رمان غم به من نمیاد | SoAD کاربر انجمن نگاه دانلود

وضعیت
موضوع بسته شده است.

SoAD

کاربر نگاه دانلود
کاربر نگاه دانلود
عضویت
2016/06/02
ارسالی ها
69
امتیاز واکنش
930
امتیاز
459
سن
29
یا خدا...خودت بهم رحم کن...
آقای سمیعی رفت سمت خونه و درش رو باز کرد...اول خودش رفت تو و منم پشت سرش وارد شدم..
سمیعی پریز رو زد و یک لامپ که از سقف آویزون بود روشن شد...
نگاهی به در و دیوارش انداختم..‌دیوارای ترک خورده و کثیف و زشت...
یک اتاق ۳.۴ بود..نه آشپزخونه ایی داشت و نه حمومی....
_اینجا دستشویی و حموم نداره؟
_چرا...تو حیاطه...پشت خونه...
نباید دست دست میکردم...همینم از سرم زیاد بود...انشااللله میرفتم سر کار و حقوق میگرفتم و به زودی از اینجا میرفتم...شاید دوماه...
رو به سمیعی گفتم:خوبه...به صاحبش بگین بیاد که معامله کنیم....
دوباره این مسیر رو برگشتیم...
تو راه سمیعی زنگ زد به صاحب ملک تا بیاد بانگاه...
وارد بانگاه شدیم...شاگرد سمیعی سه تا چایی ریخت و یکی گذاشت جلوی سمیعی یکی جلوی من و یکی جلوی صاحب اون خونه به اصطلاح که فهمیده بودم فامیلش بخشنده است...
بعد از چند تا امضا و این حرفا...اجاره ی ماه اول رو جلو جلو بهش دادم...
وقتی بخشنده رفت...۳۰ هزار تومن گذاشتم روی میز سمیعی..
آقای سمیعی نگاهی به پول انداخت و گفت:برش دار دختر جون...لازم نیست...
_چرا؟این حق شماست..
_نه...من بهش نیازی ندارم...بجاش برام دعا کن...
پوزخندی زدم و گفتم:هه...دعا...من خودم رسیدم به ته خط حاجی....
پول رو به سمتش هل دادم و ادامه دادم:بگیر مگر نه بهم بر می خوره...
ناچار پول رو برداشت و گذاشت تو کشوش..
میخواستم دیگه برم که سمیعی گفت:دختر جون...اونجا محله درست درمونی نیست...مخصوصا اینکه تو تنها هم هستی...گفتی یک داداشم داری...اما گمونم دروغ گفتی...به هر حال مواظب خودت باش...سخته آدم تو این جامعه تنها باشه اونم دختر...توی این شهر گرگ زیاده
 
  • پیشنهادات
  • وضعیت
    موضوع بسته شده است.

    برخی موضوعات مشابه

    بالا