رمان رخِ دیوانه ی من|mobina79O_O کاربرانجمن نگاه دانلود

وضعیت
موضوع بسته شده است.

mobina79O_O

کاربر نگاه دانلود
کاربر نگاه دانلود
عضویت
2016/08/17
ارسالی ها
36
امتیاز واکنش
319
امتیاز
171
سن
23
مگه نگفتم کسی نیاد؟هر کس...حتی آلفردو سامان هم یه جوری بپیچون فقط بزار بخوابم
--واقعا که مارو بگو دو روزه نگرانه کی هستیم خانوم گرفته خوابیده
چشمامو باز کردم سامانو آلفرد بودن آینازم باهاشون بود هنوز تار میدیدم که آیناز پرید بغلم
--همش تقصیر من بود به خاطر نجات من اینجوری شدی ببخشید
-دقیقا چه جوری شدم؟
با قیافه سوال برانگیز بهش خیره شدم مگه چجوری بودم/؟
سامان گفت:گفتم که دیوونس توجه نکن آیناز
-اخوی اجرت با خدا لطف میکنی اینقدر
داشتیم شام میخوردیم که یه پیام برام اومد زیر میز نگاهش کردم
(ببین هامین یا هر کی که هستی سامی پیشه منه و اگر به ادامه داشتن زندگیش علاقه داری باید تنها بیای به ادرسی که برات میفرستم کوروش)
یه پیام دیگه هم پشتش اومد که آدرس یه باغ خارج از شهر بود
-منو ببخشید واقعا نمیتونم تحمل کنم دارو هام واقعا خواب آوره میرم بخوابم
--برو دخترم مواظب پله ها باش ما هم یه کم دیگه میریم خداحافظ
-بای
رفتم توی اتاق یه سری وسایل برداشتمو از پله های اضطراری پایین رفتم پام واقعا درد میکرد ولی نمیتونستم مسکن بخورم گیجم میکرد
رسیدم هیچ کس نبود معلومه که هیچ کس نیست من توی ضعیف ترین حالت هستم و اون یه مرد قویه
جلو تر رفتم دو نفر که دقیقا مثل هم پوشیده شده بودن و صورتاشون هم معلوم نبود به درخت بسته شده بودن یه کم که جلو تر رفتم پام خورد به یه سیم و یه صدا شروع به پخش کرد
:این دو تا آدم رو به روت یکیش منم یکیش سامی درست کنار اون درخته توت یه کلت هست اونو برمیداری و به یکی شلیک میکنی یا به من میزنیو همه بمب ها خنثی میشه و میرید یا به سامی میزنیو من بمب ها رو فعال میکنم و سه تایی میمیریم و یه راه سوم که شلیک نکنی اون موقع جوری اینجا رو منفجر میکنم که تا صد متری باغ یه موجود زنده نمونه حالا انتخاب کنم کنار همون درخت توت یه ام پی تری پلیر هست اونم کادوی من به توعه حتما گوشش بده
اسلحه رو برداشتم حسابی عرق کرده بودم راه رفتن برام خیلی سخت بود باید چیکار میکردم؟
 
  • پیشنهادات
  • mobina79O_O

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2016/08/17
    ارسالی ها
    36
    امتیاز واکنش
    319
    امتیاز
    171
    سن
    23
    سامی رو بردم سمت بیمارستان اولین بیمارستانی که دیدم ترمز کردم اورژانس رسید و سامی رو روی تخت بردن اولین بار بود پشت در اتاق عمل نگرانه اونی که توی اتاقه نیستم تمام فکرو ذکرم این بود که به پلیسا چی بگم نکنه هویتمونو بفهمن کاش به بیمارستانی میرفتم که توش آشنا داشتم برای اولین بار واقعا نمیدونم چیکار باید بکنم منشی بیمارستان داشت به پلیس گزارش میداد که یه مرد تیر خورده همراه یک دختر به بیمارستان اومدن حسابی سردرگمم نامردیه اگه خودم فرار کنم با سامی هم نمیشه فرار کرد اگر بمونیم هم فرقی با مردن نداره سامی رو بیرون اوردن حالش خوب بود ولی بیهوش بود دنبالش تا اتاق رفتم ولی مامور ها جلوی ورودم به اتاقو گرفتن باهاشون شرط کردم که تا نبینم حالش خوبه یه کلمه هم حرف نمیزنم رفتم توی اتاقو درو بستم سمت تختش رفتم و چند بار تکونش دادم ولی به هوش نیومد حتی با سیلی هم بیدار نشد مجبود شدم روی زخمشو فشار بدم که با عث شد بیدار بشه میخواست داد بزنه که جلوی دهانش رو گرفتم
    -داد نزن
    --چیکار میکنی دیوونه؟
    -اینجا کلی ماموره نمیدونم چیکار کنم ؟
    --یادت رفته من خودم پلیس بودم؟ماموریتم هنوز لو نرفته!یعنی همه هنوز فکر میکنن من پلیسم پس اطلاعاتم امنه بگو بیان تو
    خیالم راحت نشد چون اون یک روز از اطلاعاتش دور بوده ولی اونارو به داخل دعوت کردم سامی بعد از کمی حرف زدن اونا رو فرستاد رفتن هنوز کامل حواسش سر جاش نبود که گفت:
    --جمع کن بریم
    -کجا؟
    --خونه
    -خونه ی من نمیشه به هیچ کس خبر نداده بودم پیش توام آلفرد سر به تنم نمیزاره
    --منم نگفتم خونه ی تو!
    از بیمارستان بیرون اومدیم رفتیم سمت خونه ی سامی وقتی رسیدیم یه زن مسن درو باز کرد ولی ریاکشن جالبی داشت مثل زنی بود که شوهرشو هووشو با هم دیده خجالتم نمیکشه با این سنش با دیدن سامی چند نفر اومدن کمک و تا اتاقش همراهیش کردن منم از فرصت استفاده کردمو یه حمام حسابی رفتم با حوله توی اتاق مهمان نشسته بودمو داشتم سلیفون رو از دور گچ پام باز میکردم که همون زن اومد توی اتاق
    --ببین دختردفه قبل هم که خودتو زده بودی به فراموشی میدونستم واسه آقا نقشه کشیدی !آقا مرده محترمیه من مثل مادرشم اجازه نمیدم عقلو هوششو ببری تا بهش صدمه بزنی
    -چی میگی واسه خودت؟(با ادا) صدمه بزنی!
    --نمیدونم والا از وقتی تو پات به این خونه باز شده آقا همش توی هول و هراسه اینم که از الان
    -محظ اطلاع اگه من الان آقاتونو(با تاکید)نجات نمیدادم جای اتاق باید میبردیش قبرستون!
    --زبونتو گاز بگیر چشم سفید دیگه نبینمت اینجا
    -همینم مونده تو تایین تکلیف کنی واسه من برو بادمجونتو پوست بکن بابا
    تا اومد چیزی بگه کسی صداش کردو رفت شایدم راست میگفت من به سامی صدمه میزنم اصلا چرا برام مهم باشه؟ جهنم .....اگه مهم نبود غلط کردی امشب پاشدی رفتی اونجا؟
    درکمد رو باز کردم و مثل همیشه لباس دخترونه توی این خونه مثل الماس کمیابه .یه شلورا که از سری قبل اینجا داشتمو برداشتم جونم در اومد تا از گچ پام ردش کنم مجبور شدم یکی از پیرهن های سامی رو بپوشم هنوز سپیده نزده بود رفتم بیرون تا از سامی خداحافظی کنمو برم خونه ام ولی هر چی در میزدم سامی جواب نمیداد تا اینکه نگران شدمو درو باز کردمو رفتم تو سامی دراز کشیده بود توی تب داشت میسوخت و هذیون میگفت توی همون حالت جیغ کشیدم و چند نفری اومدنو....
    کنار تخت سامی زانو زده بودمو پاشوایه اش میکردم مثل گلوله ی آتیش بود هر چقدر خورشید بیشتر بالا میومد تبش کمتر میشد وقتی خورشید درست وسط آسمون بود تبش کاملا قطع شده بود ولی هنوز خواب بود دیگه نمیتونستم بمونم گردنبند خانوادگیمودر اوردمو توی مشت سامی گذاشتم
    رفتم خونه درو باز کردم دیدم سامان وسط سالن ایستاده و مثل یه ببر خشمگین بهم زل زده و آلفرد هم داره از پله ها میاد پایین خدا به خیر بگذرونه
    --معلوم هست کجایی؟رو پیشونیه من نوشته سامان خره؟دیشب کدوم گوری رفتی که الان با این رنگه پریده و حال نزار برگشتی؟
    آلفرد سامانو کنار زدو اومد سمتم
    --خوبی؟
    -اره
    --کجا بودی دختر نصفه جون شدم اگه حالت خوب بود مشکلی نبود ولی آخه تو با این پا کجا گذاشتی رفتی؟
    -لازم بود جایی باشم
    -سامان:اره لازم بوده دیشب جایی باشه که صبح پیرهنشو پیدا نکنه
    -سامان بس کن خودت بیشتر از هر کسی میدونی من اینکاره نیستم!
    --آنجلا راستشو بگو
    -آلفرد یه مشکلی پیش اومده بود که حل شد بسه دیگه
     

    mobina79O_O

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2016/08/17
    ارسالی ها
    36
    امتیاز واکنش
    319
    امتیاز
    171
    سن
    23
    انشالله رفع فیـلتـ*ـر شیم تا بتونم با لب تاب بقیه رمانو براتون بزارم
     
    وضعیت
    موضوع بسته شده است.

    برخی موضوعات مشابه

    بالا