- عضویت
- 2016/08/17
- ارسالی ها
- 36
- امتیاز واکنش
- 319
- امتیاز
- 171
- سن
- 23
مگه نگفتم کسی نیاد؟هر کس...حتی آلفردو سامان هم یه جوری بپیچون فقط بزار بخوابم
--واقعا که مارو بگو دو روزه نگرانه کی هستیم خانوم گرفته خوابیده
چشمامو باز کردم سامانو آلفرد بودن آینازم باهاشون بود هنوز تار میدیدم که آیناز پرید بغلم
--همش تقصیر من بود به خاطر نجات من اینجوری شدی ببخشید
-دقیقا چه جوری شدم؟
با قیافه سوال برانگیز بهش خیره شدم مگه چجوری بودم/؟
سامان گفت:گفتم که دیوونس توجه نکن آیناز
-اخوی اجرت با خدا لطف میکنی اینقدر
داشتیم شام میخوردیم که یه پیام برام اومد زیر میز نگاهش کردم
(ببین هامین یا هر کی که هستی سامی پیشه منه و اگر به ادامه داشتن زندگیش علاقه داری باید تنها بیای به ادرسی که برات میفرستم کوروش)
یه پیام دیگه هم پشتش اومد که آدرس یه باغ خارج از شهر بود
-منو ببخشید واقعا نمیتونم تحمل کنم دارو هام واقعا خواب آوره میرم بخوابم
--برو دخترم مواظب پله ها باش ما هم یه کم دیگه میریم خداحافظ
-بای
رفتم توی اتاق یه سری وسایل برداشتمو از پله های اضطراری پایین رفتم پام واقعا درد میکرد ولی نمیتونستم مسکن بخورم گیجم میکرد
رسیدم هیچ کس نبود معلومه که هیچ کس نیست من توی ضعیف ترین حالت هستم و اون یه مرد قویه
جلو تر رفتم دو نفر که دقیقا مثل هم پوشیده شده بودن و صورتاشون هم معلوم نبود به درخت بسته شده بودن یه کم که جلو تر رفتم پام خورد به یه سیم و یه صدا شروع به پخش کرد
:این دو تا آدم رو به روت یکیش منم یکیش سامی درست کنار اون درخته توت یه کلت هست اونو برمیداری و به یکی شلیک میکنی یا به من میزنیو همه بمب ها خنثی میشه و میرید یا به سامی میزنیو من بمب ها رو فعال میکنم و سه تایی میمیریم و یه راه سوم که شلیک نکنی اون موقع جوری اینجا رو منفجر میکنم که تا صد متری باغ یه موجود زنده نمونه حالا انتخاب کنم کنار همون درخت توت یه ام پی تری پلیر هست اونم کادوی من به توعه حتما گوشش بده
اسلحه رو برداشتم حسابی عرق کرده بودم راه رفتن برام خیلی سخت بود باید چیکار میکردم؟
--واقعا که مارو بگو دو روزه نگرانه کی هستیم خانوم گرفته خوابیده
چشمامو باز کردم سامانو آلفرد بودن آینازم باهاشون بود هنوز تار میدیدم که آیناز پرید بغلم
--همش تقصیر من بود به خاطر نجات من اینجوری شدی ببخشید
-دقیقا چه جوری شدم؟
با قیافه سوال برانگیز بهش خیره شدم مگه چجوری بودم/؟
سامان گفت:گفتم که دیوونس توجه نکن آیناز
-اخوی اجرت با خدا لطف میکنی اینقدر
داشتیم شام میخوردیم که یه پیام برام اومد زیر میز نگاهش کردم
(ببین هامین یا هر کی که هستی سامی پیشه منه و اگر به ادامه داشتن زندگیش علاقه داری باید تنها بیای به ادرسی که برات میفرستم کوروش)
یه پیام دیگه هم پشتش اومد که آدرس یه باغ خارج از شهر بود
-منو ببخشید واقعا نمیتونم تحمل کنم دارو هام واقعا خواب آوره میرم بخوابم
--برو دخترم مواظب پله ها باش ما هم یه کم دیگه میریم خداحافظ
-بای
رفتم توی اتاق یه سری وسایل برداشتمو از پله های اضطراری پایین رفتم پام واقعا درد میکرد ولی نمیتونستم مسکن بخورم گیجم میکرد
رسیدم هیچ کس نبود معلومه که هیچ کس نیست من توی ضعیف ترین حالت هستم و اون یه مرد قویه
جلو تر رفتم دو نفر که دقیقا مثل هم پوشیده شده بودن و صورتاشون هم معلوم نبود به درخت بسته شده بودن یه کم که جلو تر رفتم پام خورد به یه سیم و یه صدا شروع به پخش کرد
:این دو تا آدم رو به روت یکیش منم یکیش سامی درست کنار اون درخته توت یه کلت هست اونو برمیداری و به یکی شلیک میکنی یا به من میزنیو همه بمب ها خنثی میشه و میرید یا به سامی میزنیو من بمب ها رو فعال میکنم و سه تایی میمیریم و یه راه سوم که شلیک نکنی اون موقع جوری اینجا رو منفجر میکنم که تا صد متری باغ یه موجود زنده نمونه حالا انتخاب کنم کنار همون درخت توت یه ام پی تری پلیر هست اونم کادوی من به توعه حتما گوشش بده
اسلحه رو برداشتم حسابی عرق کرده بودم راه رفتن برام خیلی سخت بود باید چیکار میکردم؟