بدتری قراره بیفته؛ البته فکر کنم برای همه همین طور بود.
    مخصوصا از وقتی که فهمیده بودم پدرم کشته شده.
    ناراحت از این اتفاق با حالتی که می دونستم از درون داره نابودم می کنه، گفتم:
    - سعی می کنم بهتر شم، میدونی کمی برام سخته.
    به نشونه ی همدردی شونه امو فشرد و سرشو تکون داد.
    لبخندی بی حال زد و با چهره ای ناراحت رو به من گفت:
    - می دونی که پس فردا تولدمه و امروز باید بریم خرید پس سعی کن حالت خوب شه.
    فهمیدم که برای من ناراحت نیست و می خواد یه جوری این قضیه رو به من یاد اوری کنه.
    وقتی یاد این قضیه افتادم. قتل که هیچی، همه چیزو یادم رفت؛ چون می دونستم اگه باهاش جایی برم، خودم هم به قتل می رسم.
    معمولا همین طور بود وقتی یه قضیه ی دیگه پیش می اومد، همه ی چیزایی که باعث ناراحتیم می شد رو فراموش می کردم.
    عقب عقب رفتمو لبخندی زوری زدم:
    - میدونی که...
    همون طور که به سرعت بیرون می رفتم، ادامه دادم:
    - نمی تونم باهات بیام.
    قیافه اش دیدنی بود انگار که سیلی خورده باشه، البته از اون هم بدتر بود. می دونستم الانه که جیغ بکشه و منفجر شه.
    پس لبخند گشادی زدم و فرار کردم.
    در حالی که می دویدم تو فکر این بودم که کلاس بعدی رو جیم شم و یه طوری از زیر این قضیه ی خرید رفتن، در برم. البته می دونستم که کار اسونی نیست.
    تو همون حالت یکی از پشت کیفمو کشید و در گوشم داد کشید:
    - تو منو مسخره می کنی؟ من و تو ماه هاست که برای امروز و تولد من برنامه ریزی کردیم، تو نمی تونی به همین راحتی بی خیالش شی، بل!
    به طرفش برگشتم که با اخم های درهم رفته اش رو به رو شدم با حرص ادامه داد:
    - حرف نباشه، الان میری دفتر مدیر و یه بهونه میاری تا زودتر بریم. تو این کار رو خوب بلدی.
    با قیافه ی مظلوم گفتم:
    - تو تا حالا دیدی من از این کار را انجام بدم؟ اصلا به من میاد بخوام از کلاس جیم شم؟ نخیر من این کلاس رو به هیچ وجه از دست نمی دم؛ زنگ بعد، درس خیلی مهمی دارم.
    رو به اون با تاسف سری تکون دادم و نچ نچی کردم.
    - واقعا که! یه دختر خوب، هیچ وقت غیبت نمی کنه اون هم با وجود همچین درس مهمی، همچنین مگه ندیدی چه اتفاقی افتاده؟ همه ی مردم رو قتل عام کردند. اگه ما رو بکشند چی؟ می دونی که من...
    با اخم وحشتناکی سخنرانی منو قطع کرد:
    - معمولا وقتی میخوای دروغ بگی و از زیر کاری در بری، زیادی حرف میزنی. پس نتیجه می گیریم داری الکی می گی؛ قتل و این چیزا برای تو مهم نیست. پس حتما اون روح من که سر همه ی کلاس ها جیم می شه و غایبه؟
    پوفی کردم و گفتم:
    - خوب، شاید حق با تو باشه. ولی من الان نمی تونم کاری انجام بدم پس بیخیالش شو.
    ترجیح دادم به جای این کار به کلاس برگردم. داشتم، می رفتم که دوباره از پشت کیفمو کشید.
    به طرفش برگشتم.
    - ببینم بل، کی یه تحقیق داره که باید انجامش بده، اونم تنهایی؟ وقتی که حتی نمی دونه درباره ی چی هست، باید چی کار کنه و هیچی حالیش نیست؟
    لبامو جمع کردم و متفکر گفتم:
    - سرچ می کنم و از اینترنت می گیرم.
    لبخند خبیثی زد:
    - می دونی که متوجه میشه.
    - کلی، تو واقعا بدجنسی!

    - نه بیشتر از تو، بل![/HIDE-THANKS]
     
    آخرین ویرایش:

    maria.na

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2016/12/04
    ارسالی ها
    225
    امتیاز واکنش
    54,550
    امتیاز
    944
    محل سکونت
    دربار ســ✯تاره هـا
    [HIDE-THANKS]

    پوفی کردم و گفتم:
    - باشه قبول، حالا میگی من چی کار کنم؟ به همین راحتی نیست.
    - بل! همون کاری که همیشه انجام می دی، تو یه بازیگر ماهری؛ مطمئنم که موفق می شی.
    چشمامو تو حدقه چرخوندم.
    - باشه انجامش می دم. فقط باید قبلش یه کارایی انجام بدم. با من بیا.
    به طرف دستشویی رفتیم.
    - دستشویی؟
    - اره، صبر کن.
    به طرف آینه ی مدرسه رفتم و وسایل لازم رو از کیفم بیرون اوردم. کلاری با ابرو های بالا رفته به من نگاه می کرد.
    یه کرم و اسپری مخصوص گریم برای این موقع ها همراهم داشتم. کرمو برداشتم و یه لایه ی خیلی نازک همراه با اسپری، روی صورتم زدم. صورت سفیدمو رنگ پریده تر نشون می داد. این کرم و اسپری برای همین کار ساخته شده بودند.
    یه کرم دیگه که توی جعبه ی گردی شکلی بود رو هم از کیفم بیرون اورده و به لب هام زدم. لب هامو به هم فشردم. این کرم لب هامو خشکیده و سفید نشون می داد انگار که در اون لحظه من مریض بودم. مدیر مدرسه فکر می کرد من یه بیماری خاصی دارم که وقتی حالم بد میشه باید برم خونه البته اونا نمی دونستند که کار خودمه.
    لبخند بدجنسی زدم و به کلی که چشماش از تعجب گرد شده بودند، نگاه کردم:
    - چطوره؟ چیزی معلومه؟
    - بل، تو خیلی بدی! این واقعا عالیه. چطور همچین چیزی به ذهنت رسیده؟
    شونه امو بالا انداختم.
    - منو که میشناسی عاشق این کار ها هستم.
    در همون حالت ابرو هامو بالا انداختم.
    - اماده ای؟
    - اره بریم.
    با همدیگه به طرف دفتر بهداشت حرکت کردیم تا من نمایشمو بازی کنم.
    وقتی رسیدم، خواستم در بزنم که صدایی مانعم شد.
    گوشمو نزدیک بردم تا صدا رو از پشت در بهتر بشنوم که متوجه شدم در نیمه بازه و کاملا بسته نشده؛ من و کلاری هر دو سرمون رو بردیم جلو تا بهتر ببینیم.
    صدای مردی گفت:
    - همین که گفتم خانم هالز! ما باید حتما از بچه های رده ی سنیه 16 تا 18 سال ازمایش بگیریم.
    - اقای کینز! از کجا باید بفهمیم این ازمایش ها ضرری نداره؟ چرا از بین این همه مدرسه، دانش اموزان ما باید آزمایش انجام بدن؟ اخه سازمان ماورایی با ما چی کار میتونه داشته باشه؟
    [/HIDE-THANKS]
     
    آخرین ویرایش:

    maria.na

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2016/12/04
    ارسالی ها
    225
    امتیاز واکنش
    54,550
    امتیاز
    944
    محل سکونت
    دربار ســ✯تاره هـا
    [HIDE-THANKS]

    - تنها مدرسه ی شما نیست، فقط ما مورد مشکوکی رو در مدرسه ی شما دیده و ردیابی کردیم پس گفتیم، بهتره اول از اینجا شروع کنیم.
    - اقای کینز بهتره بقیه ی حرف ها تو دفتر من زده بشه. میدونین که الان زنگ تفریحه و بچه ها به دفتر بهداشت میان.
    - بله خانم مدیر! حتما.
    خانم گری اون رو به بیرون هدایت کرد. من و کلاری دویدمو پشت دیوار قایم شدیم.
    کلاری اب دهنش رو قورت داد و به من نگاه کرد.
    - ما نباید اجازه بدیم رو ما ازمایش انجام بدن.
    - چرا؟
    - پس حتما، چیزی درباره ی سازمان ماورایی نشنیدی؟ این سازمان سری و مخفیه پس هیچکس درباره اش هیچی نمی دونه. می دونی که من عاشق ژنتیکم. یه بار که یواشکی به حرف های پدر و مادرم گوش می دادم؛ شنیدم که می گفتن این سازمان خطرناکه، روی DNA و ژنتیک موجودات تحقیق، بررسی و ازمایش انجام می دن. حتی بعضی انسان ها رو گرفتن و روشون ازمایش انجام دادن که اصلا نتیجه ی خوبی نداشته و باعث مرگشون شده.
    با تعجب سرمو تکون دادمو گفتم:
    - چرا می خوان از ما ازمایش بگیرن؟ چه ربطی به ما داره؟
    - نمی دونم، هر چی که هست اصلا خوب به نظر نمی رسه و من حس بدی به این قضیه دارم، بل فقط عجله کن باید زودتر از اینجا بیرون بریم.
    - باشه، فقط چیزی نگو و اجازه بده من کارمو انجام بدم.
    کلاری سرش رو تکون داد. بعد از اینکه به اطراف نگاه کردیم و مطمئن شدیم کسی اونجا نیست، به طرف دفتر بهداشت دویدیم.
    دستم رو روی شکمم گذاشتم و همون طور که نشون می دادم به خاطر دل درد زیاد حالم اصلا خوب نیست، همراه با کلاری به دفتر بهداشت وارد شدیم. دفتری که تنها یک میز همراه با تجهیزات پزشکی و یک تخت سفید در گوشه ی ان بود.
    [/HIDE-THANKS]
     
    آخرین ویرایش:

    برخی موضوعات مشابه

    بالا